English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
let loose <idiom> آزاد گذاشتن
Search result with all words
plaiting [نوعی گیس بافی برای اتمام ریشه ها، در این روش که برای اتمام ریشه های فرش بکار می رود، جای آزاد گذاشتن نخ های چله آنرا بصورت اریبی دوتا دوتا یا بیشتر از لابلای یکدیگر رد کرده و نخ ها بسته به نظر آید.]
Other Matches
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
freelance آزاد
free-standing آزاد
dial tones بوق آزاد
out in the world در دنیای آزاد
freer آزاد کننده
freewheeling آزاد چرخی
GIVE WAY سبقت آزاد
off duty <idiom> دروقت آزاد
On the free market . دربازار آزاد
freewheeling آزاد چرخ
In the open air. در هوای آزاد.
freelancer پیشه ور آزاد
knotless بافت شل و آزاد
dial tone بوق آزاد
outdoorsy <adj.> عاشق هوای آزاد
To release someone. To set someone free کسی را آزاد کردن .
supplier at arm's length فروشنده آزاد [اقتصاد]
vacancy موقعیت شغلی آزاد
To emancipate a slave. برده ای را آزاد کردن
freewheeling دارای چرخک آزاد
algebraic language زبان با مفاد آزاد
absolute آزاد از قیود فکری
drawing tools خط و رسم آزاد است
advisory control کنترل آزاد هواپیما
freewheel [overrunning clutch ] چرخ آزاد [فناوری مکانیک]
to retain a freelancer استخدام کردن پیشه ور آزاد
Free pree (trade,port). مطبوعات ( تجارت ،بندر ) آزاد
fixie bicycle [fixie , one-gear bike without brakes] دوچرخه تک دنده [با چرخ آزاد]
glasnost سیاست بحث آزاد مطالب و مسائل
Open to the publice. ورود برای عموم آزاد است
independent آزاد یا کنترل شده توسط کسی
admission is free to all ورود برای همه یا همگان آزاد است
fixed-gear bicycle دوچرخه دنده ثابت [بدون چرخ آزاد]
Freemason [استاد کار بنای آزاد در اتحادیه معماران]
To stand at attention(ease). بحالت آماده باش ( آزاد ) ایستادن ( ؟ رآمدن )
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
clear آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
click نگه داشتن و آزاد کردن کلیدی از صفحه کلید یا mouse
clearest آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clicked نگه داشتن و آزاد کردن کلیدی از صفحه کلید یا mouse
clears آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clicks نگه داشتن و آزاد کردن کلیدی از صفحه کلید یا mouse
clearer آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
blast آزاد کردن بخش هایی از حافظه که قبلاگ اختصاص داده شده بودند
blasts آزاد کردن بخش هایی از حافظه که قبلاگ اختصاص داده شده بودند
deallocate آزاد کردن منبعی که به یک کار یا فرآیند یا رسانه جانبی اختصاص داده شده است
clicked دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
contention سیستم کنترل ارتباطی که در آن وسیله باید منتظر زمان آزاد پیش از ارسال داده شود
click دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
contentions سیستم کنترل ارتباطی که در آن وسیله باید منتظر زمان آزاد پیش از ارسال داده شود
lazy lines سفیدک [رشته تارهای نخ پود که در پشت فرش آزاد بوده و جزء گره قرار نگرفته اند.]
It will be interesting to see how the first free elections play themselves out. خیلی جالب خواهد بود تا ببینید که نتیجه اولین انتخابات آزاد چه خواهد شد .
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
independently آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
to release آزاد کردن [رها کردن ] [از زندان]
fragmentation حافظه اختصاص یافته به چندین فایل که به بخشهای آزاد و کوچکتری تقسیم میشود و آن قدر کوچک هستند که قابل استفاده نیستند ولی کلا فضای زیادی اشغال می کنند
pile گوشت فرش [قسمت آزاد نخ در بالای گره است و ارتفاع آن بسته به نوع و محل بافت فرش از چند میلیمتر تا چند سانتیمتر می رسد.]
getting on in years پا به سن گذاشتن
run home جا گذاشتن
To be gettingh on in years. پا به سن گذاشتن
question answer در صف گذاشتن
go on <idiom> گذاشتن
inculcated پا گذاشتن
ti turn in تو گذاشتن
inculcating پا گذاشتن
letting گذاشتن
inculcates پا گذاشتن
take in تو گذاشتن
misplace جا گذاشتن
let گذاشتن
lets گذاشتن
placements گذاشتن
placement گذاشتن
loads گذاشتن
load گذاشتن
to pickle a rod for گذاشتن
teasing سر به سر گذاشتن
to run in تو گذاشتن
to take in تو گذاشتن
to trample on گذاشتن
infiltrating گذاشتن
infiltrates گذاشتن
infiltrated گذاشتن
infiltrate گذاشتن
inculcate پا گذاشتن
apostrophize گذاشتن
to lay it on with a trowel گذاشتن
places گذاشتن
leave گذاشتن
lay گذاشتن
mislaid جا گذاشتن
mislay جا گذاشتن
lays گذاشتن
mislaying جا گذاشتن
place گذاشتن
leaving گذاشتن
put گذاشتن
puts گذاشتن
mislays جا گذاشتن
putting گذاشتن
placing گذاشتن
trepass پافرا گذاشتن
mouthing در دهان گذاشتن
mouthed در دهان گذاشتن
handle دسته گذاشتن
handles دسته گذاشتن
window dress بنمایش گذاشتن
welch کلاه گذاشتن
walk out on قال گذاشتن
cramp درقید گذاشتن
cramps درقید گذاشتن
vowelize واکه گذاشتن
mouth در دهان گذاشتن
underpricing کم قیمت گذاشتن
undercharge کم خرج گذاشتن در
strand تنها گذاشتن
to set one's seal to صحه گذاشتن
to sow mines مین گذاشتن
to stand sentinel نگهبان گذاشتن در
to take in a reef بادبان را تو گذاشتن
to take ship درکشتی گذاشتن
hang-up معوق گذاشتن
to set a trap تله گذاشتن
seal صحه گذاشتن
seals صحه گذاشتن
to put down فرو گذاشتن
trig علامت گذاشتن
underact از کار کم گذاشتن
hang-ups معوق گذاشتن
hang up معوق گذاشتن
strands تنها گذاشتن
to set down بزمین گذاشتن
overlay جای گذاشتن
trusted امانت گذاشتن
mortgages گرو گذاشتن
mortgaging گرو گذاشتن
trust ودیعه گذاشتن
trust امانت گذاشتن
point نوک گذاشتن
mortgage گرو گذاشتن
trusted ودیعه گذاشتن
trusts امانت گذاشتن
To trample on justice . To be unfair. پا روی حق گذاشتن
queues در صف گذاشتن در صف ایستادن
trace اثر گذاشتن
traced اثر گذاشتن
traces اثر گذاشتن
queueing در صف گذاشتن در صف ایستادن
queued در صف گذاشتن در صف ایستادن
queue در صف گذاشتن در صف ایستادن
trusts ودیعه گذاشتن
reserving کنار گذاشتن
reserves کنار گذاشتن
cupped فنجان گذاشتن
enshrine درزیارتگاه گذاشتن
cup فنجان گذاشتن
primes چاشنی گذاشتن
tip نوک گذاشتن
tipping نوک گذاشتن
primed چاشنی گذاشتن
prime چاشنی گذاشتن
shutter پرده گذاشتن
parcels دربسته گذاشتن
parcel دربسته گذاشتن
installs کار گذاشتن
reserve کنار گذاشتن
bank در بانک گذاشتن
cups فنجان گذاشتن
banks در بانک گذاشتن
suspend مسکوت گذاشتن
suspending مسکوت گذاشتن
suspends مسکوت گذاشتن
install کار گذاشتن
installing کار گذاشتن
shutters پرده گذاشتن
to sell by a بمزایده گذاشتن
dew ret زیرشبنم گذاشتن
put in pledge گرو گذاشتن
putting a condition شرط گذاشتن
grow a beard ریش گذاشتن
put up to auction به مزایده گذاشتن
hand down به ارث گذاشتن
high tender به مزایده گذاشتن
hold in respect احترام گذاشتن به
hypothecate گرو گذاشتن
give as a pledge گرو گذاشتن
deposit کنار گذاشتن
four horsemen جا گذاشتن میلههای 1 و 2 و4 و 7 یا 1 و 3 و 6 و 01
emplace کار گذاشتن
deposits کنار گذاشتن
set down بزمین گذاشتن
enchase در نگین گذاشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com