Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
in store
<idiom>
آماده بوقوع پیوستن
Other Matches
to be fulfilled
بوقوع پیوستن راست امدن
ex post
بوقوع پیوسته
to bring a bout
بوقوع رساندن
to bring to pass
بوقوع رساندن
futurism
اعتقاد بوقوع پیشگوییهای کتاب مقدس عقیده به اخرت
pre-treatment
عملیات مقدماتی و آماده سازی
[مثل شستشوی پشم قبل از رنگرزی و یا آماده سازی دار جهت چله کشی]
connects
پیوستن
connect
پیوستن
annexes
پیوستن
annex
پیوستن
ally
پیوستن
attach
پیوستن
attaches
پیوستن
attaching
پیوستن
interlocks
پیوستن
interlocking
پیوستن
interlocked
پیوستن
interlock
پیوستن
adjoin
پیوستن
adjoined
پیوستن
adjoins
پیوستن
allying
پیوستن
to make contact
پیوستن
to go in with
پیوستن با
affixing
پیوستن
affixes
پیوستن
affixed
پیوستن
affix
پیوستن
to bring into contact
پیوستن
join up
به هم پیوستن
affiliate
پیوستن
sorted
پیوستن
sorts
پیوستن
cemented
پیوستن
meets
پیوستن
meet
پیوستن
coupled
پیوستن
joins
پیوستن
joined
پیوستن
cementing
پیوستن
cements
پیوستن
couples
پیوستن
join
پیوستن
link-up
پیوستن
anastomois
به هم پیوستن
link up
پیوستن
couple
پیوستن
conjoin
پیوستن
annexing
پیوستن
sort
پیوستن
coalescence
پیوستن
enlink
پیوستن
link
به هم پیوستن
link-ups
پیوستن
cement
پیوستن
pan
بهم پیوستن
weld
بهم پیوستن
pans
بهم پیوستن
welded
بهم پیوستن
to put together
بهم پیوستن
patch
بهم پیوستن
adheres
چسبیدن پیوستن
welds
بهم پیوستن
patches
بهم پیوستن
pan-
بهم پیوستن
adhering
چسبیدن پیوستن
interlinks
بهم پیوستن
interconnecting
بهم پیوستن
interlinked
بهم پیوستن
interconnected
بهم پیوستن
rejoined
دوباره پیوستن به
interconnect
بهم پیوستن
interlink
بهم پیوستن
clings
چسبیدن پیوستن
rejoin
دوباره پیوستن به
cling
چسبیدن پیوستن
knits
بهم پیوستن
knit
بهم پیوستن
rejoining
دوباره پیوستن به
rejoins
دوباره پیوستن به
adhere
چسبیدن پیوستن
adhered
چسبیدن پیوستن
interconnects
بهم پیوستن
concatenate
بهم پیوستن
reconstituted
بهم پیوستن
reconstitute
بهم پیوستن
binds
بهم پیوستن
interlock
بهم پیوستن
interlocked
بهم پیوستن
interlocking
بهم پیوستن
interlocks
بهم پیوستن
knot
بهم پیوستن
knots
بهم پیوستن
reconstitutes
بهم پیوستن
reconstituting
بهم پیوستن
anastomosis
بهم پیوستن
anastomose
بهم پیوستن
admix
بهم پیوستن
adequateness
چسبیدن پیوستن
incorporating
بهم پیوستن
incorporates
بهم پیوستن
incorporate
بهم پیوستن
filiate
اشناکردن پیوستن
link
بهم پیوستن
glutinate
بهم پیوستن
bind
بهم پیوستن
to jury-rig something
چیزی را به هم پیوستن
seam
بهم پیوستن
inosculate
بهم پیوستن
to grow together
باهم پیوستن
to grow into one
بهم پیوستن
combine
باهم پیوستن
combines
باهم پیوستن
combining
باهم پیوستن
joint
بهم پیوستن
seams
بهم پیوستن
inone
بهم پیوستن
affiliating
پیوستن اشناکردن
affiliates
پیوستن اشناکردن
affiliated
پیوستن اشناکردن
to piece together
بهم پیوستن
interlinking
بهم پیوستن
reunite
دوباره بهم پیوستن
consociate
متحد کردن پیوستن
compaginate
محکم بهم پیوستن
to go to glory
برحمت ایزدی پیوستن
reunited
دوباره بهم پیوستن
reunites
دوباره بهم پیوستن
annexes
پیوستن ضمیمه سازی
associates
همدم شدن پیوستن
associated
همدم شدن پیوستن
associate
همدم شدن پیوستن
annex
پیوستن ضمیمه سازی
put to
بگروه شکارچی پیوستن
repiece
دوباره بهم پیوستن
associating
همدم شدن پیوستن
reuniting
دوباره بهم پیوستن
catenate
پیوستن متصل کردن
welded
جوش دادن پیوستن
assisted
پیوستن به حمایت کردن از
assist
پیوستن به حمایت کردن از
annexing
پیوستن ضمیمه سازی
clobbering
بهم پیوستن زدن
clobbered
بهم پیوستن زدن
clobber
بهم پیوستن زدن
joined
شرکت کردن در پیوستن
cleaves
پیوستن تقسیم شدن
cleaved
پیوستن تقسیم شدن
cleave
پیوستن تقسیم شدن
joins
شرکت کردن در پیوستن
assisting
پیوستن به حمایت کردن از
welds
جوش دادن پیوستن
assists
پیوستن به حمایت کردن از
weld
جوش دادن پیوستن
join
شرکت کردن در پیوستن
clobbers
بهم پیوستن زدن
nirvana
پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
graft
پیوند زدن بهم پیوستن
clutching
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
grafts
پیوند زدن بهم پیوستن
bind
محصور کردن بهم پیوستن
grafted
پیوند زدن بهم پیوستن
binds
محصور کردن بهم پیوستن
rabbet
با کنش کاو بهم پیوستن
nirvanas
پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
jump on the bandwagon
<idiom>
[پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
adds
جمع زدن باهم پیوستن
clutch
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutched
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutches
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
add
جمع زدن باهم پیوستن
adding
جمع زدن باهم پیوستن
attachable
قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
crossfertilize
پیوستن دونوع متفاوت از طریق لقاح
at one's fingertips
<idiom>
آماده
able
آماده
hyphen
برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
integration
یکی کردن و بهم پیوستن پیوستگی اجزاء
hyphens
برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
to herd with other people
با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
here goes nothing
<idiom>
آماده شروع
give-and-take
آماده به توافق
make provisions
آماده کردن
make arrangements
آماده کردن
in the pipeline
[Colloquial]
در آماده سازی
handshaking
آماده دریافت
accessible
آماده پذیرایی
make preparations
آماده کردن
accommodate
آماده کردن
in arms
<idiom>
آماده جنگیدن
up to
<idiom>
آماده شیطنت
up in arms
<idiom>
آماده حمله
take up arms
<idiom>
آماده جنگیدن
set out
<idiom>
آماده سفرشدن
get ready
<idiom>
آماده شدن از
hyphen
برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
hyphens
برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
concrete
: سفت کردن باشفته اندودن یا ساختن بهم پیوستن
psyched up
<idiom>
آماده انجام کار
get set
<idiom>
آماده شروع شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com