Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
That's not what I ordered.
آن چیزی نیست که من سفارش دادم.
Other Matches
I asked for ...
من سفارش ... را دادم.
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
I asked for a small portion.
من یک پرس کوچک سفارش دادم.
I listend but heard nothing .
گوش دادم ولی چیزی نشنیدم
to book something
چیزی را سفارش دادن
no matter
چیزی نیست
dont mention it
چیزی نیست
no object
چیزی نیست
it is immaterial
چیزی نیست
that in nothing to me
پیش من چیزی نیست
Never! Not at all !! By no means !There is no such thing at all . Nothing of the sort. Nothing doing.
ابدا"چنین چیزی نیست
nothing of the sort
هیچ همچو چیزی نیست
nothing of that sort
هیچ همچو چیزی نیست
no such thing
هیچ همچو چیزی نیست
it does not matter
عیب ندارد چیزی نیست
not at all
هیچ همچو چیزی نیست
it is a soft snap
چیزی نیست کاراسانی است
It doesnt matter. it is nothing.
چیزی نیست ( عیب ندارد )
face up to
<idiom>
پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
There's no need to elaborate.
لازم نیست که شما در ادامه چیزی بگید.
in a pinch
<idiom>
بسیار خوب است وقتی چیزی فراهم نیست
tempest in a teapot
<idiom>
درباره چیزی که زیاد مهم نیست به هیجان زده شدن
economic order quantity
کمیت سفارش اقتصادی اقتصادی ترین مقدار سفارش
IF statement
عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
i warned him of danger
او را از خطراگاهی دادم
All is not gold that glitters.
<proverb>
هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
dependent
غیر استاندارد یا چیزی که روی سخت افزار یا نرم افزار تولید کننده دیگر بدون متغیر قابل استفاده نیست
i paid the debt plus interest
بدهی را با بهره ان دادم
i gave him some others
چندتای دیگر به او دادم
i gave the beggar one rial
یک ریال به ان گدا دادم
i lost the train
قطار را از دست دادم
winchester disk
دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
i assured him of that
به او در این باره اطمینان دادم
i gave it a slight press
انرا کمی فشار دادم
i took up where he left
از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
i paid his d. wages
مزد او را انچه لازم بود دادم
i parted from
تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
i did that last
ان کار را اخر از همه انجام دادم
I clinched a lucrative deal.
معامله چربی ( شیرینی ) انچام دادم
i lent him what money i had
هرچه پول داشتم به او وام دادم
all that property
تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
ordering costs
هزینههای سفارش هزینههای مربوط به سفارش
i swore him to secrecy
او را سوگند دادم که راز راپوشیده نگاه دارد
i floored the paper
پاسخ همه پرسشهایی را که در کاغذ بود دادم
I missed the connection.
من اتوبوس
[قطار هواپیمای]
رابط را از دست دادم.
step frame
استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
I did the work ,but he got the credit.
کار رامن انجام دادم ولی امتیازش ر ااوگرفت
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction.
د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
i lost my friends
دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
i overpaid him for his work
مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
transparently
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open
به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
it is past all hope
جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
indent
سفارش
enjoinment
سفارش
indenting
سفارش
indents
سفارش
order
سفارش
reference
سفارش
factory order
سفارش ساخت
purchase order
سفارش خرید
trial order
سفارش ازمایشی
acknowledgement of order
تایید سفارش
engaged
سفارش شده
acknowledgement of order
تصدیق سفارش
enjoined
سفارش کردن به
enjoining
سفارش کردن به
asking and ordering
درخواست و سفارش
order for goods
سفارش کالا
blanket order
سفارش کلی
ordering
سفارش دهی
back order
سفارش معوق
Put in a good word for me.
سفارش من رابکن
send away for
سفارش دادن
enjoin
سفارش کردن به
economic order quantity
حد مطلوب سفارش
place an order
سفارش دادن
processing of the order
انجام سفارش
order
سفارش دادن
call the shots
<idiom>
سفارش دادن
letter of recommendation
سفارش نامه
indents
سفارش دادن
outwork
سفارش به بیرون
indent
سفارش دادن
conditional order
سفارش مشروط
indenting
سفارش دادن
commendation
سفارش تقدیر
enjoins
سفارش کردن به
order format
قالب سفارش
modification order
سفارش اصلاحی
order
دستور سفارش
indenting
سفارش درخواست کردن
indent
سفارش رسیده از خارج
indenting
سفارش رسیده از خارج
reorder cost
هزینه سفارش مجدد
indent
سفارش درخواست کردن
reorder interval
زمان بین دو سفارش
custom-made
سفارش داده شده
re order
سفارش دوم باره
indents
سفارش درخواست کردن
indents
سفارش رسیده از خارج
reorder level
سطح سفارش مجدد
reorder point
نقطه سفارش مجدد
reorder
دوباره سفارش دادن
bespeak
ازپیش سفارش دادن
custom made
سفارش داده شده
outwork
سفارش به خارج از شرکت
order
[placed with somebody]
سفارش
[ازطرف کسی]
order processing time
زمان انجام سفارش
ordered
سفارش داده شده
to countermand goods
سفارش کالا را پس گرفتن
engages
از پیش سفارش دادن
order
دستور دادن سفارش
dispatch order
سفارش حمل سریع
lead time
زمان انجام سفارش
To place an order for some goods.
کالائی را سفارش دادن
order time
زمان سفارش کالا
order processing time
مدت انجام سفارش
engage
از پیش سفارش دادن
open indent
سفارش خرید باز
indent
سفارش خرید از کشور بیگانه
ordering costs
هزینههای مربوط به سفارش کالا
indenting
سفارش خرید از کشور بیگانه
testimonials
سفارش وتوصیه رضایت نامه
the goods are on order
کالا را سفارش داده ایم
testimonial
سفارش وتوصیه رضایت نامه
mail order
سفارش کالا بوسیله پست
indents
سفارش خرید از کشور بیگانه
order
سفارش دادن تنظیم کردن
batch costing
تعیین قیمت سفارش کالا
a la carte
جداجدا سفارش داده شده.
order
سفارش دادن کالا یا جنس
order form
نمونه سفارش نامه پر نکرده
open indent
سفارش خریدی که در ان تعدادفروشندگان محدود نمیباشد
mail order
سفارش از طریق پست فروش مکاتبهای
reorder level
مقدارموجودی که حاکی از نیاز به سفارش میباشد
indent upon a person for goods
درخواست یا سفارش کالا به کسی دادن
To order a meal.
سفارش غذا دادن ( درهتل ؟رستوران )
To speake in recommendation of someone . To recommend somebody.
سفارش کسی را کردن ( توصیه ومعرفی )
canvassing
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
cash with order
پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
procurement lead time
زمان بین دادن سفارش و دریافت کالا
canvass
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassed
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvasses
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
it is inexpedient to reply
پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
lead time
مدت زمان بین دادن سفارش و دریافت کالای مربوطه
May I use your name as a reference?
اجازه میدهید شما را بعنوان سفارش کننده نام ببرم؟
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
cost plus contracts
به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
cost plus contracts
قسمتی از کالا را که به سفارش کسی ساخته میشود و هنوزعملا " ساخته نشده
canvassed
جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
canvassing
جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
canvass
جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
canvasses
جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com