English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
talk someone's ear off <idiom> آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده [اصطلاح روزمره]
Other Matches
as ... as <adv.> آنقدر... که
He did not live long enough to … آنقدر عمر نکرد که ...
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
minimization کم انگاری
imaginary انگاری
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
She talked tI'll she was blue in the face . آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
I kept saying it tI'll I was blue in the face. آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
She had the never to say. . . آنقدر پررو بود که گفت ...
anthropomorphism انسان انگاری
imaginary جزء انگاری
nonchalance سهل انگاری
nihilism نیست انگاری
negligence سهل انگاری
presuppositions پیش انگاری
presupposition پیش انگاری
insouciance سهل انگاری
imaginary root ریشه ی انگاری
cryptomnesia نو انگاری خاطره
laches سهل انگاری
imaginary axis محور انگاری
imaginary part جزء انگاری
She wept herself to sleep . آنقدر گریه کرد تا خوابش برد
to scare the living daylights out of somebody کسی را آنقدر بترسانند که زهره اش بترکد
My tea isnt cool enough to drink. چایی ام آنقدر خنک نشده که بخورم
He wears his socks into holes . آنقدر جوابهارامی پوشد تا سوراخ شوند
The exam was too easy for words . امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
theomania خود خدا انگاری
enelicomorphism بزرگسال انگاری کودک
necromimesis خود مرده انگاری
contralateral neglect نادیده انگاری دگرسو
reification شیئی انگاری مفهومها
indifference لاقیدی سهل انگاری
sour grapes mechanism مکانیسم ناچیز انگاری
zoomorphism حیوان ریخت انگاری
They I got confused . آنقدر ازمن سؤال کردند که گیج شدم
it stings the conscience وجدان را نیش میزند
he rows 0 to the minute او دقیقهای سی پارو میزند
roundsman کسی که گشت میزند
rounder کسی که دور میزند
server بازیکنی که توپ را میزند
he does nothing but talk فقط حرف میزند
bassist کسی که ویلون سل میزند
neghgent غفلت کار سها انگاری
to beat the egg-white until it is stiff سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
to be at a loss as to what to advise آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
He threatened to thrash the life out of me . تهدیدم کردکه آنقدر کتکم خواهد زد تا جانم دربیاید
It makes my stomach turn [over] . <idiom> دلم را به هم میزند. [اصطلاح روزمره]
the horse refuses the fence اسب از پر چین عقب میزند
he coins money گویی پول سکه میزند
soliloquizer کسیکه باخود حرف میزند
soliloquist کسیکه باخود حرف میزند
smatterer کسیکه از روی بی اطلاعی حرف میزند
cruiser کشتی یا تاکسی یاکسی که گشت میزند
pone کسیکه ورق بازی رابر میزند
milk walk گشتی که شیر فروش میزند گشت
cruisers کشتی یا تاکسی یاکسی که گشت میزند
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native . فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
get what's coming to one <idiom> هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
gold digger زنی که با افسونهای زنانه مردان را تیغ میزند
that is an offences to moralit لطمه به خلاق میزند درعالم اخلاق خطاست
spray ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
wing گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
winging گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
sprayed ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spraying ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
sprays ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
to greenwash نشان دادن که انگاری نگران محیط زیست باشند
wisecracker کسیکه حرف کنایه داریا شوخی امیز میزند
iam impatient to go دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
card sharps قمارباز ماهری که ورق جور میکند و برگ میزند
card sharp قمارباز ماهری که ورق جور میکند و برگ میزند
obstruction guard میله جلو لوکوموتیوکه موانع را از روی ریلهاپس میزند
malingerer سربازیاملوانی که خود رابناخوشی میزند و از زیر کارشانه خالی میکند
malingerers سربازیاملوانی که خود رابناخوشی میزند و از زیر کارشانه خالی میکند
The culpable action may be done wilfully or by negligence. عمل قابل مجازات ممکن است آگاهانه یا با سهل انگاری انجام شود.
His sculptures blend into nature as if they belonged there. مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
I´m as hungry as a horse. آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
juke joint رستوران کوچکی که خوراک ارزان داشته و نیز صفحات گرامافون را با انداختن پول دراسباب خودکار میزند
hungry as a hunter <idiom> آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
it was eaten خورده شد
eaten خورده
irriguous اب خورده
little خورده
messy بهم خورده
puckery چین خورده
aggresive خورده شده
grubbiest کرم خورده
plicated چین خورده
grubbier کرم خورده
belly pinched گرسنگی خورده
patsy فریب خورده
corrosion خورده شدن
on oath قسم خورده
grubby کرم خورده
withered چروک خورده
wound پیچ خورده
callous پینه خورده
mussy بهم خورده
stamped تمبر خورده
indisposed بهم خورده
underdog سگ شکست خورده
brushed شانه خورده
cancelled قلم خورده
thrawart پیچ خورده
twisty پیچ خورده
vermiculate کرم خورده
writhen تاب خورده
writhen پیچ خورده
worm eaten کرم خورده
eaten خورده شده
tetched بهم خورده
teched بهم خورده
failures شکست خورده
failure شکست خورده
starveling گرسنگی خورده
stickit شکست خورده
conglomerate به هم جوش خورده
conglomerates به هم جوش خورده
symphsis عضوجوش خورده
wounding پیچ خورده
underdogs سگ شکست خورده
turkey شکست خورده
dehiscent ترک خورده
crimpled چوروک خورده
hammer hard چکش خورده
crackly چین خورده
cleft ترک خورده
moth eaten بید خورده
corrodible خورده شدنی
worm-eaten کرم خورده
engrained پینه خورده
dislocated بهم خورده
clefts ترک خورده
crossed out قلم خورده
distempered بهم خورده
clift ترک خورده
folded picture تصویر تا خورده
craven شکست خورده
fretted by rust زنگ خورده
picked کلنگ خورده
deluded فریب خورده
kaput کاملا شک ست خورده
carious کرم خورده
jiggly تکان خورده
butt welded از سر جوش خورده
kinky پیچ خورده
kinky گره خورده
turkeys شکست خورده
maggoty کرم خورده
mildewy باد خورده
wounds پیچ خورده
moth-eaten بید خورده
smatterer کسیکه بریده بریده حرف میزند
She procrastinated until it was too late . آنقدر دفع وقت (وقت کشی ) کرد که دیگه کار از کار گذشت
chiselled چوب اسکنه خورده
chiseled چوب اسکنه خورده
cat gets one's tongue <idiom> گربه زبونش را خورده
Are you daft ? مگر مغز خر خورده ای ؟
wrounght iron mill bar اهن جوش خورده
I have a cold. من سرما خورده ام. [پزشکی]
to be fooled فریب خورده بودن
These shoes dont fit me. زنگ مدرسه خورده
to be deluded فریب خورده بودن
common ashlar سنگ چکش خورده
impacted باهم جوش خورده
Today I took laxatives. امروز مسهل خورده ام.
indurate پینه خورده کردن
bound barrel لوله تاب خورده
seared conscience وجدان پینه خورده
certified public accountant حسابدار قسم خورده
chartered accountant حسابدار قسم خورده
sclerous متصلب پینه خورده
rancid باد خورده فاسد
cut in چاک خورده شکافته
rolled profile نیمرخ نورد خورده
rolled iron or steel فولاد نورد خورده
deep dyed زیاد رنگ خورده
foul anchor لنگر تاب خورده
patsy شخص گول خورده
lost شکست خورده گمراه
i have caught a thorough chill سرمای حسابی خورده ام
it is sufficiently stamped کم تمبر خورده است
inure or en پینه خورده کردن
rolled glass شیشه نورد خورده
grounded توپ به زمین خورده
spun glass شیشه تاب خورده
beaten چکش خورده فرسوده
thraw پیچ خورده دررفته
interwrought بهم جوش خورده
weldment چیز جوش خورده
buckled wheel چرخ خم شده [تاب خورده]
foul hawse زنجیرها تاب خورده اند
weather stained هوا خورده ورنگ پریده
fused ring system سیستم حلقهای جوش خورده
weldment قطعات بهم جوش خورده
fusion principle اصل ترکیبات جوش خورده
gyrus برامدگی چین خورده مغز
a man in his forties مرد چهل و خورده ساله
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com