English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (24 milliseconds)
English Persian
hydration water اب لازم برای ابش
Search result with all words
mean متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meaner متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meanest متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
job دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
jobs دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
worded زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
prompt پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
prompted پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
prompts پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
allocation فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
allocations فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
charge عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charges عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
complete عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completed عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completes عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completing عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
fetch رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
fetched رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
fetches رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
language دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
languages دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
procedural زبان برنامه نویسی سطح بالا که برنامه نویس عملیات لازم را برای بدست آوردن نتیحه وارد میکند
sensitivities کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivity کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
size محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
sizes محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
peripheral مداری که امکان کار کامپیوتر با رسانه جانبی با کمک پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن بین وسیله جانبی
teleprinter واسط ترمینال یا ترکیب نرم افزار و سخت افزار لازم برای کنترل کارایی یک ترمینال
teleprinters واسط ترمینال یا ترکیب نرم افزار و سخت افزار لازم برای کنترل کارایی یک ترمینال
carried زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carries زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carrying زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
gibberish اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
wimp نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند
wimps نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند
canard رسانگر ایرودینامیکی که دران سطوح فرامین افقی لازم برای کنترل و تنظیم حرکت حول محور عرضی درجلوی سطوح اصلی برا قراردارند
canards رسانگر ایرودینامیکی که دران سطوح فرامین افقی لازم برای کنترل و تنظیم حرکت حول محور عرضی درجلوی سطوح اصلی برا قراردارند
development زمان لازم برای توسعه محصول جدید
developments زمان لازم برای توسعه محصول جدید
compact کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compact فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacted کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacted فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacting کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacting فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacts کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacts فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
external سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
externals سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
footprint شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
footprints شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
execute رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
executed رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
executes رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
executing رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
print فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است
printed فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است
prints فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است
operate کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates کل زمان لازم برای انجام یک کار
master مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
mastered مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
masters مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
kernel تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernels تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
text کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و...
texts کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و...
position مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
positioned مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
add زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adds زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
housekeeping امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
stand off برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-off برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-offs برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
warm-up روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
shook : مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان
cycle تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
cycled تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
cycles تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
quorum اکثریت لازم برای مذاکرات
quorum حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
weight بالا کشیدن لنگر نیروی لازم برای کشیدن زه
product ول مواد لازم برای تولید یک محصول
products ول مواد لازم برای تولید یک محصول
storage فضای لازم برای ذخیره سازی داده
acceleration principle یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید
access time زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
access time زمان لازم برای یافتن فایل یا برنامه در حافظه اصلی یا حافظه جانبی
aircraft mission equipment وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
aircraft role equipment تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
anti balance tab بالچهای که روی سطوح کنترل که در جهت انحراف سطح اصلی منحرف شده وگشتاور لازم برای انحراف سطح را افزایش میدهد وحرکت انرا در مقابل جریان هوا مشکل میسازد
Other Matches
d , top concept تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
cold thrust ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold test ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
raptatorial لازم برای شکار
raptatory لازم برای شکار
climate for growth شرایط لازم برای رشد
magic number امتیاز لازم برای قهرمانی
mantling مواد لازم برای پوشش
draw weight نیروی لازم برای کشیدن زه
troop space جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
light is necessary to life روشنایی برای زندگی لازم است
check out time زمان لازم برای تخلیه محل
barrier material مواد لازم برای ساختن موانع
check out time زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
user freindly اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
engineered performance زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
proceed time زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
canonical time unit زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
radar mile زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
ineligibly بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
refire time زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
entrance head بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله
cure time زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
limen کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
half thickness ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
multimedia CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد
current asset cycle زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است
decompression table جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
macronutrient ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است
orbital injection دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
pit board تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
articled کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
foot pound مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
circularization تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
MCA تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA
jcl دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر
carriage control tape نواری که اطلاعات لازم برای کنترل تعویض سطر در یک چاپگر سطری روی ان پانچ شده است
Micro Channel Architecture تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA
redundancy check تستی متکی بر انتقال بیت ها وکاراکترهایی که بیش ازحداقل تعداد لازم برای بیان خود پیام هستند
half life period مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
mttr متوسط زمانی که انتظار می رود برای تشخیص و تصحیح یک خطا در سیستم کامپیوتری لازم باشدRepair To Time ean
preventive justice قسمتی ازحقوق که به بررسی اقدامات مختلفی که برای جلوگیری ازارتکاب جرم از ناحیه تبهکاران احتمالی لازم است اختصاص دارد
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
toolbox جعبه حاوی قط عات لازم برای تعمیر , نگهداری و نصب قط عات
descentheight ارتفاع لازم از سطح زمین برای کم کردن از ارتفاع هواپیما
reserve factor نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر
heads up در درگیری هوایی اعلام اینکه هواپیما دروضعیت لازم برای درگیری قرار ندارد
mobilization base حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج
shop supply وسایل لازم برای تعمیرگاه تدارک کردن تعمیرگاه
combustion starter مکانیزمی که در ان احتراق یک سوخت ترکیب سوخت و هواانرژی لازم برای شروع دوران موتور را تامین میکند
propagation delay 1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
naive user شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
deceleration time زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار
PIA مداری که به کامپیوتر امکان ارتباط با وسیله جانبی میدهد با تامین پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن در رسانه
Ultimedia موضوعی در چند رسانهای در IBM که صوت و تصویر و ویدیو و متن را ترکیب میکند و سخت افزار لازم برای اجرا را مشخص میکند
res ipsa loquitur این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
binding لازم الاجرا لازم
bindings لازم الاجرا لازم
asynchronous computer نوعی از کامپیوتر که در ان هر عمل در نتیجه سیگنالی که از تکمیل عمل قبلی حاصل میشود و یا در اثر اعلام امادگی وسیله لازم برای عمل بعدی اغاز میشود کامپیوترناهمگام
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
kiosk فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
requirement لازم
irrevocable لازم
necessary لازم
obbligato لازم
necessitous لازم
intransitive لازم
needful لازم
preequisite لازم
incidental لازم
obligatory لازم
incumbent لازم با
incumbents لازم با
incidents لازم
incident لازم
badminton بازی انفرادی یا دو نفره در زمین به طول 04/31 متر و عرض 01/6متر برای دونفره و 81/5متر در 01/6 متر برای انفرادی و شامل سه گیم وهر گیم 51 امتیاز برای مردان و 11 امتیاز برای زنان
induced drag پسای لازم
absolute <adj.> لازم الاجرا
sine qua non شرط لازم
inalienable <adj.> لازم الاجرا
ine horse فاقداسباب لازم
indispensable <adj.> لازم الاجرا
optimum درجه لازم
not binding غیر لازم
requisitioning شرط لازم
makings شرایط لازم
requisitioned شرط لازم
require لازم داشتن
i thought it necessary to لازم دانستم که
integral part جزء لازم
inevitable <adj.> لازم الاجرا
intransitively بطور لازم
correlative لازم و ملزوم
requisition شرط لازم
requisitions شرط لازم
correlative لازم وملزوم
hard and fast لازم الاجراء
necessary and sufficient لازم و کافی
necessary conditions شرایط لازم
enforceable لازم الاجرا
it needs not لازم نیست
it is unnecessary لازم نیست
superserviceable بیش از حد لازم
unalterable <adj.> لازم الاجرا
unalienable <adj.> لازم الاجرا
irrevocable contract عقد لازم
binding لازم الاجرا
bindings لازم الاجرا
needn't لازم نیست
to become a necessity لازم شدن
prerequisite شرط لازم
prerequisites شرط لازم
needed لازم بودن
the needful کار لازم
to d. the need of لازم ندانستن
needing لازم بودن
qualifications شرایط لازم
folderol غیر لازم
requisite شرط لازم
imperatives لازم الاجرا
imperative لازم الاجرا
requirements شرایط لازم
time frame مدت لازم
quantum libet or placet باندازه لازم
time frames مدت لازم
need لازم بودن
hectic دارای تب لازم
postulated لازم دانستن
required لازم داشتن
require لازم دانستن
postulate لازم دانستن
required لازم دانستن
requires لازم داشتن
indispensable لازم الاجرا
requires لازم دانستن
due لازم مقرر
the needful اقدام لازم
revocable غیر لازم
requiring لازم دانستن
postulating لازم دانستن
postulates لازم دانستن
assets مواد لازم
requiring لازم داشتن
intransitive فعل لازم
interdependent لازم و ملزوم
avaiiability شرط یا صفت لازم
necessary condition شرط لازم [ریاضی]
needle point to say لازم نیست بشمابگویم که
qualified دارای شرایط لازم
provisions وسایل لازم توشه ها
To make the necessary arrangements. ترتیبات لازم را دادن
enforceable document سند لازم الاجرا
ineligible فاقد شرایط لازم
unwanted آنچه لازم نیست
cut the mustard <idiom> به حد استاندارد لازم رسیدن
correlative with each other لازم و ملزوم یکدیگر
wanted خواستن لازم داشتن
want خواستن لازم داشتن
irrevocable لازم بائن بلاعزل
it askes for attention توجه لازم دارد
hurdle rate of return نرخ بازده لازم
you need not fear لازم نیست بترسید
ineligibility فقدان شرایط لازم
it is necessary for him to go لازم است برود
possessing the necessary qualifications واجد شرایط لازم
if necessary اگر لازم باشد
needlessly بطور غیر لازم
if need be اگر لازم باشد
you are required to لازم است شما
unqualified فاقد شرایط لازم
it needs to be done carefully اینکارتوجه لازم دارد
sine qua non امر لازم لاینفک
bounden duty وفیفه واجب یا لازم
it is required that لازم یا مقر ر است که
supplies مواد وتجهیزات لازم
quantum libet or placet بمقداری که لازم است
self execuiting دارای ماده لازم الاجرا
disqualify فاقد شرایط لازم دانستن
requiring نیاز داشتن لازم بودن
disqualifying فاقد شرایط لازم دانستن
do the necessary اقدام لازم بعمل اورید
disqualified فاقد شرایط لازم دانستن
required نیاز داشتن لازم بودن
I'll need a plot of land . یک قطعه زمین لازم دارم
requires نیاز داشتن لازم بودن
needed نیازمندی احتیاج لازم داشتن
pre condition شرط لازم الاجرای قبلی
disqualifies فاقد شرایط لازم دانستن
inseparable preposition حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
fall due لازم التادیه شدن دین
provision اذوقه تدارکات وسایل لازم
needing نیازمندی احتیاج لازم داشتن
need نیازمندی احتیاج لازم داشتن
pocket judgment سند قطعی لازم الاجرا
It needs to be said that ... لازم هست که گفته بشه که ...
wanted clerks دبیر یا نویسنده لازم است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com