English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
Other Matches
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
straight out <idiom> آشکارا
flat-out <idiom> آشکارا
affront آشکارا توهین کردن
They are openly seeking his being sacked. آنها آشکارا به دنبال اخراج شدن او هستند.
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
greeted درود گفتن تبریک گفتن
greets درود گفتن تبریک گفتن
greet درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a اری گفتن بله گفتن
sputters تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
to rangeoneself خودرا
to dress up خودرا اراستن
to a onself خودرا اراستن
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
to d. oneself up خودرا گرفتن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
topull oneself together خودرا جمع کردن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
self assertion خودرا جلو اندازی
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
to sun one self خودرا افتاب دادن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
flattens روحیه خودرا باختن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
minces حرف خودرا خوردن
flatten روحیه خودرا باختن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
to busy oneself خودرا مشغول کردن
pontify خودرا مقدس نمودن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
insconce خودرا جای دادن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
mince حرف خودرا خوردن
to breakin خودرا داخل کردن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
underplay دست خودرا ادا نکردن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
underplays دست خودرا ادا نکردن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
preens خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
mudlark اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preen خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preening خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
preened خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to take up one'sindentures سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
He was engrossed in conversation . فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to cry peccavi بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
flip one's lid <idiom> خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
myrmidon یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to idulge oneself in drinking بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
say's law عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
limit state حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
curie point دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote. رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
to put in for تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
rehearse گفتن
rehearsed گفتن
utters گفتن
utter گفتن
tell گفتن
bubbling گفتن
telling-off گفتن
bubbled گفتن
bubble گفتن
rehearsing گفتن
uttered گفتن
rehearses گفتن
bubbles گفتن
tells گفتن
to tell a story گفتن
to weep out گفتن
saith گفتن
pshaw اه گفتن
vituperate بد گفتن
viyuperate بد گفتن
iteration گفتن
to give utterance to گفتن
get out گفتن
adduse گفتن
let out <idiom> گفتن
mouths گفتن
mouthing گفتن
mouthed گفتن
mouth گفتن
let (someone) know <idiom> گفتن
inform گفتن
utterances گفتن
utterance گفتن
relates گفتن
relate گفتن
informs گفتن
informing گفتن
say گفتن
says گفتن
repeats دوباره گفتن
to speak through one's nose سخن گفتن
mistiming بیموقع گفتن
to spoke the t. راست گفتن
repeat باز گفتن
repeat دوباره گفتن
weasels دروغ گفتن
weasel دروغ گفتن
whiff دروغ گفتن
to take the floor سخن گفتن
bootlick تملق گفتن از
repeats باز گفتن
avouch اشکارا گفتن
to pull اغراق گفتن
discourses سخن گفتن
allegorize مثل گفتن
adulate مدح گفتن
mistime بیموقع گفتن
adduee گفتن افهارنمودن
discourse سخن گفتن
mistimes بیموقع گفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com