Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
His wish was fulfI'lled.
آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
Other Matches
dress guard
اسبابی که دردوچرخه جامه را ازاسیب چرخ نگه میدارد جامه پناه
eclipsing
گرفت
eclipses
گرفت
eclipse
گرفت
eclipsed
گرفت
tethanus
گرفت عضلانی
lunar eclipse
گرفت ماه
the wind rises
بادوزیدن گرفت
eclipe of the moon
ماه گرفت
dynamic dump
رو گرفت پویا
solar eclipse
گرفت خورشید
he went his way
راه خودراپیش گرفت
since the outbreak of the war
از روزی که جنگ در گرفت
irretraceable
که نتوان ردانرا گرفت
The police stopped me.
پلیس جلویم را گرفت
the doctor bled me
دکتراز من خون گرفت
dump
رو گرفت روبرداری کردن
originals
که از آن می توان کپی گرفت
original
که از آن می توان کپی گرفت
He was run over by a car.
اتوموبیل اورازیر گرفت
he prospered in his business
کارش بالا گرفت
he talked himself hoarse
انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it .
نظرش را گرفت ( جلب کرد )
Accidents wI'll happen .
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
A surge of anger rushed over me .
سرا پایم را فرا گرفت
He went home on leave .
مرخصی گرفت رفت منزل
She had a heart attack .
قلبش گرفت ( حمله قلبی )
It was engraved on my mind .
درزهنم نقش گرفت ( بست )
He got the money from me by a trick.
با حقه وکلک پول را از من گرفت
She was transported with joy .
شادی تمام وجودش را فرا گرفت
She mistook me for somebody else .
مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
integrand
جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
This idea took root in my mind.
این نظریه درفکرم ریشه گرفت
There is no fault to find with my work.
بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
He was granted a grade promotion.
یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
Where can I contact Mr …. ?
کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
A wave of anger swept over the entire world .
موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
melchizedek
> ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
I have no fault to find with his work .
از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
commensurably
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
he prospered in his business
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
tantalus
تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
Accidents wI'll happen.
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
air brush
برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now.
من فردا با او
[مرد]
تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
copyrights
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyright
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
night dress
جامه خواب پیراهن خواب خواب جامه
tog
جامه
apparel
جامه
togs
جامه
suits
جامه
suited
جامه
costume
جامه
thing
جامه
outwall
جامه
transvestite
زن جامه
costumes
جامه ها
overclothes
جامه رو
weeds
جامه
costumes
جامه
costume
جامه
monkhood dress
جامه
transvestites
زن جامه
swallow tail coat
جامه شب
liveries
جامه
livery
جامه
rigs
جامه
garments
جامه
toggery
جامه
rigged
جامه
habit
جامه
rig
جامه
habits
جامه
vesture
جامه
suit
جامه
raiment
جامه
garment
جامه
the early bird catches the worm
<proverb>
کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
knock about clothes
جامه کار
hosiery
جامه کش باف
luggage
جامه دان
portmanteaux
جامه دان
oil coat
جامه مشمعی
to
[get]
dress
[ed]
جامه پوشیدن
portmanteau
جامه دان
portmanteaus
جامه دان
to habit
جامه پوشاندن
valise
جامه دان
valises
جامه دان
suit
جامه
[کت و شلوار]
tog
جامه پوشاندن
night suit
جامه خواب
suit case
جامه دان
disfrock
جامه از تن در اوردن
gear
الات جامه
geared
الات جامه
gears
الات جامه
necklines
یقهی جامه
neckline
یقهی جامه
bed clothes
جامه خواب
women's dres
جامه زنان
caddice
جامه ژنده
caddis
جامه ژنده
change of clothes
جامه واگردان
cilice
جامه مویی
fatigue dress
جامه بیگاری
to wear mourning
جامه ماتم
evite
زن کم جامه پوش
the outward man
جامه یا تن ادمی
smalls
جامه بچگانه
small cloths
جامه بچگانه
night gown
خواب جامه
weeds
جامه بوگی
night clothes
جامه خواب
nether garment
زیر جامه
print dress
جامه چیت
kimono
جامه ژاپنی
kimonos
جامه ژاپنی
proper dress
جامه شایسته
proper dress
جامه زیبا
sadly dressed
جامه غم پوشیده
wooled
جامه پشمی
incognita
با جامه مبدل
linen
جامه زبر
samite
جامه زربفت
he wears a new suit to day
امروز جامه
undies
زیر جامه
habiliments
جامه ویژه
dishabille
جامه خانگی
furs
جامه خزدار
scarlet
سرخ جامه
undress
جامه معمولی
golds
جامه زری
gold
جامه زری
habits
:جامه پوشیدن
habit
:جامه پوشیدن
garments
جامه رو رخت
garment
جامه رو رخت
undresses
جامه معمولی
purple
جامه ارغوانی
garb
جامه پوشانیدن به
clothes
جامه لباس
undressing
جامه معمولی
fur
جامه خزدار
engels law
ارتباط بین درامدو هزینههای مصرفی که اولین بار بوسیله امارشناس المانی قرن نوزدهم ارنست انگل مورد بررسی قرار گرفت
trousseau
جامه یا رخت عروس
trousseaus
جامه یا رخت عروس
clobbering
جامه وصله کردن
habiliment
جامه استعداد فکری
fustanelle
جامه بلندمردانه دریونان
trousseaux
جامه یا رخت عروس
in mourning
جامه ماتم پوشیده
flannels
جامه فلانل یاپشمی
flannel
جامه فلانل یاپشمی
rich clad
جامه فاخر پوشیده
tights
جامه چسبان وخفت
kirtle
جامه بلند زنانه
kilt
جامه چین دار
kilts
جامه چین دار
put inpractice
جامه عمل پوشاندن
put ineffect
جامه عمل پوشاندن
dressed inred
جامه سرخ پوشیده
dressed in scarlet
جامه سرخ پوشیده
to garb oneself in silk
جامه ابریشمی پوشیدن
put into effect
جامه عمل پوشاندن
carry into effect
جامه عمل پوشاندن
make something happen
جامه عمل پوشاندن
vestiary
محل کندن جامه
bundle up
جامه گرم دربرکردن
unclothe
جامه از تن بدر اوردن
to clothe oneself
جامه برتن کردن
implement
جامه عمل پوشاندن
carry out
جامه عمل پوشاندن
gaskin
شلوار زیر جامه
small clothes
جامه بچه گانه
to rustle in silks
جامه ابریشمی پوشیدن
fustanella
جامه بلندمردانه دریونان
fleshings
جامه نازک تن نما
actualise
[British]
جامه عمل پوشاندن
ermined
جامه قاقم پوشیده
actualize
جامه عمل پوشاندن
carry ineffect
جامه عمل پوشاندن
undergrament
زیرپوش جامه زیر
robe
جامه دربر کردن
materialised
جامه عمل بخودپوشیدن
materialises
جامه عمل بخودپوشیدن
finery
[formal]
جامه رسمی جشن
materialising
جامه عمل بخودپوشیدن
materialize
جامه عمل بخودپوشیدن
materialized
جامه عمل بخودپوشیدن
materializes
جامه عمل بخودپوشیدن
materializing
جامه عمل بخودپوشیدن
clobbered
جامه وصله کردن
luggage
جامه دان اثاثه
robes
جامه بلند زنانه
robes
جامه دربر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com