Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (16 milliseconds)
English
Persian
to teach
آموزش دادن
educate
آموزش دادن
give lessons
آموزش دادن
instruct
آموزش دادن
teach
آموزش دادن
train
[teach]
آموزش دادن
Other Matches
adult education
آموزش بزرگسالان
training
آموزش عملی
education department
اداره آموزش و پرورش
c
آموزش از طریق کامپیوتر
advance individual training
آموزش تکمیلی انفرادی
educational work
کار آموزش و پرورشی
on-the-job training
آموزش ضمن خدمت
A crash language course .
دوره فشرده آموزش زبان
mastered
آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
masters
آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
master
آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
cai
استفاده از کامپیوتر برای آموزش یک موضوع
c
استفاده از سیستم کامپیوتری برای آموزش دانش آموزان
cbt
استفاده از سیستم کامپیوتری برای آموزش به دانش آموزان
cbl
آموزش و تحصیلات با استفاده از برنامههای مخصوص روی یک کامپیوتر
c
استفاده از کامپیوتر برای آموزش به دانش آموزان و برآورد پیشرفت آنها
homestay
خانواده مهمان دار
[کسی که برای آموزش زبان یا فرهنگ در آن کشور می گذراند]
homes
ریز کامپیوتر طراحی شده برای مصرف خانگی که برنامههای کاربردی آن شامل آموزش
home
ریز کامپیوتر طراحی شده برای مصرف خانگی که برنامههای کاربردی آن شامل آموزش
pilots
زبان برنامه نویسی کامپیوتری که از قالب مبتنی بر متن استفاده می کنند و در آموزش کامپیوتر به کار می رود
piloted
زبان برنامه نویسی کامپیوتری که از قالب مبتنی بر متن استفاده می کنند و در آموزش کامپیوتر به کار می رود
pilot
زبان برنامه نویسی کامپیوتری که از قالب مبتنی بر متن استفاده می کنند و در آموزش کامپیوتر به کار می رود
a dead language
<idiom>
زبان مرده و منقرض شده
[زبانی که دیگر آموزش داده نمی شود اما شاید برخی از کارشناسان از آن استفاده کنند.]
Training makes the memory absorb more.
آموزش
[ورزش حافظه]
باعث می شود که حافظه بیشترجذب کند.
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
pascal
زبان برنامه نویسی ساخت یافته سطح بالا که برای میکروها و آموزش برنامه نویسی به کار می رود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
house
منزل دادن پناه دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
slashes
چاک دادن شکاف دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
skulls
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
skull
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
classifies
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com