Dictiornary-Farsi | (by the) skin of one's teeth | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 128 (7 milliseconds)

English	Persian
(by the) skin of one's teeth <idiom>	فقط وفقط


Other Matches

by the skin of one's teeth <idiom>	باسود بسیار اندک
by the skin of one's teeth <idiom>	بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
He escaped by the skin of his teeth.	بزحمت جانش رانجات داد
teeth	دندانها
in the teeth of	علی رغم
in the teeth of the wind	برخلاف جهت باد
temporary teeth	دندانهای شیری
in the teeth of the wind	برضد باد
incisor teeth	دندانهای پیش
incisor teeth	ثنایا
sink one's teeth into <idiom>	با جدیت دنبال کاری رفتن
eruption of the teeth	درامدن دندان
She has got regular teeth .	دندانهای منظمی دارد
teeth grinding	دندان قرچه
the crown of the teeth	قسمت بیرونی دندان
the crown of the teeth	دندان بیرونی
to grind the teeth	دندان قرچه کردن
to show one's teeth	تهدید کردن
eye teeth	دندان نیش بالا
to grind the teeth	دندان بهم ساییدن یافشردن
rotten teeth	دندانهای پوسیده یافاسد
The decay of the teeth .	فاسد شده دندانها
teeth of armature	دندان ارمیچر
molar teeth	دندانهای اسیا
deciduous teeth	دندانهای شیری
cut teeth	دندانه دارکردن
milk teeth	دندان شیری
pearly teeth	دندان هایی چون مروارید
teeth of the comb	دندانه های شانه
armed to the teeth	کاملا` مسلح
canine teeth	دندانهای نیش
cut teeth	دندانه ساختن
wisdom teeth	دندان عقل
dressed to the nines (teeth) <idiom>	زیبا وبرازندهلباس پوشیدن
White regular teeth .	دندانهای سفید ومرتب ( یکدست )
to cut ones eye teeth	ازحالت یامرحله بچگی درامدن
Though the wolf may lose his teeth but never loses. <proverb>	گرگ یتى اگر دندانهایش را هم از دست بدهد سرشت خود از دست نخواهد داد .
I am fed up to the back teeth . I cant stomack it any more.	جانم به لبم رسیده
He was sick to death . He was fed up to the back teeth .	جانش به لب آمد ( رسید )
next to the skin	روی تن
skin	جلد
skin	چرم
were i in his skin	اگر بجای او بودم
next to the skin	زیر همه جامه ها
skin	پوست کندن با پوست پوشاندن
skin	پوسته
skin	پوست
skin	پوست پوستی
skin	پوسته ریخته گی
with a whole skin	پی گزند سالم
get under one's skin <idiom>	آزاردادن
skin	لخت کردن
wing skin	پوسته بال
skin with mortar	اندود کردن با ملات
skin with mortar	رومالی کردن با ملات
skin surface	سطحپوست
onion skin	پوست پیاز
smoothing the skin	کاشیکاری
skin tight <adj.>	بدن نما
soft skin	پوسته نرم
sheep skin	پوست گوسفند
skin-deep <idiom>	سطحی
skin and bones <idiom>	خیلی لاغر
skin alive <idiom>	سرزنش کردن،کتک زدن
jump out of one's skin <idiom>
Everyone was thinknig of his own skin.	هر کس به فکر جان خود بود
banana skin	اشتباهتصادفیو سهوی
warty skin	پوستزگیلدار
onion skin	پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
leather skin	پوستچرمی
skin-tight	چسبیده
skin-tight	تنگ
(no) skin off one's nose <idiom>	دلبستگی به چیزی ،دلواپسی
skin diver	غواص
kid skin	تیماج
kid skin	پوست بزغاله
kid skin	شورو
lion skin	دلیری بخود بسته
onion skin	یکجور کاغذ نازک
oxide skin	قشر نازک اکسید
water skin	مشک
oxide skin	پوسته اکسید
scarf skin	پوست برونی
he was a skin and bones	همه پوست واستخوان بود
goose skin	ترکیدگی پوست ازسرمایابیم
corrugated skin	پوسته موجدار
skin-diver	غواص
skin-divers	غواص
skin deep	سطحی
skin deep	فقط تا روی پوست رویی
skin deep	فاهری
skin diving	غواصی
skin-diving	غواصی
calf skin	پوست گوساله
calf skin	تیماج
scarf skin	بشره
skin the cat	حالت گربهای
skin eruption	جوش
skin eruption	دانه
skin eruption	بثورات
skin friction	مقاومت پوسته
skin game	قمار از روی تقلب
skin game	تقلب درقمار
skin game	فریبکاری
skin graft	پوست به بدن پیوند زدن پیوندپوست
skin paint	نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
skin the cat	اسکن د کت
skin effect	اثر پوست
skin effect	اثر سطحی
skin and bone	لاغر
skin churn	خیک
skin and bone	پوست واستخوان
scarf skin	پوشش یاغلاف بیرونی
scarf skin	فوق الجلد
skin dive	زیر ابی رفتن
scarf skin	جلدرویی
skin dive	غوص کردن
onion skin language	زبان عملیات پایگاه داده ها که میتواند ساختار داده سلسله مراتبی را پردازش کند
save one's neck/skin <idiom>	نجات خوداز خطر ومشکل
onion skin architecture	طراحی سیستم کامپیوتری به صورت لایهای طبق کارایی یا حق تقدم
the sun had parched his skin	افتاب پوست تنش را سوزانده بود
magnetic skin effect	جابجایی فوران مغناطیسی اثر پوستی مغناطیسی
galvanic skin response	پاسخ برقی پوست
galvanic skin response	جی اس ار
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
To eat an apple with the skin.	سیب را با پوست خوردن
The skin ages intrinsically and extrinsically.	سن پوست از درون و بیرون رشد می کند.