English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
He is an opportunist. آدم فرصت طلبی است
Search result with all words
opportunism فرصت طلبی
Other Matches
to take time by the forelock فرصت راغنیمت شمردن فرصت
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
expandsionism توسعه طلبی
pacifism صلح طلبی
abasement خواری طلبی
ambitiousness جاه طلبی
meliorism بهبود طلبی
bellicosity جنگ طلبی
combativeness مبارزه طلبی
alarmism اشوب طلبی
contentiousness نزاع طلبی
militancy نزاع طلبی
expansionism توسعه طلبی
expansionist توسعه طلبی
ambition جاه طلبی
ambitions جاه طلبی
defiance مبارزه طلبی
monopolism انحصار طلبی
indolence راحت طلبی
authoritarianism قدرت طلبی
monopolization انحصار طلبی
royalism سلطنت طلبی
monarchical سلطنت طلبی
reformism اصلاح طلبی
secessionism تجزیه طلبی
poriomania اوارگی طلبی
isolationism انزوا طلبی
nomadism اوارگی طلبی
Unbounded ambition. جاه طلبی بی حد واندازه
anarchism هرج و مرج طلبی
feminism برابری طلبی زنان
He is a man of leisure. مردراحت طلبی است
separatism تفکیک تجزیه طلبی
hedonism مکتب رفاه طلبی
pacificism ارامش طلبی صلحجویی
quarrelsomeness نزاع طلبی جنگجوئی
gage مبارزه طلبی گروگذاشتن
adventurously باجرات مخاطره طلبی
revisionism تجدید نظر طلبی
agoraphobia مرض انزوا طلبی
reformism تجدید نظر طلبی
pacifism ارامش طلبی صلحجویی
he fell a v to his ambition قربانی جاه طلبی خودشد
power politics سیاست جبر زور طلبی
quarelsomeness نزاع طلبی فتنه جوئی
bad dept طلبی که امکان وصول ان کم باشد
anarchistic وابسته به هرج و مرج طلبی
secession تجزیه طلبی انشعاب حزبی
radicalism روش فکری مبنی بر اصلاح طلبی و تحول خواهی
deliberated با فرصت
breathers فرصت
chare فرصت
seasoned فرصت
seasons فرصت
space فرصت
deliberate با فرصت
breather فرصت
deliberations فرصت
deliberate attack تک با فرصت
deliberates با فرصت
time فرصت
at one's leisure سر فرصت
deliberating با فرصت
spaces فرصت
charring فرصت
chars فرصت
deliberation فرصت
opportunity فرصت
occasion فرصت
char فرصت
times فرصت
oportunity فرصت
opportunities فرصت
timed فرصت
occasioned فرصت
season فرصت
occasioning فرصت
occasions فرصت
head starts فرصت برتری
deliberate breaching نفوذ با فرصت
last-ditch آخرین فرصت
opportunity cost هزینه فرصت
time فرصت موقع
to wait one's leisure پی فرصت گشتن
vantage تفوق فرصت
market opportunity فرصت بازار
timed فرصت مجال
timed فرصت موقع
times فرصت مجال
tidewaiter درانتظار فرصت
head start فرصت برتری
deliberate defense پدافند با فرصت
times فرصت موقع
tidewaiter مترصد فرصت
time فرصت مجال
breathing gap فرصت سر خاراندن
chance فرصت بل گرفتن
chancing فرصت مجال
chances فرصت بل گرفتن
occasion فرصت مناسب
chances فرصت مجال
opportunist فرصت طلب
chanced فرصت بل گرفتن
make time فرصت کردن
chanced فرصت مجال
chance فرصت مجال
chancing فرصت بل گرفتن
betimes در اولین فرصت
occasions فرصت مناسب
leisure فرصت مجال
occasioning فرصت مناسب
at leisure فرصت دار
occasioned فرصت مناسب
foot in the door <idiom> گشایش یا فرصت
get a break <idiom> فرصت داشتن
imperialism استعمار طلبی سیاست مبتنی بر توسعه یک کشور تا حد یک امپراطوری ویا حفظ چنین قلمرویی درصورت وجود
I'm up to my ears <idiom> فرصت سر خاراندن ندارم
miss out on <idiom> ازدست دادن فرصت
at your earliest convenience در اولین فرصت مناسب
snapat the chance فرصت را در اغوش بگیر
to cathan an opportunity فرصت راغنیمت شمردن
to miss the buy فرصت را ازدست دادن
to seize the opportunity فرصت را غنیمت شمردن
Go while the going is good . تا فرصت با قی است برو
To seize an opportunity . فرصت را غنیمت شمردن
To take advantage of an opportunity. از فرصت استفاده کردن
watch one's time مراقب فرصت بودن
he seized upon the chance فرصت راغنیمت شمرد
deliberate crossing عبور با فرصت از رودخانه
lurked درانتظار فرصت بودن
gain opportunity اغتنام فرصت کردن
gain opportunity فرصت را مغتنم شمردن
lurking درانتظار فرصت بودن
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
lurks درانتظار فرصت بودن
deadlines سررسید اخرین فرصت
opportunity to invest فرصت سرمایه گذاری
deadline سررسید اخرین فرصت
miss the boat <idiom> ازدست دادن فرصت
on the first occasion در نخستین وهله یا فرصت
lurk درانتظار فرصت بودن
shot فرصت ضربت توپ بازی
to wait for a favorable opportunity منتظر یک فرصت مطلوب بودن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity . این فرصت را از دست ندهید
opportunity cost هزینه فرصت از دست رفته
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
shots فرصت ضربت توپ بازی
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist. فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
bide one's time <idiom> صبورانه منتظر فرصت بودن
extra کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
lose ground فرصت خود را ازدست دادن
deliberate breaching نفوذ با فرصت در میدان مین
extras کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
underdog فرصت برد به حریف ندادن
underdogs فرصت برد به حریف ندادن
temporizer فرصت طلب ومسامحه کار
extra- کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
chance فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
slow fire یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
chanced فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chances فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chancing فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberate breaching پاک کردن با فرصت میدان مین
This is my last chance . این برایم آخرین فرصت است
leisure hours ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
deliberate عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberated عملیات با فرصت پیش بینی شده
handing تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
to play one's card well از فرصت خود استفاده کامل کردن
to give one his revenge فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
deliberates عملیات با فرصت پیش بینی شده
Before it is too late . while one has the chance . اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
deliberating عملیات با فرصت پیش بینی شده
I dont have time to go to the movies . فرصت نمی کنم به سینما بروم
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
bench jockey ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
i do it at odd moments هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
I had no opportunity to discuss the matter . فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
steals از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steal از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
waiting game صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
occasional وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
waiting games صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
wind سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
there is no time like the present <idiom> سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
seizes اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seize اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
closing date اخرین روز اخرین فرصت
quarantine در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantined در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com