English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (48 milliseconds)
English Persian
ignite اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
ignited اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
ignites اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
igniting اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
Other Matches
ignitor محفظه حامل باروت اشتعال
gas chambers محفظه باروت
gas chamber محفظه باروت
furnaces مشتعل کردن
emblaze مشتعل کردن
furnace مشتعل کردن
relume برافروختن مشتعل کردن
ignite مشتعل کردن یا شدن
ignites مشتعل کردن یا شدن
igniting مشتعل کردن یا شدن
ignited مشتعل کردن یا شدن
ignition احتراق اتش زدن مشتعل کردن
incorporating mill کارخانهای که اجزای باروت دران امیخته میشوند کارخانه باروت سازی
to break into something از محفظه ای [با زور وارد شدن و] دزدی کردن
vectors شعاع حامل بوسیله برداررهبری کردن
vector شعاع حامل بوسیله برداررهبری کردن
vectorial شعاع حامل بوسیله برداررهبری کردن
multi chamber نوعی محفظه احتراق درموتورهای توربین که در ان محفظه ها دورتادورقرارگرفته اند
buffer chamber جان لوله محفظه ضربت گیر محفظه دافع
tamping بستن مواد مشتعل کننده به دور خرج کیپ کردن خرج
plenum chamber محفظه اب بندی شده درتوربینهای گاز که سبب ملایم کردن و گرفتن نوسانات جریان هوا میگردد
torch pot [محفظه مشعل سوخت محفظه سوخت پاش توربینی]
weapon carrier کامیون حامل جنگ افزار کامیون حامل توپ
ullage فضای خالی داخل محفظه سوخت موشک فضای بازداخل محفظه سوخت
light ship کشتی حامل فار دریایی کشتی حامل فانوس دریایی
conflagrant مشتعل
sulphurous مشتعل
ablaze مشتعل
blazing مشتعل
in flames مشتعل
red-hot مشتعل
sulfurous مشتعل
aflame مشتعل
crankcase upper half قسمت فوقانی محفظه لنگ محفظه لنگ فوقانی
igniter مشتعل کننده
glows مشتعل بودن
flaming arc قوس مشتعل
flaming discharge تخلیه مشتعل
ignitor مشتعل کننده
glow discharge cold cathode tube لامپ مشتعل
kindles مشتعل شدن
kindle مشتعل شدن
glow مشتعل بودن
aglow مشتعل وفروزان
glow tube لامپ مشتعل
glow discharge tube لامپ مشتعل
glowed مشتعل بودن
kindled مشتعل شدن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
powder باروت
propellant باروت
blasting powder باروت
gun powder باروت
propellants باروت
gunpowder باروت
powders باروت
powder momey باروت بر
powdering باروت
on fire مشتعل درتاب وتب
initiator چاشنی مشتعل کننده
igniter pad بالشتک مشتعل کننده
igniter train مدار مشتعل کننده
neon glow lamp لامپ مشتعل نئون
igniting powder خرج مشتعل کننده
igniting fuze کلاهک مشتعل کننده
igniting primer چاشنی مشتعل کننده
igniting fuze ماسوره مشتعل کننده
ignition cap کلاهک مشتعل کننده
flames مشتعل شدن تابش
burns سوختن مشتعل شدن
flame مشتعل شدن تابش
burn سوختن مشتعل شدن
pouches کیسه باروت
pouch کیسه باروت
powdering باروت ارد
powdering گرد باروت
double base powder باروت دومبنایی
powder باروت ارد
guncotton باروت پنبه
powder magazine مخزن باروت
powder گرد باروت
powder magazine انبار باروت
black powder باروت سیاه
double base powder باروت دو حبهای
grain حبه باروت
dual granulation باروت دو حبهای
nitro cotton باروت پنبه
single base باروت یک حبهای
single perforated باروت یک سوراخه
smokeless باروت بی دود
cordite باروت بیدود
nitrocellulose باروت بی دود
powders باروت ارد
powders گرد باروت
amorce خرج باروت
pyropowder باروت فشفشه
e.c. powder باروت پرشعله
e.c. powder باروت مانوری
powder bag کیسه باروت
powder horn دبه باروت
powder flask دبه باروت
powder flask باروت دان
powder charge خرج باروت
powder f. دبه باروت
ignites اتش گرفتن مشتعل شدن
blaze شعله درخشان یا اتش مشتعل
low مشتعل شدن زبانه کشیدن
blazed شعله درخشان یا اتش مشتعل
ignited اتش گرفتن مشتعل شدن
blazes شعله درخشان یا اتش مشتعل
igniter مشتعل کننده اتش زنه
to burst into flames اتش گرفتن مشتعل شدن
propane پارافین گازی و مشتعل هیدروکاربنی
igniting اتش گرفتن مشتعل شدن
ignite اتش گرفتن مشتعل شدن
powder keg چلیک یابشکه باروت
shelling جعبه حاوی باروت
zone کمربند حبه باروت
powder kegs چلیک یابشکه باروت
flash reducer کم کننده شعله باروت
shell جعبه حاوی باروت
hercules powder باروت کان کنی
zones کمربند حبه باروت
propellant باروت خرج پرتاب
propellants باروت خرج پرتاب
shells جعبه حاوی باروت
powder mill کارخانه باروت سازی
envy rankled in his breast اتش رشک در سینه اش مشتعل بود
igniter خرج مشتعل کننده کلاهک منفجرکننده
buster خرج مشتعل کننده استری یا لایی
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
gas cumulative action فشار کلی گاز باروت
pyropowder باروت مخصوص مواد ترقهای
flasks دبه مخصوص باروت تفنگ
flask دبه مخصوص باروت تفنگ
gas operated کار با فشار گاز باروت
neutral burning سوزش دوطرفه حبههای باروت خرج
pyroxilin یکجور باروت پنبه که در الکل اب میشود
mealing table صفحهای که باروت را روی ان نرم می کنند
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
three nitro toloen ماده منفجره تی ان تی یا تری نیتروتولوئن باروت بی دود
coupling base وسیلهای که چاشنی را به کلاهک یا خرج مشتعل کننده وصل میکند
housing محفظه
guard assembly محفظه
enclosures محفظه
chambers محفظه
chamber محفظه
enclosure محفظه
encasement محفظه
cavities محفظه
incasement محفظه
cavity محفظه
envelope محفظه
container محفظه
lacuna محفظه
envelopes محفظه
containers محفظه
granulation شکل و اندازه دانههای خرج نوع حبه باروت
circular cell محفظه گرد
intake chamber محفظه ورودی
cases فرف محفظه
oil pan محفظه کارتر
potpourri محفظه عطر
breech محفظه کولاس
mould cavity محفظه قالب
potpourris محفظه عطر
primer pouch محفظه چاشنی
case فرف محفظه
resonating cavity محفظه تشدید
shield محفظه سپرشدن
shields محفظه سپرشدن
pinches پایه محفظه
starting chamber محفظه استارت
computer enclosure محفظه کامپیوتر
breech ring محفظه کولاس
incubators محفظه رشد
air chamber محفظه هوا
incubator محفظه رشد
pinch پایه محفظه
ootheca محفظه تخم
combustion area محفظه احتراق
combustion chamber محفظه احتراق
system unit محفظه سیستم
card cage محفظه کارت
combustor محفظه احتراق
breech recess محفظه کولاس
stave حامل
bearers حامل
carriers حامل
carrier حامل
bearer حامل
porters حامل
porter حامل
vehicles حامل
vehicle حامل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com