English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (3 milliseconds)
English Persian
equal : برابر شدن با مساوی بودن
equaled : برابر شدن با مساوی بودن
equaling : برابر شدن با مساوی بودن
equalled : برابر شدن با مساوی بودن
equalling : برابر شدن با مساوی بودن
equals : برابر شدن با مساوی بودن
Other Matches
equalling برابر مساوی
equals برابر مساوی
equal برابر مساوی
equaling برابر مساوی
equalled برابر مساوی
equaled برابر مساوی
gini coefficient شاخص نابرابری درامد که از منحنی لورنز بدست می ایددرصورتیکه توزیع درامدکاملا برابر باشد این ضریب مساوی صفر ودرصورتیکه توزیع درامد کاملا نابرابرباشد این ضریب مساوی 1است هرچه این ضریب کوچک باشد توزیع درامد عادلانه تراست
measure up <idiom> مساوی بودن
neck and neck <idiom> درمسابقه مساوی ویا نزدیک به تساوی بودن
imparity غیر قابل تقسیم بودن اعداد بدوقسمت مساوی
halved مساوی بودن تعداد ضربات هر دو حریف در یک بخش ازبازی گلف
halve مساوی بودن تعداد ضربات هر دو حریف در یک بخش ازبازی گلف
peering برابر بودن با
peer برابر بودن با
peered برابر بودن با
keep up with some one با کسی برابر بودن
tripling سه برابر چیزی بودن
tripled سه برابر چیزی بودن
triples سه برابر چیزی بودن
triple سه برابر چیزی بودن
on an arm's length basis بر اساس مستقل و برابر بودن [در]
arm's length مستقل و برابر بودن طرفها [یا شرکتها] در معامله ای [اقتصاد]
to be unable to hold a candle to somebody <idiom> در برابر کسی پائین رتبه بودن [در توانایی یا مهارت و غیره]
paralleled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
howitzer توپی که طول لوله ان برابر با 02 تا03 برابر کالیبر باشد
doubled up سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
doubled سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
density سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
densities سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
isodomun [بنایی با بلوک های سنگی برابر در طبقاطی با طول های برابر]
isodomon [بنایی با بلوک های سنگی برابر در طبقاطی با طول های برابر]
sensitive to corrosion حساس در برابر زنگ زدگی حساس در برابر خوردگی
triplicate سه برابر سه برابر کردن
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
draw مساوی
identic مساوی
ties مساوی
hikiwate مساوی
peel مساوی
save off مساوی
all square مساوی
peels مساوی
equalise مساوی
no set مساوی
draws مساوی
tie مساوی
equivalents مساوی
identical مساوی
all مساوی
adequate مساوی
all- مساوی
euqal مساوی
square مساوی
even <adj.> مساوی
split مساوی
squaring مساوی
squares مساوی
equivalent مساوی
plus/equals key مساوی
squared مساوی
bracketed مساوی
equalises مساوی کردن
equally <adv.> به طور مساوی
go halves <idiom> تقسیم مساوی
On an equal footing. بر پایه مساوی
adequate مساوی ساختن
even تراز مساوی
moiety قسمت مساوی
paripassu مساوی همدرجه
nonpareil غیر مساوی
just as well <adv.> به طور مساوی
dead even کاملا مساوی
equalizing مساوی کردن
equalizes مساوی کردن
equalized مساوی کردن
equalize مساوی کردن
part جزء مساوی
equalising مساوی کردن
equidistance مسافت مساوی
equalised مساوی کردن
tie vote اراء مساوی
splash proof enclosure حفافت در برابر قطرات اب حفافت در برابر باران حفافت در مقابل ریزش قطرات اب
homographic مساوی از حیث املاء
equates برابرگرفتن مساوی پنداشتن
equate برابرگرفتن مساوی پنداشتن
equiangular دارای زوایای مساوی
equaliser امتیاز مساوی کننده
three square دارای سه ضلع مساوی
equated برابرگرفتن مساوی پنداشتن
equidistant دارای مسافت مساوی
isodiametric دارای ابعاد مساوی
isoelectric دارای فشارالکتریکی مساوی
stand-offs مساوی یاهیچ به هیچ
isotonic دارای کشش مساوی
chronologer مساوی است بازاقخگخمخلهسف
stand off مساوی یاهیچ به هیچ
stand-off مساوی یاهیچ به هیچ
isodiametric دارای قطر مساوی
deuce مساوی در امتیاز 41 که به 61 ختم میشود
equalizes مساوی یاهم شکل کردن
equalising مساوی یاهم شکل کردن
equalized مساوی یاهم شکل کردن
equalizing مساوی یاهم شکل کردن
like as we lie طرفین دارای ضربات مساوی
equicaloric دارای کالری و نیروی مساوی
equimolal دارای غلظت ملکولی مساوی
isotonic دارای اهنگ مساوی هم توان
even money مبلغ مساوی در شرط بندی
coursed rubble masonry سنگ بادبر با ارتفاع مساوی در یک رگ
isodynamic دارای نیروی مغناطیسی مساوی
tie-break بهم خوردن وضع مساوی
tie-breaks بهم خوردن وضع مساوی
equally بیک درجه بطور مساوی
skittering ماهیگیری با نخ و چوب به میزان مساوی
tie break بهم خوردن وضع مساوی
spacing در فواصل مساوی تقسیم بندی
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
ana ازهر کدام بمقدار مساوی
to add equals اعداد مساوی را با هم جمع کردن
amortization پرداخت بدهی به اقساط مساوی
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
equalises مساوی یاهم شکل کردن
equalised مساوی یاهم شکل کردن
equalize مساوی یاهم شکل کردن
trisect بسه بخش مساوی تقسیم کردن
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
sou مسکوک فرانسه یا سویس مساوی 50/0 فرانک
velocity stacks لوله ورود هوای مساوی به هر سیلندر
furlong واحد درازا مساوی با یک هشتم میل
furlongs واحد درازا مساوی با یک هشتم میل
sit on a lead بازی تاخیری برای حفظ مساوی یابرد
sit on the ball بازی تاخیری برای حفظ مساوی یابرد
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
bifid بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده
To swindle (fleece) someone . سر بسر شدن ( مساوی درآمدن ؟ نه سود ونه زیان )
neutral soil خاکی که نه خاصیت اسیدی دارد نه قلیائی یعنی پ هاش ان مساوی 7است
isotherm خطی که نقاط دارای گرمای متوسط سالیانه مساوی رانشان میدهد
isallobar خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
isallobaric خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
langley واحد تشعشع خورشید مساوی یک گرم کالری در هرسانتیمتر مربع از سطح غیرمتشعشع
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
he is twice the man he was دو برابر
versus در برابر
doubled up دو برابر
bracketed برابر
level with each other برابر
opposites برابر
one fold یک برابر
ninefold نه برابر
one hundred times as many صد برابر
identical برابر
tantamount برابر
abreast برابر
double دو برابر
square برابر
squared برابر
squares برابر
doubled دو برابر
vs در برابر
breasts برابر
tenfold ده برابر
opposite برابر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com