Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 115 (7 milliseconds)
English
Persian
(one's) hands are tied
<idiom>
Other Matches
My hands are tied.
<idiom>
نمی توانم
[کاری]
کمکی بکنم.
someone's hands are tied
<idiom>
دستهای کسی بسته بودن
[اصطلاح مجازی]
My hands are tied.
<idiom>
دستهایم بسته اند.
I am busy . my hands are tied.
دستم بند است
to be tied up in something
دست کسی بند بودن
[بخاطر چیزی]
tied
خانهیامزرعهاجارهای
tied down
<idiom>
مسئولیت شغلی یا خانوادگی داشتن
tied on
در درگیری هوایی یعنی هواپیمای یاد شده داخل ارایش قسمت من است
tied up
<adj.>
دست بسته
tied up
گرفتاردرگیر
tongue-tied
زبان بسته
tongue tied
گنگ
tied truss
خرپای کش دار
fit to be tied
<idiom>
خیلی عصبانی وناامید
tongue tied
زبان بسته
I was totally tongue-tied.
زبانم حسابی بند آمد
I am tied up ( busy) at the moment.
الان دستم بند است
He cant be tied down to family life.
پای بند زندگی خانوادگی نیست
I am tied up ( engaged ) on Saturday .
شنبه گرفتارم ( وقت ندارم )
Suddenly I was tongue-tied(speechless).
ناگهان زبانم بند آمد
hands off
<idiom>
off one's hands
بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
hands down
<idiom>
of all hands
ازهرسو
of all hands
ازهمه طرف درهرحال
on all hands
ازهرسو
on all hands
بهرطرف
on all hands
ازهمه طرف
hands on
<adj.>
کارآمد
to come to hands
دست به یخه شدن
off one's hands
<idiom>
از شر چیزی خلاص شدن
hands-off
دست نزنید
second hands
نیم دار
hands
قدرت توپگیری
hands
crew
hands-off
دست زدن موقوف
hands off
دست نزنید
hands off
دست زدن موقوف
hands-on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
old hands
ادم با سابقه و مجرب
second hands
کار کردن
second hands
مستعمل دست دوم
second hands
عاریه
all hands
کلیه پرسنل
all hands
همگی اماده همگی
hands down
بدون کوشش بسهولت
hands down
بدون احتیاط
wash one's hands of
<idiom>
ترک کردن
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
lay hands on something
<idiom>
یافتن چیزی
lay hands on someone
<idiom>
صدمه زدن
farm hands
پالیزگر
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
It is in the hands of God .
دردست خدا ست
To rub ones hands.
دستها را بهم مالیدن
To seize with both hands.
دودستی چسبیدن
chafe of hands
ساییدگی پوست دست ها
To shake hands with someone.
با کسی دست دادن
If I lay my hands on him.
اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
To wash ones hands of somebody (something).
دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
hands of Fatima
طرح دستان فاطمه
[نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
farm hands
کشتیار
farm hands
کارگر مزرعه
all hands parade
سان و رژه عمومی
imposition of hands
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
it injured his hands
بدستهایش اسیب زد
join hands
توحید مساعی کردن
joint hands
شریک شدن
joint hands
تشریک مساعی کردن
lay hands on something
بر چیزی دست یافتن
lay hands on something
چیزی راتصرف کردن
lay hands on something
چیزی را یافتن
lay hands one someone
دست روی کسی بلند کردن
imposition of hands
دست گذاری
he is short of hands
کارگر کافی ندارد
all hands parade
همگی به رژه
by show of hands
با نشان دادن دست
change hands
دست بدست رفتن
to change hands
دست بدست رفتن
clean hands
پاکی
clean hands
بی الایشی
duty hands
گروه نگهبانان
duty hands
نگهبانان
hour hands
عقربه ساعت شمار
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
lay hands upon something
چیزی راتایید کردن
to link hands
دست بهم دادن
to lay hands on
دست انداختن بر
to strike hands
دست پیمان بهم دادن
wash your hands
دستهای خود را بشویید
deck hands
ملوان ساده
deck hands
جاشو
to lay hands on
دست زدن به
to kiss hands
دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
to clasp hands
دست یکی شدن
to clasp hands
دست بهم زدن
open hands
دست باز بودن
open hands
سخاوت
to shake hands
دست دادن
ammunition in hands of troops
مهمات موجود در دست یگانها
shake-hands grip
طرزقرارگیریدست
standard poker hands
استانداردبرهایدستی
to read people's hands
کف بینی کردن
He has laid hands on these lands.
دست انداخته روی این اراضی
to get
[lay]
[put]
your hands on somebody
<idiom>
کسی را گرفتن
[دستش به کسی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
Wipe your hands on a towel.
دستهایت را با حوله پاک کن
It changed hands a few times before I got it.
چند دست گشت تا به من رسید
Those who agree,raise their hands.
موافقین دستهایشان رابلند کنند
Time hangs heavily on my hands.
از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
many hands make light work
<proverb>
یک دست صدا ندارد
He has suffered a great deal at the hands of his wife .
از دست زنش خیلی کشیده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com