English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English Persian
tar : برانگیخته خشمگین کردن
Other Matches
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
excited برانگیخته
impassioned برانگیخته
wind up to fury خشمگین کردن
to w up to fury خشمگین کردن
exasperate خشمگین کردن
exasperated خشمگین کردن
vext خشمگین کردن
enraging خشمگین کردن
enrage خشمگین کردن
incenses خشمگین کردن
enraged خشمگین کردن
ensnaring خشمگین کردن
incensing خشمگین کردن
exasperates خشمگین کردن
exasperating خشمگین کردن
ensnarl خشمگین کردن
enrages خشمگین کردن
ensnared خشمگین کردن
ensnares خشمگین کردن
to move to anger خشمگین کردن
incense خشمگین کردن
incensed خشمگین کردن
ensnare خشمگین کردن
to put one's monkey up خشمگین کردن
hot برانگیخته بگرمی
excited state حالت برانگیخته
wrathful برانگیخته غضبناک
hottest برانگیخته بگرمی
hotter برانگیخته بگرمی
irritated برانگیختن خشمگین کردن
irritate برانگیختن خشمگین کردن
provokes برافروختن خشمگین کردن
provoked برافروختن خشمگین کردن
provoke برافروختن خشمگین کردن
to provoke a person to anger کسیرا خشمگین کردن
irritates برانگیختن خشمگین کردن
anger غضب خشمگین کردن
to provoke a person's anger کسیرا خشمگین کردن
tarre خشمگین کردن ازردن
infuriate بسیار خشمگین کردن
to be like waving a red flag in front of a bull [American] کسی را خشمگین کردن
angers غضب خشمگین کردن
angering غضب خشمگین کردن
angered غضب خشمگین کردن
to be like a red rag to a bull [British] کسی را خشمگین کردن
infuriating بسیار خشمگین کردن
infuriates بسیار خشمگین کردن
infuriated بسیار خشمگین کردن
white-hot دارای احساسات برانگیخته
white hot دارای احساسات برانگیخته
indign فاقد شایستگی خشمگین کردن
to make somebody's blood boil <idiom> کسی را خیلی خشمگین کردن
annoy بستوه اوردن خشمگین کردن
vexing رنجه دادن خشمگین کردن
annoyed بستوه اوردن خشمگین کردن
vex رنجه دادن خشمگین کردن
vexes رنجه دادن خشمگین کردن
annoys بستوه اوردن خشمگین کردن
rub someone the wrong way <idiom> خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
delayed neutrons نوترونهای تابش شده از یک هسته برانگیخته در یک پروسه رادیواکتیو
puff adder یکجور افعی بزرگ افریقایی که چون برانگیخته شودتنش بادمیکند
aggravate اضافه کردن خشمگین کردن
aggravates اضافه کردن خشمگین کردن
aggravated اضافه کردن خشمگین کردن
exasperated خشمگین
exasperating خشمگین
snarly خشمگین
pissed خشمگین
exasperate خشمگین
snuffy خشمگین
exasperates خشمگین
irate <adj.> خشمگین
out of temper خشمگین
wrathful خشمگین
wrathful [literary] <adj.> خشمگین
pissed off [vulgar] <adj.> خشمگین
pissed [at] [American E] <adj.> خشمگین [از]
pissed off [at] [American E] <adj.> خشمگین [از]
mad [coll.] [very angry] <adj.> خشمگین
ireful [literary] <adj.> خشمگین
indignant <adj.> خشمگین
furious <adj.> خشمگین
mad [at] <adj.> خشمگین [از]
angry <adj.> خشمگین
wrathy [colloquial] <adj.> خشمگین
wroth [chiefly literary] <adj.> خشمگین
waxy خشمگین
angry [with] <adj.> خشمگین [از]
in a fury خشمگین
wroth خشمگین
he was in his tantrum خشمگین بود
indignant رنجیده خشمگین
boil خشمگین شدن
to f. angry خشمگین شدن
rabid خشمگین هار
snarls خشمگین ساختن
boiled خشمگین شدن
boils خشمگین شدن
to lash oneself in to a fury خشمگین شدن
to get one's monkey up خشمگین شدن
to get excited خشمگین شدن
in a stew دل واپس خشمگین
to fly into a rage خشمگین شدن
to fly in to passion خشمگین شدن
snarling خشمگین ساختن
snarl خشمگین ساختن
loath loth منفور خشمگین
snarled خشمگین ساختن
infuriation خشمگین سازی
resented رنجیدن از خشمگین شدن از
resenting رنجیدن از خشمگین شدن از
resent رنجیدن از خشمگین شدن از
resents رنجیدن از خشمگین شدن از
snappish خشمگین دارای مزه بد
to be in a fume خشمگین یارنجیده شدن
to fall into a rage or passion خشمگین شدن ازجادر رفتن
to lool black خشمگین یا متغیر بنظر امدن
growls خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growling خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growled خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growl خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com