English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (38 milliseconds)
English Persian
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
Other Matches
infecting الوده کردن
contaminates الوده کردن
infects الوده کردن
infect الوده کردن
defiled الوده کردن
contaminating الوده کردن
contaminate الوده کردن
contaminated الوده کردن
defiling الوده کردن
defiles الوده کردن
imbrue الوده کردن
envenom الوده کردن
defile الوده کردن
contamination الوده کردن
smutch الوده کردن
muck الوده کردن
befoul کثیف کردن الوده کردن
jammed شلوغ کردن
raise a hell شلوغ کردن
raise a devil شلوغ کردن
raise a cain شلوغ کردن
jam شلوغ کردن
bustled شلوغ کردن
jams شلوغ کردن
bustles شلوغ کردن
brattle شلوغ کردن
bustle شلوغ کردن
make a noise شلوغ کردن
contaminate الوده یا کثیف کردن
contaminates الوده یا کثیف کردن
contaminated الوده یا کثیف کردن
to imbrue with blood الوده بخون کردن
to imbrue in blood الوده بخون کردن
contaminating الوده یا کثیف کردن
overset شلوغ کردن واژگونی
overcrowd بسیار شلوغ کردن
fly blow الوده به تخم مگس کردن
tainting رنگ کردن الوده شدن
taints رنگ کردن الوده شدن
taint رنگ کردن الوده شدن
To cause confusion . To kick up a fuss (row). شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
cover one's tracks <idiom> پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
reconditioned نو کاری کردن
stucco گچ کاری کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
recondition نو کاری کردن
reconditions نو کاری کردن
contract مقاطعه کاری کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
adventurism اقدام به کاری کردن
enamel مینا کاری کردن
manipulation دست کاری کردن
refashion دست کاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
purfle منبت کاری کردن
to touch up دست کاری کردن
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
blackjack مجبوربانجام کاری کردن
shyster دغل کاری کردن
carves کنده کاری کردن
carvings کنده کاری کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
lubrication روغن کاری کردن
inlay خاتم کاری کردن
inlaying خاتم کاری کردن
inlays خاتم کاری کردن
stunts شیرین کاری کردن
stunting شیرین کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
carved کنده کاری کردن
rodeo سوار کاری کردن
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
calker بتونه کاری کردن
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
to brush over دست کاری کردن
rodeos سوار کاری کردن
To perform a feat. شیرین کاری کردن
carve کنده کاری کردن
stunt شیرین کاری کردن
hammer چکش کاری کردن
flourishes زینت کاری کردن
spackle بتونه کاری کردن
flourish زینت کاری کردن
go near to do something تقریبا کاری را کردن
plaster گچ کاری کردن اندود
plasters گچ کاری کردن اندود
splay منبت کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ). از قصد کاری را کردن
splaying منبت کاری کردن
granulate چکش کاری کردن
splays منبت کاری کردن
splayed منبت کاری کردن
hammers چکش کاری کردن
hammered چکش کاری کردن
flourished زینت کاری کردن
bossed برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses برجسته کاری ریاست کردن بر
on your own خودم تنهایی [کاری را کردن]
limes با اهک کاری سفید کردن
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
boss برجسته کاری ریاست کردن بر
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
p in power to do something عدم نیروبرای کردن کاری
bossing برجسته کاری ریاست کردن بر
to take trouble to do anything زحمت کردن کاری را بخوددادن
to omit doing a thing از کاری فروگذار یا غفلت کردن
to run the show در کاری اختیار داری کردن
lime با اهک کاری سفید کردن
end up <idiom> پایان ،بلاخره کاری کردن
serviced ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
lift a finger (hand) <idiom> کاری بکن ،کمک کردن
walk out کاری راناگهان ترک کردن
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
To come to blows with someone . با کسی کتک کاری کردن
To do something in a pique . از روی لج ولجبازی کاری را کردن
give someone a hand <idiom> با کاری به کسی کمک کردن
jobs ایوب مقاطعه کاری کردن
service ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to persuade somebody of something کسی را متقاعد به کاری کردن
systematization اسلوبی کردن همست کاری
step in مداخله بیجا در کاری کردن
job ایوب مقاطعه کاری کردن
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
prone to do something آماده برای کردن کاری
to incite somebody to something کسی را به کاری تحریک کردن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
to egg [on] تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
overselling بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
To settle the issue one way or the other. تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
to seek a position جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
fillet تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
oversells بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversold بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
filleted تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
fillets تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
It wI'll boomerang. کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
filleting تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
oversell بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
specializing ویژه کاری کردن متخصص شدن
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
specializes ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialize ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialising ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialises ویژه کاری کردن متخصص شدن
to work by candle light شب کاری کردن دود چراغ خوردن
filet تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
afterthought چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
to empower somebody to do something کسی را برای کاری مخیر کردن
to engage in something [in doing] something خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
get after someone <idiom> مجبور کردن شخص درانجام کاری
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to grudge to do a thing بواسطه لجاجت ازکردن کاری دریغ کردن
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
rat out on <idiom> مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
to beat about the bush سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
slush down روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
afterthoughts فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com