English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (26 milliseconds)
English Persian
eternize ابدی کردن شهرت ابدی دادن
Other Matches
eternalize ابدی کردن مخلدکردن
eterne ابدی
perpetual ابدی
everlasting ابدی
uncreated ابدی
sempiternal ابدی
eternal ابدی
permanent ابدی
immortal ابدی
coeternal ابدی
perennial ابدی جاودانی
perennials ابدی جاودانی
last resting place ارامگاه ابدی
perdurable همیشگی ابدی
permanent bar حرمت ابدی
permanent prohibition حرمت ابدی
coeternal ابدی وازلی
live forever زندگی ابدی
the ever lasting fod خدای ازلی و ابدی
eternally بطور ابدی یا ازلی
eternalness ازلیت :ابدی یا ازلی بودن
liberalism اعتقاد به ازادی ازلی و ابدی انسان
immortalising شهرت جاویدان دادن به
immortalize شهرت جاویدان دادن به
immortalized شهرت جاویدان دادن به
immortalizes شهرت جاویدان دادن به
immortalizing شهرت جاویدان دادن به
immortalises شهرت جاویدان دادن به
to publish abroad در همه جا شهرت دادن
publish abroad در همه جا شهرت دادن
immortalised شهرت جاویدان دادن به
to win fame شهرت پیدا کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
establish شهرت یامقامی کسب کردن
establishing شهرت یامقامی کسب کردن
establishes شهرت یامقامی کسب کردن
to build up areputation شهرت یا ابرویی برای خوددرست کردن
stakes شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
name شهرت
odor شهرت
famousness شهرت
unknown بی شهرت
unknowns بی شهرت
notability شهرت
titles شهرت ها
names شهرت ها
hearsay شهرت
illustrousness شهرت
title شهرت
name شهرت
illustriousness شهرت
renown شهرت
fame شهرت
names شهرت
odours شهرت
grapevine شهرت
grapevines شهرت
publicity شهرت
reported شهرت
report شهرت
popularity شهرت
conspicuousness شهرت
emprise شهرت
celebrity شهرت
prestige شهرت
fameless بی شهرت
reputation شهرت
odors شهرت
stand شهرت
reports شهرت
celebrities شهرت
reputations شهرت
odour شهرت
posthumous fame شهرت پس از مرگ
name نام و شهرت
unpopularity عدم شهرت
standing دوام شهرت
there is a rumour that شهرت دارد که
names نام و شهرت
oecumenicity شهرت جهانی
To become famous (renowned). شهرت یا فتن
esteem شهرت ارجمندشمردن
estimate قیمت شهرت
to get fame شهرت یافتن
estimated قیمت شهرت
estimates قیمت شهرت
estimating قیمت شهرت
bad reputation سوء شهرت
attributing شهرت افتخار
reputable قابل شهرت
attributes شهرت افتخار
attribute شهرت افتخار
repute شهرت داشتن
notbility شهرت قابل ملاحظگی
there removred revolution شورشی که شهرت دارد
rehabilitation احیای شهرت یااعتبار
to shoot to fame <idiom> ناگهانی به شهرت رسیدن
To be world famous . To enjoy an international reputation. شهرت جهانی داشتن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to damage somebody's good reputation به شهرت کسی خسارت زدن
immortalization اعطای نام یا شهرت جاودانی
All is ephemeral , the fame and the famous . شهرت ومشهور هردو درگذرند
Italian stucco is world famous . گچ برای ایتالیا شهرت جهانی دارد
vindication اعاده حیثیت [مثال شهرت یا آبرو ...]
It is not much of a reputation (status symbol) for one. اینهم برای آدم شهرت نشد
They are famed for their courage. بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
his standing with his colleagues شهرت او [مرد ] میان همکاران خود
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
The town is famous for its hot springs . این شهر بدلیل چشمه های آبگرمش شهرت دارد
He acquired kudos by appearing on television. او [مرد] با ظاهر شدن در تلویزیون جلال [شهرت] به دست آورد.
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
to win one's spurs بدرجه سلحشوری رسیدن برجسته شدن نامی شدن شهرت یافتن
design پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
designs پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
lay قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
receives اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
lays قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
out lawry طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receive اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
anneal نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
paying جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pay جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
hiring اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hires اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
hire اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
to adjust وفق دادن [سازگار کردن] [مطابق کردن ]
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
connect اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
propagate منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
statement بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
propagated منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagates منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
statements بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
propagating منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
connects اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
compensates تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Reihan ریحان [شهری در استان مرکزی و نزدیک اراک که به بافت طرح های هراتی و افشان یا زمینه قرمز شهرت داشته و اکثر فرش های آن بصورت تک پودی بافته می شوند.]
ammoniate با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
Sarouk ساروق [حوزه بافت ساروق در استان مرکزی با شهرت جهانی در بافت فرش های پر تراکم با زمینه قرمز و حاشیه آبی، پرز بلند و طرح افشان بته ای و گل خشتی است.]
Jaff design طرح جاف [جاف از روستاهای کردستان می باشد و از قدیم به بافت انواع کیسه های خورجینی و دستی شهرت داشته است. طرح ها اکثرا لوزی شکل بوده و لبه ها حالت قالب دارند.]
giving دادن پرداخت کردن
give دادن پرداخت کردن
to give an enter tainment مهمانی دادن یا کردن
to serve out بخش کردن دادن
gives دادن پرداخت کردن
dispend توزیع کردن دادن
staging سوار کردن جا دادن
to offer تقدیم کردن [دادن]
discharge مرخص کردن پس دادن
discharges مرخص کردن پس دادن
recreates تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com