English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English Persian
sponge ابر حمام با اسفنج پاک کردن یاترکردن
sponged ابر حمام با اسفنج پاک کردن یاترکردن
sponging ابر حمام با اسفنج پاک کردن یاترکردن
Other Matches
to sponge off با اسفنج پاک کردن
to sponge down با اسفنج پاک کردن
sudatorium حمام گرم که موجب عرق زیاد گردد گرمخانه حمام
spohnge با ابریا اسفنج پاک کردن
swob چوبی که برسران پنبه یا اسفنج پیچیده برای پاک کردن بکاربرن
bath ابتنی کردن حمام گرفتن
bathed ابتنی کردن حمام گرفتن
martemper حمام گرم برای سخت کردن
foam اسفنج
sponged اسفنج
foams اسفنج
foamed اسفنج
foaming اسفنج
sponge اسفنج
sponging اسفنج
foam rubber اسفنج لاستیکی
to sponge off با اسفنج شستن
to sponge down با اسفنج شستن
pyrocellulose اسفنج باروتی
spongology اسفنج شناسی
spongy شبیه اسفنج
pumice stone اسفنج معدنی
platinum sponge اسفنج طلای سفید
keratose جسم شاخی اسفنج
sponge absorbs water اسفنج ابراجذب میکند
foamie اسفنج داخل کفش اسکی
swabs اسفنج زمین شویی لوله پاک کن
swab اسفنج زمین شویی لوله پاک کن
bathrooms حمام
bathroom حمام
bagnio حمام
trays حمام
Turkish bath حمام
bath حمام
bath house حمام
tray حمام
copper bath حمام مس
sand bath حمام شن
Turkish baths حمام
waterbath حمام آب
bathhouse حمام
bain-marie حمام آب
water bath حمام آب
washrooms حمام
washroom حمام
double boiler حمام آب
water quench حمام آب
bathrobes رخت حمام
swimming pool حمام [با استخر]
bathing tub حمام فرنگی
swimming bath [British E] [old-fashioned] حمام [با استخر]
acid bath حمام اسید
bath-house حمام عمومی
a bath towel حوله حمام
shower bath حمام دوش
dyeing bath حمام رنگرزی
bathhouse حمام [با استخر]
toilet water عطر حمام
vapour bath حمام بخار
vaporarium حمام بخار
turkey bath حمام شرقی
ultrasonic bath حمام فراصوتی
unwashed حمام نگرفته
washcloth کیسه حمام
bathmats پادری حمام
bathmat پادری حمام
bathing caps کلاه حمام
bathing cap کلاه حمام
metal bath حمام فلز
washcloth لیف حمام
steam bath حمام بخار
sudatorium حمام بخار
bathtubs وان حمام
toilet waters عطر حمام
bathtub وان حمام
cockroaches سوسک حمام
bathed حمام ابکاری
cockroach سوسک حمام
thermae حمام اب گرم
hammam حمام اسلامی
bathed حمام فرنگی
sunbath حمام افتاب
sun bath حمام افتابی
oil bath حمام روغن
bath حمام فرنگی
bath حمام ابکاری
hypocaust جهنم حمام
sweating bath حمام گرم
sweating bath حمام بخار
sun lamps لامپ حمام آفتاب
sauna حمام بخار فنلاندی
saunas حمام بخار فنلاندی
sun lamp لامپ حمام آفتاب
roach سوسک حمام کجوله
I'd like a room with bath. من یک اتاق با حمام میخواهم.
bath dye حمام رنگرزی الیاف
roaches سوسک حمام کجوله
basks حمام افتاب گرفتن
basking حمام افتاب گرفتن
sunbathes حمام افتاب گرفتن
sunbathed حمام افتاب گرفتن
bask حمام افتاب گرفتن
oil bath lubrication روغنکاری حمام روغن
sunbathe حمام افتاب گرفتن
basked حمام افتاب گرفتن
foam rubber ابر حمام ابرلاستیکی
furnace تون حمام وغیره
furnaces تون حمام وغیره
salt bath furnace کوره حمام نمک
sunbathing حمام افتاب گرفتن
bathing gear لباس شنا [حمام]
bathing things لباس شنا [حمام]
caldarium گرمخانه در حمام رومی
molten bath حمام ذوب فلزات
bathing clothes لباس شنا [حمام]
therm حمام عمومی گرما
therms واحد گرما حمام
therms حمام عمومی گرما
swimming things لوازم شنا [حمام]
bathing things لوازم شنا [حمام]
bathing gear لوازم شنا [حمام]
bathing clothes لوازم شنا [حمام]
therm واحد گرما حمام
shaking bath حمام تکان دهنده
swimming things لباس شنا [حمام]
receptors دستگاه گیرنده وان حمام
What find bath. عجب حمام خوبی است
salt bath hardening سخت گردانی حمام نمک
receptor دستگاه گیرنده وان حمام
bathmats حصیر یا فرشک پای وان حمام
bathmat حصیر یا فرشک پای وان حمام
salt bath case hardening سخت گردانی سطحی حمام نمک
Frigi darium [تزئینات زیبا و بزرگ در حمام های رومی]
tub حمام فرنگی هرچیزی بشکل تغاهر شستشوکردن
bubble bath مادهای معطر که در وان پر آب حمام میریزند و کف میکند
bubble baths مادهای معطر که در وان پر آب حمام میریزند و کف میکند
May I have a bath towel? ممکن است یک حوله حمام برایم بیاورید؟
tubs حمام فرنگی هرچیزی بشکل تغاهر شستشوکردن
cyaniding سخت گردانی سطح قطعات فولادی با غوطه ورسازی انهادر حمام نمکهای سیانید
solarium اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
solariums اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com