Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English
Persian
He is a man who would stoop to anything .
آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
Other Matches
He was quite a fellow in his day.
زمانی برای خودش آدمی بود
world bank
بانک جهانی یا بانک بین المللی تجدید ابادانی و توسعه که هدفش کمک به کشورهای عضو برای رشداقتصادی از طرق مختلفه میباشد
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
open
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
boomeranging
وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomerang
وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomerangs
وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomeranged
وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
to make a r for something
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to affect something
[cultivate for effect]
کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
within reach of gunshot
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
unidirectional soldification
روشی برای رسیدن به موادتک بلوری
bar mitzvahs
جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
lay over
<idiom>
به مکانی درراه رسیدن برای مدتی ماندن
to strain
کوشش سخت کردن
[برای رسیدن به هدف]
bar mitzvah
جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
radar mile
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
boot
اجرای مجموعهای از دستورالعمل ها برای رسیدن به موقعیت مط لوب
block
یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
throw one's weight around
<idiom>
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
blocked
یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
blocks
یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
shoot the gap
حمله بین محافظان خط برای رسیدن به توپدار یا پاس دهنده
stick bridge
پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to catch at something
برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
distaff
فرموک
[وسیله ای برای رسیدن پشم و پنبه به روش سنتی و دستی]
hybrid circuit
ترکیب مدارهای آنالوگ و دیجیتال در سیستم کامپیوتری برای رسیدن به هدف مخصوص
pert
تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
circularization
تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
Salvation Army
تشکیلات مسیحیان که هدفش تبلیغ دینی وکمک بفقرا است
the end sanctifies the means
خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
beat
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
to come in first
پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
prone to do something
آماده برای کردن کاری
undertaken
توافق برای انجام کاری
carry through
<idiom>
برای کاری نقشهای کشیدن
can i do a for you
کاری می توانم برای شمابکنم
undertakes
توافق برای انجام کاری
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
undertake
توافق برای انجام کاری
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
a person of high standing
آدمی بالا مقام
[پر احترام]
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
afterthought
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
to pair off
جفت کردن
[برای کاری یا در جشنی]
to empower somebody to do something
اختیار دادن به کسی برای کاری
to empower somebody to do something
کسی را برای کاری مخیر کردن
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
serve one's purpose
<idiom>
مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
He's one of a kind.
او
[مرد]
آدمی منحصر به فرد است.
terrorism
عقیده به لزوم ادمکشی و ایجاد وحشت دربین مردم و یا سیستم فکری یی که هر نوع عملی را برای رسیدن به اهداف سیاسی جایز می داند
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
beside one's self
<idiom>
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
scratch file
ناحیه کاری که برای کار جاری استفاده میشود
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
area
اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
areas
اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
afterthoughts
فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
to come to a he
باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
diskless workstation
ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
for next to nothing
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
work file
فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
chord keying
عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
To do something prefunctorily.
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
to sign up for something
نام خود را درفهرست نوشتن
[برای انجام کاری اشتراکی]
redundant
قطعه اضافی که برای کاری در صورت خطا استفاده میشود
hygrograph
دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
conspicuious consumption
مصرف افراطی مصرفی که هدفش خودنمائی به دیگران است این اصطلاح اولین بار بوسیله تورستین وبلن اقتصاددان امریکائی
soft touch
آدمی که سختگیر نیست و میشود زود از او پول قرض کرد
warm-up
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
elapsed time
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
begger my neighbour policy
سیاستی است که هدفش انتقال مشکل بیکاری به کشور دیگر است مانندافزایش تعرفه گمرکی
ends
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car.
به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
scratchpad
فضای کاری یا محلی با حافظه سریع برای ذخیره موقت داده جاری
end
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ended
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
What she wears speaks volumes about her.
به سبکی که او
[زن]
لباس می پوشد خیلی واضح بیان می کند چه جور آدمی است.
CD WO
مناسب برای ذخیره سازی متون آرشیو و یا آزمایش ROM-CD پیش از دوباره کاری
drinker’s nose
آدمی که دماغش قرمز است
[چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد]
[اصطلاح روزمره]
boozer's nose
آدمی که دماغش قرمز است
[چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد]
[اصطلاح روزمره]
red-nose
آدمی که دماغش قرمز است
[چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد]
[اصطلاح روزمره]
how about
<idiom>
برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
latchkey kid
[colloquial]
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
protocols
ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocol
ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
AppleTalk
پروتکل هایی که برای ارتباط بین ایستگاههای کاری و سرورها در کامپیوترهای شبکه Macintosh Apple استفاده می شوند
international finance corporation
شرکت مالی بین المللی شرکت تاسیس شده به وسیله بانک جهانی که هدفش تشویق و ترویج موسسات تولیدی بخش خصوصی درکشورهای توسعه نیافته است
token bus network
EEEL استاندارد برای شبکههای محلی به صورت کابل توپولوژی باس . ایستگاههای کاری داده را با عبور Token منتقل می کنند
european atomic energy community
جامعه نیروی اتمی اروپا اتحادیه متشکل از بلژیک وفرانسه و المان و ایتالیا ولوگزامبورک و هلند که هدفش ایجاد تسهیلات مختلف در راه بهره برداری ازانرژی اتمی است
tokens
بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
token
بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
Luddite
هریک از کارگرانی که ماشینهای نساجی را چون نیاز به کارگر را کم میکردند درهم میشکستند آدمی که با دگرگونیهای فنی و صنعتی مخالف است
Luddites
هریک از کارگرانی که ماشینهای نساجی را چون نیاز به کارگر را کم میکردند درهم میشکستند آدمی که با دگرگونیهای فنی و صنعتی مخالف است
to pair off
دو نفر دو نفر کردن
[برای کاری یا در جشنی]
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
DNS
پایگاه داده توزیع شده در سیستم اینترنت که نام ها را با آدرس مط ابق میکند مثلاگ می توانید از نام www.PCP.CO.UK برای رسیدن وب سایت Peter Collin Publishing استفاده کنید و نیاز به به آدرس پیچیده شبکهای
programming
نرم افزاری که به کاربر امکان نوشتن مجموعه دستورات مشخص برای کاری را میدهد که بعداگ به قالبی ترجمه میشود که توسط کامپیوتر قابل فهم است
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
Now that it's summer the thing to do would be to use the bicycle to commute to work.
حالا که تابستان است کاری که می توان کرد این است که از دوچرخه برای رفت و آمد به سر کاراستفاده کرد.
processor
پردازندهای که بین منبع ورودی و کامپیوتر مرکزی است , کار آن پردازش داده دریافتن برای کاهش بار کاری کامپیوتر اصلی است
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
kiosk
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
drilling pattern
نمونه مته کاری الگوی مته کاری
badminton
بازی انفرادی یا دو نفره در زمین به طول 04/31 متر و عرض 01/6متر برای دونفره و 81/5متر در 01/6 متر برای انفرادی و شامل سه گیم وهر گیم 51 امتیاز برای مردان و 11 امتیاز برای زنان
to come by
رسیدن
to catch up
رسیدن به
to come to hand
رسیدن
take in (money)
<idiom>
رسیدن
to fetch up
رسیدن
getting
رسیدن
maturate
رسیدن
aims
رسیدن
aimed
رسیدن
light or lighted
رسیدن
to come to a he
رسیدن
to d. up with
رسیدن به
expire
به سر رسیدن
land
رسیدن
catch up
رسیدن به
aim
رسیدن
to get at
رسیدن به
reached
رسیدن به
gets
رسیدن
arriving
رسیدن
arrives
رسیدن
arrived
رسیدن
arr
رسیدن
arrive
رسیدن
attain
رسیدن
accru
رسیدن
peering
رسیدن
peered
رسیدن
peer
رسیدن
reached
رسیدن
reaches
رسیدن به
reaches
رسیدن
reaching
رسیدن به
reaching
رسیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com