English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
policy instrument ابزار اجرای سیاست
Other Matches
tools of monetary policy ابزار سیاست پولی
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
monetrarist keynesian debate اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy maker سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
chaining اجرای یک برنامه خیلی بزرگ که با اجرای بخشهای کوچکتر در یک زمان
real time اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
tool دارای ابزار کردن بصورت ابزار دراوردن
Sound Recorder امکانی در ویندوز ماکروسافت که به کاربر امکان اجرای فایلهای صورت ای دیجیتالی یا ضبط صوت روی دیسک و اجرای ویرایش ابتدایی میدهد
control equipment ابزار وارسی ابزار پایش
run duration خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
pipeline اجرای پردازش دستور دوم در حالی که هنوز پردازش اولی تمام نشده است برای سرعت اجرای برنامه
pipelines اجرای پردازش دستور دوم در حالی که هنوز پردازش اولی تمام نشده است برای سرعت اجرای برنامه
feasibility study مطالعه قابلیت اجرای کار بررسی امکان اجرای کار
application of fire اجرای اتش روی هدفهای مورد نظر اجرای اتش
monetarists طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
possession money حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
time resolution جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
broaches ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broach ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broaching ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broached ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
performance standard معیارهای عملکرد معیارهای اجرای کار یاعملکرد یکان یا دستگاه معیارهای اجرای کار
post attack بعد از اجرای حمله یا تک وقایع بعد از اجرای حمله
politic سیاست
king craft سیاست
kingcraft سیاست
politics سیاست
policies سیاست
policy سیاست
diplomacy فن سیاست
politcs سیاست
power politics سیاست زور
colonialism سیاست مستعمراتی
realpolitik سیاست زور
policy-making سیاست گذاری
stop go policy سیاست تثبیت
tax policy سیاست مالیاتی
policy of contianment سیاست تحدیدی
politcs علم سیاست
foreign policy سیاست خارجی
public life زندگی در سیاست
public policy سیاست عمومی
restrictionism سیاست محدودیت
political sclence سیاست مدن
social policy سیاست اجتماعی
politcs سیاست شناسی
diplomacy سیاست سیاستمداری
policy makers سیاست گذاران
realpolitik سیاست عملی
policies مسلک سیاست
national policy سیاست ملی
laissez faire سیاست اقتصادازاد
acrobat سیاست باز
acrobats سیاست باز
mercantilism سیاست بازرگانی
monopolist سیاست انحصاری
monetary policy سیاست پولی
wage policy سیاست دستمزد
laisser faire سیاست اقتصادازاد
neutralism سیاست بی طرفی
realpolitik سیاست تجربی
the policy of the government سیاست دولت
policy making سیاست گذاری
health policy سیاست بهداشتی
new deal سیاست جدید
income policy سیاست درامدی
king craft سیاست پادشاهی
diplomatically سیاست مابانه
anti inflationary policy سیاست انقباضی
economic policy سیاست اقتصادی
politician سیاست مدار
politicians اهل سیاست
politicians وارددر سیاست
budgetary policy سیاست بودجهای
commercial policy سیاست بازرگانی
politicians سیاست مدار
politics علم سیاست
politics سیاست مدون
employment policy سیاست اشتغال
politician وارددر سیاست
politician اهل سیاست
expansionary policy سیاست انبساطی
policy مسلک سیاست
fiscal policy سیاست مالیاتی
development policy سیاست توسعه
anti development policy سیاست ضد توسعه
fiscal policy سیاست مالی
financial policy سیاست مالی
fair deal سیاست منصفانه
executive council [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
open door policy سیاست درهای باز
orientalism عقاید یا سیاست شرقی
ostrich policy سیاست خود فریبی
credit squeeze سیاست انقباض اعتبار
plateform اعلامیه سیاست دولت
to launch in to politics داخل سیاست شدن
brinkmanship سیاست قبول مخاطره
nonintervention سیاست کناره گیری
executive [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
policy of pandering سیاست خودشیرین بودن
decision making policy سیاست تصمیم گیری
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
nonintervention سیاست عدم مداخله
outward looking policy سیاست برون نگر
electoral term دوره مقننه [سیاست]
contractionary fiscal policy سیاست مالی انقباضی
isolationism پیروی از سیاست انزوا
tight money سیاست پولی انقباضی
political sclence علم سیاست کشورها
austere fiscal policy سیاست مالی مضیق
politick سیاست بافی کردن
pure fiscal policy سیاست مالی خالص
punitory جزائی سیاست امیز
agricultural support policy سیاست حمایت از کشاورزی
active fiscal policy سیاست مالی فعال
restrictive fiscal policy سیاست مالی انقباضی
contractionary monetary policy سیاست پولی انقباضی
the open door policy سیاست دروازههای باز
citizenship [status of a citizen] ملیت [حقوق] [سیاست]
nationality [citizenship] ملیت [حقوق] [سیاست]
stabilization policy سیاست تثبیت اقتصادی
policy of d. سیاست واگذاری اوضاع
pricing policy سیاست قیمت گذاری
polity طرز اداره سیاست
expansionary monetary policy سیاست پولی انبساطی
easy money policy سیاست گشایش پول
discretionary fiscal policy سیاست مالی اختیاری
discount rate policy سیاست نرخ تنزیل
restrictive monetary policy سیاست پولی انقباضی
expansionary fiscal policy سیاست مالی انبساطی
diplomatize سیاست مداری کردن
functional finance سیاست مالی اصولی
polities طرز اداره سیاست
to retire from politics از سیاست بازنشسته شدن
conservatism سیاست محافظه کاری
rabble-rouser عوام انگیز [سیاست]
Pied Piper عوام انگیز [سیاست]
import substitution policy سیاست جانشینی واردات
legislative periode دوره مقننه [سیاست]
opposition party حزب مخالف [سیاست]
party politics سیاست بازیهای حزبی
executive [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
launch into politics داخل سیاست شدن
executive council [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
International politics. سیاست بین الملل
To enter politics . وارد سیاست شدن
labour policy سیاست استخدام کارکنان
intransigeance سخت گیری در سیاست
I have nothing to do with politics. کاری به سیاست ندارم
institutionalism سیاست خیریه واخلاقی
income policy سیاست مربوط به درامدها
pure monetary policy سیاست پولی خالص
The policy of balance of power. سیاست موازنه قدرت
policy dilemma تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
die hard پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
power politics سیاست جبر زور طلبی
mercantilist طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
passive fiscal policy سیاست مالی غیر فعال
intransigency سخت گیری در سیاست ناسازگاری
politics علم سیاست امور سیاسی
begger my neighbour policy سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
land policy سیاست اقتصادی مربوط به زمین
intransigence سخت گیری در سیاست ناسازگاری
clericalism سیاست واصول واعمال روحانیون
mercantilism سیاست موازنه بازرگانی کشور
carpetbag سیاست بازی ودغلکاری کردن
He is through ( done ) with politics . سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
brinkmanship سیاست رفتن تا مرز جنگ
He takes ( heels) much interest in politics. به سیاست خیلی علاقه دارد
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
radicals اصل سیاست مدار افراطی
radical اصل سیاست مدار افراطی
Politics someone hell. سیاست پدر ومادرندارد ( نمی شناسد )
glasnost سیاست بحث آزاد مطالب و مسائل
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
opposition parliamentary group گروه مخالف در مجلس پارلمانی [سیاست]
mugwump سیاست و حزب بازی دوری میکند
closed-door meeting مجلس جدا از مردم عمومی [سیاست]
rabble-rouser تحریک کننده توده مردم [سیاست]
Pied Piper تحریک کننده توده مردم [سیاست]
to have a closed meeting نشست محرمانه داشتن [بخصوص سیاست]
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
wire pulling گربه رقصانی تحریک سیاست بازی
to break off diplomatic relations روابط دیپلماتیکی را قطع کردن [سیاست]
geopolitics درمشی سیاسی و سیاست خارجی کشور
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
agricultural price policy سیاست تعیین قیمت محصولات کشاورزی
isolationist طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
austerity package بسته صرفه جویی [اقتصاد] [سیاست]
individualism اصول ازادی فردی در سیاست واقتصاد
fusionist هواخواه اصول پیوستگی وسازش در سیاست
radicalism گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
tool ابزار
instrument ابزار
implements ابزار
implementing ابزار
tools ابزار
implemented ابزار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com