English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English Persian
put on : تحمیل کردن گذاردن
Other Matches
horn in تحمیل کردن
saddle تحمیل کردن
saddled تحمیل کردن
inflicted تحمیل کردن
saddles تحمیل کردن
protruding تحمیل کردن
put-upon تحمیل کردن بر
put upon تحمیل کردن بر
protrude تحمیل کردن
forcing تحمیل کردن
impose تحمیل کردن
imposes تحمیل کردن
cark تحمیل کردن
inflicts تحمیل کردن
inflict تحمیل کردن
burdens تحمیل کردن
force تحمیل کردن
dictating تحمیل کردن
dictate تحمیل کردن
dictate تحمیل کردن
dictated تحمیل کردن
protruded تحمیل کردن
protrudes تحمیل کردن
forces تحمیل کردن
burden تحمیل کردن
dictates تحمیل کردن
inflicting تحمیل کردن
lobbied تحمیل گری کردن
putting قراردادن تحمیل کردن بر
exact تحمیل کردن بر درست
exacted تحمیل کردن بر درست
lobbies تحمیل گری کردن
puts قراردادن تحمیل کردن بر
lobby تحمیل گری کردن
exacts تحمیل کردن بر درست
put قراردادن تحمیل کردن بر
burdens بارکردن تحمیل کردن
burden بارکردن تحمیل کردن
impose تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
imposes تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
task تهمت زدن تحمیل کردن
tasks تهمت زدن تحمیل کردن
to lay on بستن مالیات تحمیل کردن
to put on شرط بندی کردن تحمیل کردن
induces فراهم کردن تحمیل کردن
induced فراهم کردن تحمیل کردن
induce فراهم کردن تحمیل کردن
inducing فراهم کردن تحمیل کردن
investing منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invest منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invests منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invested منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
posing : مطرح کردن گذاردن
poses : مطرح کردن گذاردن
posed : مطرح کردن گذاردن
pose : مطرح کردن گذاردن
denote تفکیک کردن علامت گذاردن
intervene مداخله کردن پا میان گذاردن
foiling عقیم گذاردن خنثی کردن
thwart عقیم گذاردن مخالفت کردن با
mediated وساطت کردن پابمیان گذاردن
mediates وساطت کردن پابمیان گذاردن
mediating وساطت کردن پابمیان گذاردن
interferes پا بمیان گذاردن مداخله کردن
subscribing تصدیق کردن صحه گذاردن
subscribe تصدیق کردن صحه گذاردن
interfered پا بمیان گذاردن مداخله کردن
subscribes تصدیق کردن صحه گذاردن
interfere پا بمیان گذاردن مداخله کردن
subscribed تصدیق کردن صحه گذاردن
foiled عقیم گذاردن خنثی کردن
foil عقیم گذاردن خنثی کردن
foils عقیم گذاردن خنثی کردن
intervenes مداخله کردن پا میان گذاردن
intervened مداخله کردن پا میان گذاردن
thwarted عقیم گذاردن مخالفت کردن با
lay-by کنار گذاردن متروک کردن
lay-bys کنار گذاردن متروک کردن
denotes تفکیک کردن علامت گذاردن
put by قطع کردن کنار گذاردن
denoted تفکیک کردن علامت گذاردن
godfather نام گذاردن بر سرپرستی کردن از
lay by کنار گذاردن متروک کردن
mediate وساطت کردن پابمیان گذاردن
godfathers نام گذاردن بر سرپرستی کردن از
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
encases درقفس یا جعبه گذاردن روکش کردن
encased درقفس یا جعبه گذاردن روکش کردن
encase درقفس یا جعبه گذاردن روکش کردن
ovulated تخمک گذاردن تولید اوول کردن
ovulate تخمک گذاردن تولید اوول کردن
straiten باریک کردن درتنگی ومضیقه گذاردن
ovulating تخمک گذاردن تولید اوول کردن
ovulates تخمک گذاردن تولید اوول کردن
to shift off responsibility مسئولیت را ازخودسلب کردن وبدوش دیگری گذاردن
to shuffle off responsibility مسئولیت را ازخودسلب کردن بدوش ودیگری گذاردن
scored نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
score نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scores نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
to check off رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
cannibalizing پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalizes پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalized پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalised پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalises پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalising پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalize پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
lifemanship متشخص وبرجسته شدن یاتظاهر به تشخص کردن بوسیله تحت تاثیر گذاردن دیگران
incurrence تحمیل
exaction تحمیل
protrusion تحمیل
possibly تحمیل
infliction تحمیل
imposition تحمیل
modulation تحمیل
protrusions تحمیل
coercion تحمیل
modulator مرحله تحمیل گر
density modulation تحمیل تکاثفی
superimposable قابل تحمیل
exacting تحمیل کننده
amplitude modulation تحمیل دامنهای
demodulator تحمیل زدا
imponent تحمیل کننده
exactor تحمیل کننده
imposing تحمیل کننده
demodulation تحمیل زدایی
superimposition تحمیل زائد
modulator electrode الکترد تحمیل گر
positive modulation تحمیل مثبت
velocity modulation تحمیل سرعتی
frequency modulation تحمیل بسامدی
pushy تحمیل کنننده
imposable قابل تحمیل
pushier تحمیل کنننده
fm , f.m. تحمیل بسامدی
procrustean تحمیل کننده
negative modulation تحمیل منفی
pushiest تحمیل کنننده
inflictable تحمیل کردنی
leviable قابل تحمیل
unmodulated تحمیل ناشده
exactable قابل تحمیل
frequency modulated cyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
drift space فضای تبدیل تحمیل
levying تحمیل نام نویسی
tax تحمیل تقاضای سنگین
synchrocyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
self-imposed برخود تحمیل شده
buncher space فضای تحمیل سرعتی
taxes تحمیل تقاضای سنگین
modulated wave موج تحمیل شده
taxed تحمیل تقاضای سنگین
drift tunnel تونل تبدیل تحمیل
f m cyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
demodulation کشف تحمیل زدایی
spark gap modulator تحمیل گر دهانه جرقهای
self imposed برخود تحمیل شده
self sustained تحمیل شده بنفس
levy تحمیل نام نویسی
levies تحمیل نام نویسی
q demodulator تحمیل زدای کیو
velocity modulated tube لامپ تحمیل سرعتی
levied تحمیل نام نویسی
checker بشکل شطرنجی ساختن یاعلامت گذاردن شطرنجی کردن
single space در میان سطور فقط یک فاصله گذاردن تک فاصله کردن
force بازور جلو رفتن تحمیل
forcing بازور جلو رفتن تحمیل
hazing تحمیل کار سخت یا زیاد
forces بازور جلو رفتن تحمیل
self charging تحمیل شونده بنفس خود خودکار
he paid through the nose زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
self enforcing دارای قدرت تحمیل اراده خودبر دیگران
repose گذاردن
invest گذاردن
tabling تو گذاردن
tables تو گذاردن
instate گذاردن
table تو گذاردن
lays گذاردن
tabled تو گذاردن
to lay it on thick گذاردن
to leave out جا گذاردن
to lay it on with a trowel گذاردن
lay گذاردن
invested گذاردن
reposal گذاردن
setting up گذاردن
sets گذاردن
impone گذاردن
invests گذاردن
investing گذاردن
set گذاردن
skewing کج گذاردن
skews کج گذاردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com