Dictiornary-Farsi | اتش گرفتن مشتعل شدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 205 (12 milliseconds)

English	Persian
ignite	اتش گرفتن مشتعل شدن
ignited	اتش گرفتن مشتعل شدن
ignites	اتش گرفتن مشتعل شدن
igniting	اتش گرفتن مشتعل شدن
to burst into flames	اتش گرفتن مشتعل شدن


Other Matches

red-hot	مشتعل
sulphurous	مشتعل
in flames	مشتعل
blazing	مشتعل
ablaze	مشتعل
sulfurous	مشتعل
aflame	مشتعل
conflagrant	مشتعل
flaming arc	قوس مشتعل
glow discharge cold cathode tube	لامپ مشتعل
emblaze	مشتعل کردن
kindles	مشتعل شدن
kindled	مشتعل شدن
kindle	مشتعل شدن
glows	مشتعل بودن
glowed	مشتعل بودن
glow	مشتعل بودن
glow tube	لامپ مشتعل
glow discharge tube	لامپ مشتعل
ignitor	مشتعل کننده
aglow	مشتعل وفروزان
igniter	مشتعل کننده
flaming discharge	تخلیه مشتعل
furnace	مشتعل کردن
furnaces	مشتعل کردن
on fire	مشتعل درتاب وتب
igniter pad	بالشتک مشتعل کننده
igniter train	مدار مشتعل کننده
neon glow lamp	لامپ مشتعل نئون
relume	برافروختن مشتعل کردن
igniting fuze	کلاهک مشتعل کننده
ignite	مشتعل کردن یا شدن
igniting primer	چاشنی مشتعل کننده
ignited	مشتعل کردن یا شدن
ignition cap	کلاهک مشتعل کننده
igniting fuze	ماسوره مشتعل کننده
ignites	مشتعل کردن یا شدن
igniting	مشتعل کردن یا شدن
burn	سوختن مشتعل شدن
burns	سوختن مشتعل شدن
initiator	چاشنی مشتعل کننده
igniting powder	خرج مشتعل کننده
flame	مشتعل شدن تابش
flames	مشتعل شدن تابش
blazes	شعله درخشان یا اتش مشتعل
blazed	شعله درخشان یا اتش مشتعل
igniter	مشتعل کننده اتش زنه
propane	پارافین گازی و مشتعل هیدروکاربنی
blaze	شعله درخشان یا اتش مشتعل
low	مشتعل شدن زبانه کشیدن
buster	خرج مشتعل کننده استری یا لایی
envy rankled in his breast	اتش رشک در سینه اش مشتعل بود
igniter	خرج مشتعل کننده کلاهک منفجرکننده
ignition	احتراق اتش زدن مشتعل کردن
coupling base	وسیلهای که چاشنی را به کلاهک یا خرج مشتعل کننده وصل میکند
tamping	بستن مواد مشتعل کننده به دور خرج کیپ کردن خرج
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
primer	وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
ignite	اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
ignited	اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
igniting	اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
ignites	اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
primers	وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
detonators	منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
detonator	منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
capture	گرفتن
tithes	ده یک گرفتن از
tithe	ده یک گرفتن از
blinds	گرفتن
wed	گرفتن
lay to heart	به دل گرفتن
to begin again	از سر گرفتن
to addict oneself	خو گرفتن
blinded	گرفتن
blind	گرفتن
to get used to	خو گرفتن [به]
to get accustomed to	خو گرفتن [به]
holds	گرفتن
captures	گرفتن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
accompanied	دم گرفتن
accompanies	دم گرفتن
resumed	از سر گرفتن
resumes	از سر گرفتن
resuming	از سر گرفتن
acquires	گرفتن
resume	از سر گرفتن
acquire	گرفتن
infold	در بر گرفتن
indwell	جا گرفتن
inclasp	در بر گرفتن
acclimatize	خو گرفتن
acquiring	گرفتن
takes	گرفتن
to call back	پس گرفتن
To go bad and stink.	بو گرفتن
catch	گرفتن
obturate	گرفتن
overtake	گرفتن
retaken	پس گرفتن
retake	پس گرفتن
to catch on	گرفتن
pushing	گرفتن
accompany	دم گرفتن
reoccupy	از سر گرفتن
abate	اب گرفتن از
capturing	گرفتن
overtakes	گرفتن
retakes	پس گرفتن
raclaim	پس گرفتن
withdrawal	پس گرفتن
withdrawals	پس گرفتن
to catch a fly	بل گرفتن
cease	گرفتن
ceased	گرفتن
ceases	گرفتن
ceasing	گرفتن
retaking	پس گرفتن
retrieve	پس گرفتن
retrieved	پس گرفتن
retrieves	پس گرفتن
abated	اب گرفتن از
abates	اب گرفتن از
retreats	پس گرفتن
to bring to a stop	را گرفتن
to break in	گرفتن
break out	در گرفتن
overtaken	گرفتن
puddle	گل گرفتن
puddles	گل گرفتن
hold	گرفتن
To treat flippantly(lightly).	شل گرفتن
to draw back	پس گرفتن
take	گرفتن
retreating	پس گرفتن
retreated	پس گرفتن
seize	گرفتن
abating	اب گرفتن از
to put a stop to	را گرفتن
retreat	پس گرفتن
seizes	گرفتن
seized	گرفتن
lute	گل گرفتن
resumption	از سر گرفتن
adeem	پس گرفتن
catch on	گرفتن
encumbers	گرفتن
encumbering	گرفتن
encumbered	گرفتن
detracts	گرفتن
detracting	گرفتن
detracted	گرفتن
despumate	کف گرفتن از
recapturing	پس گرفتن
recaptures	پس گرفتن
recaptured	پس گرفتن
false grip	گرفتن
lutes	گل گرفتن
grabbing	گرفتن
skimmed	گرفتن کف
to whisk away or off	گرفتن
grabs	گرفتن
to take fast hold of	گرفتن
disesteem	کم گرفتن
devest	گرفتن
recapture	پس گرفتن
encumber	گرفتن
detract	گرفتن
to take a wife	زن گرفتن
situate	جا گرفتن
renovating	از سر گرفتن
renovates	از سر گرفتن
renovated	از سر گرفتن
renovate	از سر گرفتن
to lay a wager	گرفتن
deglutinate	گرفتن
situating	جا گرفتن
situates	جا گرفتن
skims	گرفتن کف
to take up	گرفتن
to hunt out	گرفتن
skim	کف گرفتن از
to shut off	را گرفتن
fleas	کک گرفتن
skim	گرفتن کف
skimmed	کف گرفتن از
nails	گرفتن
nailed	گرفتن
nail	گرفتن