English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English Persian
shook : مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان
Other Matches
barrier material مواد لازم برای ساختن موانع
chassis فریم فلزی که تختههای مدار را به همراه سیم ها و سوکتهای لازم در سیستم کامپیوتری پوشش داده است
deceleration time زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
cards مین فلز برای تختههای مدار
card مین فلز برای تختههای مدار
motherboard که حاوی بیشتر قط عات و اتصالات برای تختههای دیگر است
d , top concept تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
tun بقدر یک بشکه ادم یا چیز بشکه مانند
wracked فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو
wracks فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو
microcomputer تخته مدار چاپی اصی سیستم که بیشتر قط عات و اتصالات برای تختههای جانبی و... را دارد
rack فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو
racked فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو
racks فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو
on tap <adj.> همیشه آماده [برای ریختن از شیره بشکه]
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
cold test ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold thrust ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
esquire عنوان روی نامه وامثال ان برای مردهاعنوانی که یکدرجه پایین تراز>شوالیه < بوده
slotting شکاف یا سوراخی که برای انداختن پول در قلک وتلفن خود کار وامثال ان تعبیه شده
slots شکاف یا سوراخی که برای انداختن پول در قلک وتلفن خود کار وامثال ان تعبیه شده
slot شکاف یا سوراخی که برای انداختن پول در قلک وتلفن خود کار وامثال ان تعبیه شده
sensitivity کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivities کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
raptatory لازم برای شکار
hydration water اب لازم برای ابش
raptatorial لازم برای شکار
mantling مواد لازم برای پوشش
quorum اکثریت لازم برای مذاکرات
magic number امتیاز لازم برای قهرمانی
draw weight نیروی لازم برای کشیدن زه
climate for growth شرایط لازم برای رشد
troop space جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
light is necessary to life روشنایی برای زندگی لازم است
check out time زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
operates کل زمان لازم برای انجام یک کار
access time زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
operated کل زمان لازم برای انجام یک کار
operate کل زمان لازم برای انجام یک کار
check out time زمان لازم برای تخلیه محل
products ول مواد لازم برای تولید یک محصول
product ول مواد لازم برای تولید یک محصول
residual sum of squares مجموع مجذورات انحرافات مجموع مربعات انحرافات مجموع مجذورات باقیمانده ها
user freindly اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
compacts فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
add زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
aircraft mission equipment وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
engineered performance زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
storage فضای لازم برای ذخیره سازی داده
radar mile زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
quorum حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
aircraft role equipment تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
developments زمان لازم برای توسعه محصول جدید
development زمان لازم برای توسعه محصول جدید
compact فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
ineligibly بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
canonical time unit زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
housekeeping امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
compacted فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
proceed time زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
adds زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
compacting فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
refire time زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
meaner متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meanest متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
entrance head بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله
cure time زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
mean متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
limen کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
compact کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacted کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacting کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacts کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
footprint شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
externals سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
gibberish اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
footprints شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
external سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
half thickness ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
executes رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
executed رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
execute رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
executing رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
heterodyne ترکیب دو جریان متناوب برای تولید جریانی با فرکانسی برابر مجموع یا تفاضل فرکانس دو جریان مزبور
carried زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carries زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
current asset cycle زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است
size محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
sizes محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
warm-ups روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
multimedia CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد
cycles تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
carrying زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
cycle تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
macronutrient ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است
decompression table جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
cycled تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
carry زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
worded زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
orbital injection دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
warm-up روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
pit board تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
masters مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
allocations فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
articled کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
allocation فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
fetches رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
fetch رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
fetched رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
master مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
foot pound مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
mastered مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
circularization تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
job دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
jobs دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
languages دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
language دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
MCA تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA
kernels تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernel تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
jcl دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر
notification عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
Micro Channel Architecture تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA
stand-offs برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand off برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-off برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
carriage control tape نواری که اطلاعات لازم برای کنترل تعویض سطر در یک چاپگر سطری روی ان پانچ شده است
to set a poem to music اهنگ برای شعری ساختن
mttr متوسط زمانی که انتظار می رود برای تشخیص و تصحیح یک خطا در سیستم کامپیوتری لازم باشدRepair To Time ean
redundancy check تستی متکی بر انتقال بیت ها وکاراکترهایی که بیش ازحداقل تعداد لازم برای بیان خود پیام هستند
half life period مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
sum of squares of regression مجموع مربعات رگرسیون مجموع مجذورات رگرسیون
regression sum of squares مجموع مجذورات رگرسیون مجموع مربعات رگرسیون
texts کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و...
preventive justice قسمتی ازحقوق که به بررسی اقدامات مختلفی که برای جلوگیری ازارتکاب جرم از ناحیه تبهکاران احتمالی لازم است اختصاص دارد
text کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و...
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
toolbox جعبه حاوی قط عات لازم برای تعمیر , نگهداری و نصب قط عات
descentheight ارتفاع لازم از سطح زمین برای کم کردن از ارتفاع هواپیما
access time زمان لازم برای یافتن فایل یا برنامه در حافظه اصلی یا حافظه جانبی
reserve factor نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر
gasogene مادهای که برای ساختن اب گاز دار بکار میرود
buckhorn استخوان گوزن که برای ساختن دسته چاقو بکارمیبرند
This is a perfect (an excellent) site for a cinema(theatre house). این زمین برای ساختن یک سینما جان می دهد
heads up در درگیری هوایی اعلام اینکه هواپیما دروضعیت لازم برای درگیری قرار ندارد
mobilization base حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج
shop supply وسایل لازم برای تعمیرگاه تدارک کردن تعمیرگاه
weight بالا کشیدن لنگر نیروی لازم برای کشیدن زه
wire roll نوعی سیم خاردار تاشو برای ساختن موانع ضد مکانیزه
abler پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
wetting مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
ablest پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
able پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
plantable lanceolata استخوان گوزن که برای ساختن دسته چاقو بکارمی رود
combustion starter مکانیزمی که در ان احتراق یک سوخت ترکیب سوخت و هواانرژی لازم برای شروع دوران موتور را تامین میکند
propagation delay 1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
naive user شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
batcher دستگاهی که شن ماسه سیمان و اب را برای ساختن بتن را اندازه گیری میکند
perfect participle وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
prompt پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
procedural زبان برنامه نویسی سطح بالا که برنامه نویس عملیات لازم را برای بدست آوردن نتیحه وارد میکند
prompts پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
prompted پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
PIA مداری که به کامپیوتر امکان ارتباط با وسیله جانبی میدهد با تامین پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن در رسانه
basic type double tier formwork قالب بندی بالارونده با تختههای مشابه
bracket رویارویی در مسابقه حذفی حرکت برای ساختن شکلی بصورت پرانتز روی یخ
chromel الیاژی شامل اهن نیکل کرم برای ساختن ترموکوپلهای با حرارت زیاد
res ipsa loquitur این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
Ultimedia موضوعی در چند رسانهای در IBM که صوت و تصویر و ویدیو و متن را ترکیب میکند و سخت افزار لازم برای اجرا را مشخص میکند
backplane بخشی از ساختمان کامپیوتر که حاوی تختههای مدار
position مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
positioned مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
wimps نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند
completing عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completes عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completed عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
wimp نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند
complete عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
canards رسانگر ایرودینامیکی که دران سطوح فرامین افقی لازم برای کنترل و تنظیم حرکت حول محور عرضی درجلوی سطوح اصلی برا قراردارند
canard رسانگر ایرودینامیکی که دران سطوح فرامین افقی لازم برای کنترل و تنظیم حرکت حول محور عرضی درجلوی سطوح اصلی برا قراردارند
heads تختههای افرا در 61 متری قسمت اول مسیر بولینگ
peripheral مداری که امکان کار کامپیوتر با رسانه جانبی با کمک پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن بین وسیله جانبی
rack سیستم ای که حاوی تختههای مدار متحرک در یک فریم محافظ است
racked سیستم ای که حاوی تختههای مدار متحرک در یک فریم محافظ است
racks سیستم ای که حاوی تختههای مدار متحرک در یک فریم محافظ است
wracked سیستم ای که حاوی تختههای مدار متحرک در یک فریم محافظ است
wracks سیستم ای که حاوی تختههای مدار متحرک در یک فریم محافظ است
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
printed فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است
print فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است
prints فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است
teleprinter واسط ترمینال یا ترکیب نرم افزار و سخت افزار لازم برای کنترل کارایی یک ترمینال
teleprinters واسط ترمینال یا ترکیب نرم افزار و سخت افزار لازم برای کنترل کارایی یک ترمینال
such like وامثال ان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com