Dictiornary-Farsi | : خو گرفته معتاد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
addicts	: خو گرفته معتاد


Search result with all words

addict	خو گرفته معتاد
Other Matches

patinated	جرم گرفته کبره گرفته
addicts	معتاد
wonted	معتاد
addict	معتاد
confirmed	معتاد
to addict oneself	معتاد
wont	معتاد
dope	معتاد
wont	معتاد به
habitual	معتاد
used	معتاد
accustomed	معتاد
addicted	معتاد
inveterate	معتاد
dopes	معتاد
hophead	معتاد
habitue	معتاد
accustoming	معتاد ساختن
hyped up	معتاد به موادمخدره
accustoms	معتاد ساختن
wino	معتاد به شراب
hypes	معتاد به موادمخدره
hyping	معتاد به موادمخدره
accustom	معتاد شدن
accustom	معتاد ساختن
given	معتاد datum
hyped	معتاد به موادمخدره
hype	معتاد به موادمخدره
inurement	معتاد سازی
hophead	شخص معتاد
addictive	معتاد کننده
inure or en	معتاد کردن
customising	معتاد کردن
customize	معتاد کردن
customized	معتاد کردن
customizes	معتاد کردن
customizing	معتاد کردن
workaholics	معتاد به پرکاری
couch potato	معتاد به تلویزیون
addicted to nicotine <adj.>	معتاد به نیکوتین
customises	معتاد کردن
couch potatoes	معتاد به تلویزیون
workaholic	معتاد به پرکاری
customised	معتاد کردن
scotopia	چشمهای معتاد بتاریکی
landlubbers	معتاد بزندگی بری
bibber	ادم معتاد به مشروب
disaccustom	غیر معتاد ساختن
dreamful	معتاد بخواب دیدن
landlubber	معتاد بزندگی بری
sappy	کودن معتاد به مشروبات
couch potato	معتاد به تلویزیون [اصطلاح روزمره]
inure	معتاد کردن موجب شدن
inuring	معتاد کردن موجب شدن
sesquipedalian	معتاد به استعمال لغات دراز
somnambulant	معتاد به راه رفتن در خواب
somnambular	معتاد به راه رفتن در خواب
inures	معتاد کردن موجب شدن
inured	معتاد کردن موجب شدن
effluvium	پخش بخارج هوای گرفته و خفه استشمام هوای خفه و گرفته
horsy	معتاد به اسب سواری یا اسب دوانی
dullest	گرفته
duller	گرفته
clouded	گرفته
air less	گرفته
dulled	گرفته
muzzy	گرفته
low-spirited	گرفته
dulling	گرفته
gruff	گرفته
dulls	گرفته
muggy	گرفته
bunged up	قی گرفته
fogbound	مه گرفته
addicted	خو گرفته
adopted	گرفته
rancid	بو گرفته
low spirited	گرفته
fusty	بو گرفته
heartsore	دل گرفته
uptight	گرفته
accustomed	خو گرفته
thicker	گرفته
mistful	مه گرفته
sombrous	گرفته
thickest	گرفته
hoarse	گرفته
thick	گرفته
hoarser	گرفته
hoarsest	گرفته
pokey	گرفته
folded in mist	مه گرفته
dull	گرفته
brumous	مه گرفته
fustier	بو گرفته
chock full	گرفته
choky	گرفته
darksome	گرفته
fustiest	بو گرفته
comate	مه گرفته
reposing upon	قرار گرفته بر
began	دست گرفته
resolved that ......	تصمیم گرفته شد که
Are you kidding ? Are you being funny?	شوخیت گرفته ؟
to d. itself	گرفته شدن
triste	گرفته محزون
tristful	گرفته محزون
verminous	شپش گرفته
airless	گرفته یا دم کرده
hoarsely	بطور گرفته
rainy	تر رگبار گرفته
pokier	گرفته دلگیر
patinous	کبره گرفته
in mourning	چرک گرفته
caught	گرفته شده
i have a secure grasp of it	انرا گرفته ام
smoky	دود گرفته
aeruginous	زنگ گرفته
cerated	موم گرفته
pokiest	گرفته دلگیر
blear eyes	چشمان قی گرفته
blear	گرفته وتاریک
maggoty	کرم گرفته
derivatives	گرفته شده
poky	گرفته دلگیر
divorcee	زن طلاق گرفته
patinated	زنگار گرفته
on the panel	جزوصورت گرفته
mity	کزم گرفته
medalled	مدال گرفته
mistful	میغ گرفته
divorcees	زن طلاق گرفته
derivative	گرفته شده
drippy	هوای گرفته
dull	کندشدن گرفته
eerie	ترساننده گرفته
leaded	سرب گرفته
fond	انس گرفته
fondest	انس گرفته
filmy	غبار گرفته
measly	کرم گرفته
filmiest	غبار گرفته
filmier	غبار گرفته
solemn	گرفته موقرانه
fonder	انس گرفته
dulls	کندشدن گرفته
wont	خو گرفته عادت
dulling	کندشدن گرفته
rheumatic	رماتیسم گرفته
dulled	کندشدن گرفته
dullest	کندشدن گرفته
duller	کندشدن گرفته
My left leg is in plaster .	پای چپ؟ را گچ گرفته اند
foul house	چشمی گرفته لنگر
assumed	بخود گرفته عاریتی
skim milk	شیرخامه گرفته ورقیق
sultrily	بطور دم گرفته یا گرم
skimmed milk	شیرخامه گرفته ورقیق
cut nails	ناخنهای گرفته یا چیده
included	دور گرفته شده
He was choking .	گلویش گرفته بود
She was depressed.	دلش گرفته بود
funky	بوی ناه گرفته
AC	گرفته شده است
followed by <adj.>	دنباله گرفته شده با
game	شکار گرفته شده
lower	هوای گرفته وابری
low-key	دارای صدای گرفته
mossy	خزه گرفته باتلاقی
lowering	هوای گرفته وابری
lowered	هوای گرفته وابری
skims	شیر خامه گرفته
lour	گرفته شدن عبوس
skimmed	شیر خامه گرفته
skim	شیر خامه گرفته
underlying	در زیر قرار گرفته
low key	دارای صدای گرفته
in contemplation	درنظر گرفته شده
lowers	هوای گرفته وابری
mucid	بوزک زده بو گرفته
my time is occupied	وقتم گرفته است
putrid flesh	گوشت گندیده یا بو گرفته
to be tuned in to a channel	کانالی را گرفته باشند
nidicolous	در اشیانه قرار گرفته
patinous	زنگارگرفته جرم گرفته
malty	خو گرفته به ابجو خوری
lour	هوای گرفته وابریwerewolf
i had been caught	گرفته شده بودم
weanling	کودک تازه از شیر گرفته
jugate	روی هم قرار گرفته جفت
bloods hot eyes	چشمان قرمز و خون گرفته
capsulate	درمحفظه یاحفره قرار گرفته
she had him in her pocket	خوب جلوش را گرفته بود
semidiurnal	در نصف روز انجام گرفته
he drives a roaring trade	کارش خوب گرفته است
pokerface	قیافه گرفته وخشک بیعلاقه
parrot learned	طوطی وار یاد گرفته
subereous	از چوب پنبه گرفته شده
we are beset with dangers	خطرها ما را فرا گرفته اند
woofer	دارای صدای کوتاه و گرفته

addicts

: خو گرفته معتاد