Total search result: 201 (21 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
shook |
: مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان |
|
|
Other Matches |
|
barrier material |
مواد لازم برای ساختن موانع |
chassis |
فریم فلزی که تختههای مدار را به همراه سیم ها و سوکتهای لازم در سیستم کامپیوتری پوشش داده است |
deceleration time |
زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار |
execution |
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا |
cards |
مین فلز برای تختههای مدار |
card |
مین فلز برای تختههای مدار |
motherboard |
که حاوی بیشتر قط عات و اتصالات برای تختههای دیگر است |
d , top concept |
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه |
tun |
بقدر یک بشکه ادم یا چیز بشکه مانند |
wracked |
فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو |
wracks |
فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو |
microcomputer |
تخته مدار چاپی اصی سیستم که بیشتر قط عات و اتصالات برای تختههای جانبی و... را دارد |
rack |
فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو |
racked |
فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو |
racks |
فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو |
on tap <adj.> |
همیشه آماده [برای ریختن از شیره بشکه] |
scareup |
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن |
cold test |
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال |
cold thrust |
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال |
turnaround time |
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است |
esquire |
عنوان روی نامه وامثال ان برای مردهاعنوانی که یکدرجه پایین تراز>شوالیه < بوده |
slotting |
شکاف یا سوراخی که برای انداختن پول در قلک وتلفن خود کار وامثال ان تعبیه شده |
slots |
شکاف یا سوراخی که برای انداختن پول در قلک وتلفن خود کار وامثال ان تعبیه شده |
slot |
شکاف یا سوراخی که برای انداختن پول در قلک وتلفن خود کار وامثال ان تعبیه شده |
sensitivity |
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است |
sensitivities |
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است |
second best theory |
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت |
raptatory |
لازم برای شکار |
hydration water |
اب لازم برای ابش |
raptatorial |
لازم برای شکار |
mantling |
مواد لازم برای پوشش |
quorum |
اکثریت لازم برای مذاکرات |
magic number |
امتیاز لازم برای قهرمانی |
draw weight |
نیروی لازم برای کشیدن زه |
climate for growth |
شرایط لازم برای رشد |
troop space |
جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما |
light is necessary to life |
روشنایی برای زندگی لازم است |
check out time |
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله |
operates |
کل زمان لازم برای انجام یک کار |
access time |
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر |
operated |
کل زمان لازم برای انجام یک کار |
operate |
کل زمان لازم برای انجام یک کار |
check out time |
زمان لازم برای تخلیه محل |
products |
ول مواد لازم برای تولید یک محصول |
product |
ول مواد لازم برای تولید یک محصول |
residual sum of squares |
مجموع مجذورات انحرافات مجموع مربعات انحرافات مجموع مجذورات باقیمانده ها |
user freindly |
اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد |
compacts |
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن |
add |
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع |
aircraft mission equipment |
وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما |
engineered performance |
زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار |
storage |
فضای لازم برای ذخیره سازی داده |
radar mile |
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف |
quorum |
حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه |
aircraft role equipment |
تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما |
developments |
زمان لازم برای توسعه محصول جدید |
development |
زمان لازم برای توسعه محصول جدید |
compact |
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن |
ineligibly |
بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب |
canonical time unit |
زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان |
housekeeping |
امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری |
compacted |
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن |
proceed time |
زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید |
adds |
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع |
adding |
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع |
compacting |
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن |
refire time |
زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد |
meaner |
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب |
meanest |
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب |
entrance head |
بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله |
cure time |
زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین |
mean |
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب |
limen |
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است |
compact |
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار |
compacted |
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار |
compacting |
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار |
compacts |
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار |
footprint |
شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر |
externals |
سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم |
gibberish |
اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود |
footprints |
شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر |
external |
سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم |
half thickness |
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده |
executes |
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه |
executed |
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه |
execute |
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه |
disorderly close down |
آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است |
executing |
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه |
heterodyne |
ترکیب دو جریان متناوب برای تولید جریانی با فرکانسی برابر مجموع یا تفاضل فرکانس دو جریان مزبور |
carried |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
carries |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
current asset cycle |
زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است |
size |
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص |
sizes |
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص |
warm-ups |
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری |
multimedia |
CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد |
cycles |
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده |
word |
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری |
carrying |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
cycle |
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده |
macronutrient |
ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است |
decompression table |
جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص |
cycled |
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده |
carry |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
worded |
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری |
orbital injection |
دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی |
warm-up |
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری |
pit board |
تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی |
masters |
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود |
allocations |
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند |
articled |
کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد |
allocation |
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند |
fetches |
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه |
fetch |
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه |
fetched |
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه |
master |
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود |
foot pound |
مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت. |
mastered |
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود |
circularization |
تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم |
job |
دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد |
jobs |
دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد |
languages |
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند |
language |
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند |
MCA |
تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA |
kernels |
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه . |
kernel |
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه . |
jcl |
دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر |
notification |
عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود |
Micro Channel Architecture |
تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA |
stand-offs |
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن |
stand off |
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن |
stand-off |
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن |
carriage control tape |
نواری که اطلاعات لازم برای کنترل تعویض سطر در یک چاپگر سطری روی ان پانچ شده است |
to set a poem to music |
اهنگ برای شعری ساختن |
mttr |
متوسط زمانی که انتظار می رود برای تشخیص و تصحیح یک خطا در سیستم کامپیوتری لازم باشدRepair To Time ean |
redundancy check |
تستی متکی بر انتقال بیت ها وکاراکترهایی که بیش ازحداقل تعداد لازم برای بیان خود پیام هستند |
half life period |
مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد |
sum of squares of regression |
مجموع مربعات رگرسیون مجموع مجذورات رگرسیون |
regression sum of squares |
مجموع مجذورات رگرسیون مجموع مربعات رگرسیون |
texts |
کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و... |
preventive justice |
قسمتی ازحقوق که به بررسی اقدامات مختلفی که برای جلوگیری ازارتکاب جرم از ناحیه تبهکاران احتمالی لازم است اختصاص دارد |
text |
کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و... |
mission , oriented |
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت |
toolbox |
جعبه حاوی قط عات لازم برای تعمیر , نگهداری و نصب قط عات |
descentheight |
ارتفاع لازم از سطح زمین برای کم کردن از ارتفاع هواپیما |
access time |
زمان لازم برای یافتن فایل یا برنامه در حافظه اصلی یا حافظه جانبی |
reserve factor |
نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر |
gasogene |
مادهای که برای ساختن اب گاز دار بکار میرود |
buckhorn |
استخوان گوزن که برای ساختن دسته چاقو بکارمیبرند |
This is a perfect (an excellent) site for a cinema(theatre house). |
این زمین برای ساختن یک سینما جان می دهد |
heads up |
در درگیری هوایی اعلام اینکه هواپیما دروضعیت لازم برای درگیری قرار ندارد |
mobilization base |
حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج |
shop supply |
وسایل لازم برای تعمیرگاه تدارک کردن تعمیرگاه |
weight |
بالا کشیدن لنگر نیروی لازم برای کشیدن زه |
wire roll |
نوعی سیم خاردار تاشو برای ساختن موانع ضد مکانیزه |
abler |
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته |
wetting |
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود |
ablest |
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته |
able |
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته |
plantable lanceolata |
استخوان گوزن که برای ساختن دسته چاقو بکارمی رود |
combustion starter |
مکانیزمی که در ان احتراق یک سوخت ترکیب سوخت و هواانرژی لازم برای شروع دوران موتور را تامین میکند |
propagation delay |
1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود |
naive user |
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد |
batcher |
دستگاهی که شن ماسه سیمان و اب را برای ساختن بتن را اندازه گیری میکند |
perfect participle |
وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد |
prompt |
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است |
procedural |
زبان برنامه نویسی سطح بالا که برنامه نویس عملیات لازم را برای بدست آوردن نتیحه وارد میکند |
prompts |
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است |
prompted |
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است |
PIA |
مداری که به کامپیوتر امکان ارتباط با وسیله جانبی میدهد با تامین پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن در رسانه |
basic type double tier formwork |
قالب بندی بالارونده با تختههای مشابه |
bracket |
رویارویی در مسابقه حذفی حرکت برای ساختن شکلی بصورت پرانتز روی یخ |
chromel |
الیاژی شامل اهن نیکل کرم برای ساختن ترموکوپلهای با حرارت زیاد |
res ipsa loquitur |
این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد |
Ultimedia |
موضوعی در چند رسانهای در IBM که صوت و تصویر و ویدیو و متن را ترکیب میکند و سخت افزار لازم برای اجرا را مشخص میکند |
backplane |
بخشی از ساختمان کامپیوتر که حاوی تختههای مدار |
position |
مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو |
positioned |
مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو |
wimps |
نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند |
completing |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
completes |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
completed |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
wimp |
نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند |
complete |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
canards |
رسانگر ایرودینامیکی که دران سطوح فرامین افقی لازم برای کنترل و تنظیم حرکت حول محور عرضی درجلوی سطوح اصلی برا قراردارند |
canard |
رسانگر ایرودینامیکی که دران سطوح فرامین افقی لازم برای کنترل و تنظیم حرکت حول محور عرضی درجلوی سطوح اصلی برا قراردارند |
heads |
تختههای افرا در 61 متری قسمت اول مسیر بولینگ |
peripheral |
مداری که امکان کار کامپیوتر با رسانه جانبی با کمک پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن بین وسیله جانبی |
rack |
سیستم ای که حاوی تختههای مدار متحرک در یک فریم محافظ است |
racked |
سیستم ای که حاوی تختههای مدار متحرک در یک فریم محافظ است |
racks |
سیستم ای که حاوی تختههای مدار متحرک در یک فریم محافظ است |
wracked |
سیستم ای که حاوی تختههای مدار متحرک در یک فریم محافظ است |
wracks |
سیستم ای که حاوی تختههای مدار متحرک در یک فریم محافظ است |
access time |
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده |
printed |
فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است |
print |
فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است |
prints |
فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است |
teleprinter |
واسط ترمینال یا ترکیب نرم افزار و سخت افزار لازم برای کنترل کارایی یک ترمینال |
teleprinters |
واسط ترمینال یا ترکیب نرم افزار و سخت افزار لازم برای کنترل کارایی یک ترمینال |
such like |
وامثال ان |