English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (25 milliseconds)
English Persian
to piss off the wrong people <idiom> آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
Other Matches
influential دارای نفوذ و قدرت
of great importance دارای نفوذ زیاد
eurytopic دارای قدرت تحمل زیاد نسبت به تغییرات عوامل محیط
blockbuster بمب دارای قدرت تخریبی زیاد شخص یاچیز خیلی موثر وسخت
blockbusters بمب دارای قدرت تخریبی زیاد شخص یاچیز خیلی موثر وسخت
club propeller ملخی دارای تیغههای کلفت باگام زیاد برای تست قدرت یاترک موتور
leverage قدرت نفوذ
soil shear strength قدرت مقاومت خاک در مقابل گلوله یا نفوذ ان
high power engine موتور با قدرت زیاد
infusive دارای قوه نفوذ یا تاثیر
predominating دارای نفوذ نجومی قاطع بودن
predominate دارای نفوذ نجومی قاطع بودن
predominated دارای نفوذ نجومی قاطع بودن
predominates دارای نفوذ نجومی قاطع بودن
immanent دارای نفوذ کامل درسرتاسرجهان درهمه جاحاضر
prepotent دارای قدرت کامل
sovereigns دارای قدرت عالیه
independent دارای قدرت مطلقه
anticipative دارای قدرت پیشگویی
sovereign دارای قدرت عالیه
omnificent دارای قدرت خلاقه
cogent دارای قدرت وزور
limitary دارای قدرت محدود
penetrometer وسیلهای برای اندازه گیری قدرت نفود اشعه ایکس واشعههای نافد دیگر توسط مقایسه عبور و نفوذ انها درموارد مختلف
hold the reins <idiom> ادم دارای قدرت ونفوذ
totipotent دارای قدرت تولید یک ارگانیسم از یک جزء ان
old line دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
scepter دارای قدرت واختیارات سلطنتی بودن
empowering صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowers صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowered صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empower صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
self enforcing دارای قدرت تحمیل اراده خودبر دیگران
top drawer دارای مقام یا اهمیت عالی قدرت عالیه
unipotent دارای قدرت رویش در یک جهت یا بصورت یک سلول
superfluid جسم یامایع دارای قدرت هدایت فوق العاده
ablest پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
able پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
long distance دارای مسافت زیاد
elmy دارای نارون زیاد
surfy دارای خیزاب زیاد
precieuse دارای فرافت زیاد
overcharged with electricity دارای برق زیاد
newsy دارای اخبار زیاد
long-distance دارای مسافت زیاد
iffy دارای احتمالات زیاد
precieux دارای فرافت زیاد
gleby دارای کلوخه زیاد
long dated دارای مهلت زیاد
loaded پولدار دارای پول زیاد
siliciferous دارای سیلیس یا سیلیکون زیاد
imaginative دارای قوه تصور زیاد
superincumbent دارای فشار زیاد فشاری
iffy دارای لیت و لعل زیاد
referendums حاکی از این که دارای قدرت و دستورات درمورد امر بخصوصی نیست ad-refrendum
referenda حاکی از این که دارای قدرت و دستورات درمورد امر بخصوصی نیست ad-refrendum
referendum حاکی از این که دارای قدرت و دستورات درمورد امر بخصوصی نیست ad-refrendum
oversexed دارای تمایلات جنسی زیاد شهوتران
garish دارای زرق و برق زیاد شعله ور
high pressure دارای وزن وفشار زیاد پرفشار
overmasted دارای دیرکهای زیاد بلند یاسنگین
overparted دارای سهم زیاد یا دشوار سنگین بار
high octane دارای اکتان زیاد مانند بنزین سوپر
polysomic دارای کروموسومهای بیش از بقیه زیاد کروموسوم پرکروموسوم
high test امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
jitter عصبانی شدن عصبانی بودن
jet stream جریان باد جت استریم درطبقه استراتوسفر که دارای فشار و سرعت زیاد میباشد
multimult پیشوند بمعنی " بسیار وزیاد "و " دارای تعداد زیاد " و "متعدد " و " بیشتر " و" چند "
dumptor کامیونی با چرخهای لاستیکی که دارای سرعتی زیاد میباشد و بار خود را درجلو تخلیه میکند
irritated عصبانی کردن
to get on one's nerve عصبانی کردن
irritates عصبانی کردن
irritate عصبانی کردن
funk عصبانی کردن
enraged عصبانی کردن
wear on عصبانی کردن
enrage عصبانی کردن
enrages عصبانی کردن
get someone's blood up <idiom> عصبانی کردن
blood عصبانی کردن
enraging عصبانی کردن
steam up عصبانی کردن
overbuild زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
osmose نفوذ کردن در بوسیله تراوش تجزیه کردن بوسیله نفوذ تجزیه کردن
piss off <idiom> عصبانی کردن کسی
crabs جرزدن عصبانی کردن
rub some one the wrong way کسی را عصبانی کردن
to get on somebody's nerves کسی را عصبانی کردن
blow up ترکاندن عصبانی کردن
get (someone's) goat <idiom> عصبانی کردن شخص
crab جرزدن عصبانی کردن
blow-up ترکاندن عصبانی کردن
in one's hair <idiom> عصبانی کردن شخصی
blow-ups ترکاندن عصبانی کردن
get on one's nerves <idiom> عصبانی کردن شخص
madden عصبانی کردن دیوانه شدن
maddened عصبانی کردن دیوانه شدن
maddens عصبانی کردن دیوانه شدن
make one's blood boil <idiom> کسی را خیلی عصبانی کردن
penetration نفوذ در جبهه دشمن داخل شدن درصفوف دشمن نفوذ در شبکه اطلاعات یااداری
initial thrust نفوذ اولیه نفوذ اصلی
to rile آزردن [دمق کردن] [عصبانی کردن]
flusters دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustered دست پاچه کردن عصبانی کردن
fluster دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustering دست پاچه کردن عصبانی کردن
high frequency دارای فرکانس با تکرار زیاد امواج پر فرکانس
assholes آدمهای گه [اصطلاح رکیک]
arseholes آدمهای گه [اصطلاح رکیک]
dipshits آدمهای گه [اصطلاح رکیک]
fuckers آدمهای گه [اصطلاح رکیک]
motherfuckers آدمهای گه [اصطلاح رکیک]
twats آدمهای گه [اصطلاح رکیک]
seeps از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seep از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
imposes تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
seeped از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
impose تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
seeping از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
breach نفوذ کردن
infiltrated نفوذ کردن
infiltrates نفوذ کردن
infiltrating نفوذ کردن
impenetrate نفوذ کردن در
infiltrate نفوذ کردن
penetrate نفوذ کردن در
bleaches نفوذ کردن
transpire نفوذ کردن
percolates نفوذ کردن
transpired نفوذ کردن
penetrates نفوذ کردن در
percolated نفوذ کردن
pierce نفوذ کردن
transpires نفوذ کردن
penetract نفوذ کردن
breaches نفوذ کردن
transpiring نفوذ کردن
percolating نفوذ کردن
permeate نفوذ کردن
percolate نفوذ کردن
crevasse نفوذ کردن
breakaway نفوذ کردن
permeates نفوذ کردن
interpenetrate نفوذ کردن در
permeating نفوذ کردن
pierces نفوذ کردن
bleach نفوذ کردن
interpenetrate در هم نفوذ کردن
breached نفوذ کردن
penetrated نفوذ کردن در
seep in نفوذ کردن
crevasses نفوذ کردن
permeated نفوذ کردن
bleached نفوذ کردن
mad عصبانی کردن دیوانه کردن
maddest عصبانی کردن دیوانه کردن
infiltrating نفوذ کردن در منطقه
infiltrated نفوذ کردن در منطقه
infiltrates نفوذ کردن در منطقه
use one's influence اعمال نفوذ کردن
penetrative وابسته به نفوذ کردن
infiltrate نفوذ کردن در منطقه
to use one's influence upon اعمال نفوذ کردن بر
fuckers آدمهای احمق و پست [اصطلاح رکیک]
dipshits آدمهای احمق و پست [اصطلاح رکیک]
assholes آدمهای احمق و پست [اصطلاح رکیک]
arseholes آدمهای احمق و پست [اصطلاح رکیک]
twats آدمهای احمق و پست [اصطلاح رکیک]
motherfuckers آدمهای احمق و پست [اصطلاح رکیک]
ship water نفوذ کردن اب بداخل قایق
infiltrated در خطوط دشمن نفوذ کردن
infiltrating در خطوط دشمن نفوذ کردن
infiltrates در خطوط دشمن نفوذ کردن
infiltrate در خطوط دشمن نفوذ کردن
creativeness قدرت خلاقه قدرت ابداع
diffused نفوذ کردن منتشر شدن پراکندن
diffusing نفوذ کردن منتشر شدن پراکندن
diffuse نفوذ کردن منتشر شدن پراکندن
diffuses نفوذ کردن منتشر شدن پراکندن
benumb بی قدرت کردن
dictatorship of proletariat اصطلاحی است که بوسیله کارل مارکس برای توصیف مرحلهای از سوسیالیسم بکار برده شد .در این مرحله طبقه بورژوا یا سرمایه داران قدرت را از دست می دهند و کارگران قدرت را دراختیار می گیرند .
countervailing power قدرت یک گروه که در واکنش به قدرت گروه دیگر بوجود می اید
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
perforates سوراخ کردن نفوذ کردن
perforate سوراخ کردن نفوذ کردن
perforating سوراخ کردن نفوذ کردن
half thickness ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
qualifies تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
qualify تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
reception قدرت پذیرش پذیرایی کردن
diffusion کم کردن از قدرت تخلیه فشار
receptions قدرت پذیرش پذیرایی کردن
traction قدرت کشش بکسل کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com