Dictiornary-Farsi | آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 40 (1 milliseconds)

English	Persian
I kept saying it tI'll I was blue in the face.	آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد


Other Matches

She talked tI'll she was blue in the face .	آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
Suddenly I was tongue-tied(speechless).	ناگهان زبانم بند آمد
my tongue is parched	زبانم خشک شده است
I was totally tongue-tied.	زبانم حسابی بند آمد
quoth	گفتم
quoth i	گفتم
as ... as <adv.>	آنقدر... که
i merely told him that	همینقدربه او گفتم که
i told him not to go	به او گفتم نرو
i told him not to go	به او گفتم نرود
i merely told him that	فقط به او گفتم که
I spoke my mind.	من خیلی رک گفتم.
I was saying to myself that. . .	داشتم تو دلم می گفتم که ...
Mark my words . Remember what I told you .	یادت باشد چه گفتم
I was so tired that …	آنقدر خسته بودم که ...
He did not live long enough to …	آنقدر عمر نکرد که ...
There you are, what did I tell you ?	بیا!( بفرما !) بهت که که گفتم
I told you , didnt I ?	من که بتو گفتم ( گفته بودم )
isaid in my last	در اخرین نامه خود گفتم
She had the never to say. . .	آنقدر پررو بود که گفت ...
He drank himself to death.	آنقدر مشروب خورد تامرد
He wears his socks into holes .	آنقدر جوابهارامی پوشد تا سوراخ شوند
The exam was too easy for words .	امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
She wept herself to sleep .	آنقدر گریه کرد تا خوابش برد
to scare the living daylights out of somebody	کسی را آنقدر بترسانند که زهره اش بترکد
My tea isnt cool enough to drink.	چایی ام آنقدر خنک نشده که بخورم
I stand corrected.	من اشتباه کردم. [همه چیز را که گفتم پس می گیرم.]
I was not serious , it was meant as a jock .	جدی نمی گفتم مقصودم شوخی بود
And that is it period . I have nothing more to say . and that is final .	همان است که گفتم ( برو برگرد ندارد )
Did I say anything different?	مگر من چیز دیگری گفتم [ادعا کردم] ؟
They I got confused .	آنقدر ازمن سؤال کردند که گیج شدم
He threatened to thrash the life out of me .	تهدیدم کردکه آنقدر کتکم خواهد زد تا جانم دربیاید
to be at a loss as to what to advise	آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
to beat the egg-white until it is stiff	سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
talk someone's ear off <idiom>	آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده [اصطلاح روزمره]
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native .	فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
I´m as hungry as a horse.	آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
hungry as a hunter <idiom>	آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
She procrastinated until it was too late .	آنقدر دفع وقت (وقت کشی ) کرد که دیگه کار از کار گذشت