English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
heart goes out to someone <idiom> ابراز احساسات کردن
Other Matches
divulges ابراز کردن
divulge ابراز کردن
expresses ابراز کردن
expressed ابراز کردن
express ابراز کردن
evinces ابراز کردن
lay bare ابراز کردن
evincing ابراز کردن
divulged ابراز کردن
evinced ابراز کردن
evince ابراز کردن
divulging ابراز کردن
expressing ابراز کردن
profess ابراز ایمان کردن
professing ابراز ایمان کردن
professes ابراز ایمان کردن
evincing معلوم کردن ابراز داشتن
to say something to the effect that ... ابراز کردن خود دایربراینکه ...
displays نشان دادن ابراز کردن
exhibits ارائه دادن ابراز کردن
evinces معلوم کردن ابراز داشتن
displaying نشان دادن ابراز کردن
evinced معلوم کردن ابراز داشتن
evince معلوم کردن ابراز داشتن
exhibiting ارائه دادن ابراز کردن
displayed نشان دادن ابراز کردن
display نشان دادن ابراز کردن
exhibited ارائه دادن ابراز کردن
exhibit ارائه دادن ابراز کردن
Everyone sends their regards to you. همه بهت ابراز ارادت کردن.
shake-ups احساسات راتحریک کردن
shake-up احساسات راتحریک کردن
sensate با احساسات درک کردن
shake up احساسات راتحریک کردن
To play (trifle) with someones feeling. با احساسات کسی بازی کردن
get a grip of oneself <idiom> کنترل کردن احساسات شخصی
debunked احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunks احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunk احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunking احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
revelation ابراز
manifestation ابراز
proposal ابراز
proposals ابراز
irreticence ابراز
manifestations ابراز
revelations ابراز
presentation of evidance ابراز دلیل
empressement ابراز صمیمیت
irreticent ابراز کننده
self assertiveness ابراز وجود
merriment ابراز شادی
impemitently بدون ابراز پشیمانی
expression ابراز کلمه بندی
certificate of achievement مدرک ابراز لیاقت
certificate of capacity مدرک ابراز لیاقت
expressions ابراز کلمه بندی
scope for one's energies میدان برای ابراز فعالیت
self expression ابراز وتصریح عقاید وخصوصیات خود
Holy moly! <idiom> اصطلاح برای ابراز تعجب یا حیرت
citations تقدیررسمی از ابراز لیاقت تشویق نامه
citation تقدیررسمی از ابراز لیاقت تشویق نامه
holy cow ! [holy smoke !] <idiom> اصطلاح برای ابراز تعجب یا حیرت
heartbeats احساسات
soulful پر از احساسات
heartbeat احساسات
sentiments احساسات
emotion احساسات
emotions احساسات
brainstorming گردهمایی که در آن همه چارهها و اندیشههای خود را ابراز میکنند
heartstrings احساسات عمیق
emotive وابسته به احساسات
impressive برانگیزنده احساسات
acold بدون احساسات
to gall a person's kibes احساسات کسی را
braced تحریک احساسات
d. of feeling نازکی احساسات
brace تحریک احساسات
sentimentalize با احساسات امیختن
folkway احساسات عمومی
affecting محرک احساسات
schwarmerei احساسات افراطی
enthuse احساسات رابرانگیختن
enthusing احساسات رابرانگیختن
enthuses احساسات رابرانگیختن
nationallism احساسات ملی
enthused احساسات رابرانگیختن
schwarmerei احساسات شدید
affects احساسات برخورد
emotionless عاری از احساسات
rhapsodical ناشی از احساسات
affect احساسات برخورد
rhapsodically از روی احساسات
sexy دارای احساسات شهوانی
sentimentalization ایجاد احساسات وعواطف
fanatical دارای احساسات شدید
heartstring عمیق ترین احساسات دل
sentimentalism گرایش بسوی احساسات
sentimentally از روی احساسات یاعاطفه
religious sentiments احساسات وعقاید مذهبی
neighbourly feelings احساسات همسایگی همدردی
white-hot دارای احساسات برانگیخته
white hot دارای احساسات برانگیخته
pathetic دارای احساسات شدید
mush احساسات بیش ازحد
sentimental مبنی بر احساسات یا عقیده
internationalism احساسات بین المللی
self composed مستولی بر احساسات خود
seentimentally از روی احساسات یا عاطفه
fanatics دارای احساسات شدید
fanatic دارای احساسات شدید
unfeeling بیحس فاقد احساسات
sentient حساس دستخوش احساسات
soft spot for someone/something <idiom> احساسات تندوتیز داشتن
sweep off one's feet <idiom> بر احساسات فائق آمدن
sexiest دارای احساسات شهوانی
sentimentality گرایش بسوی احساسات
sexier دارای احساسات شهوانی
pathognomic وابسته به تشخیص ناخوشی یا احساسات
high mind با مناعت دارای احساسات بلند
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
sectarianize با احساسات و تعصبات مسلکی امیختن
your words offended her سخنان شما به احساسات اوبرخورد
wear one's heart on one's sleeve <idiom> نشان دادن تمام احساسات
pornography نقاشی یا عکس محرک احساسات جنسی
wounded feelings رنجش برخوردگی احساسات جریحه دار
philanthropic feelings احساسات بشر دوستانه و نوع پرستانه
tough minded دارای فکر خشن وبدون احساسات
soul searching بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
heart strings عمیق ترین احساسات دل رشته هایاریسمانهای دل
soul-searching بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
She has emotional entanglements (involvement ) . گرفتاریهای احساسی دارد ( عشق ؟ احساسات وغیره )
passion اشتیاق وعلاقه شدید احساسات تند وشدید
soap operas نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
homosexual دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
soap opera نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
homosexuals دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
ideologies بحث و گفتگو در موردافکار و عقاید فکری که ابتدا"ابراز شده و نتیجه مسائل قبلی نباشد
ideology بحث و گفتگو در موردافکار و عقاید فکری که ابتدا"ابراز شده و نتیجه مسائل قبلی نباشد
slobber دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbering دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbers دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbered دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
eroticism تحریک احساسات شهوانی بوسیله تخیل ویابوسایل هنری
fiend دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
parabiosis برگشت ووقفه فعالیت حیاتی موجود فرونشستگی احساسات یافعالیت
oedipus complex احساسات محبت امیزبچه نسبت به والدین جنس مخالف خود
his words injured my feelings سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
oedipal وابسته به احساسات و علائق کودکان 3 تا 6 ساله نسبت بوالدین جنس مخالف خود
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
demagogisme استفاده نامشروع از احساسات حاد و تعصبات عوام و مردم کوچه و بازار به منظور وصول به اهداف سیاسی
erogenous ارضاکننده تحریکات شهوانی و جنسی محرک احساسات جنسی
exhibitionism نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند عریان گرائی
presumption hominis قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
dogmatic marxism مارکسیسم دگماتیک اصطلاح ابداعی لنین برای مارکسیسم اولیه و نیزبیان طرز فکر کسانی که معتقد به رعایت بی کم وکاست اصول اولیه ابراز شده به وسیله مارکس بدون جرح و تعدیل و تصحیح بودند
sexes احساسات جنسی روابط جنسی
sex احساسات جنسی روابط جنسی
approval by acclamation تصویب به وسیله کف زدن وابراز احساسات این گونه تصویب زمانی مصداق پیدامیکند که مخالف جدی وجودنداشته باشد و طبعا" مسئله شمردن صاحبان اصوات تحسین امیز منتفی است
feelings indigenous to man احساسات طبیعی انسان احساساتی که در انسان بومی یا طبیعی هستند
voluntary manslaughter قتل غیر عمد با سوء نیت نسبی عبارت از حالتی است که قاتل در اثر غلبه هیجان و غلیان احساسات مرتکب قتلی شودکه در ان رکن عمد به طورکامل موجود نیست و در عین حال قتل غیر عمد هم محسوب نمیشود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com