Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
fortuitousness
اتفاقی بودن
Other Matches
occasional
اتفاقی
eventual
اتفاقی
contingency
اتفاقی
contingencies
اتفاقی
episodical
اتفاقی
episodic
اتفاقی
fortuitous
<adj.>
اتفاقی
fluky
اتفاقی
casual
اتفاقی
casualness
اتفاقی
chance
اتفاقی
chanced
اتفاقی
chances
اتفاقی
chancing
اتفاقی
chancier
اتفاقی
chanciest
اتفاقی
adventitiouse
اتفاقی
adventive
اتفاقی
casuale
اتفاقی
chanceful
اتفاقی
chancy
اتفاقی
even tual
اتفاقی
extrinsic
اتفاقی
randomly
اتفاقی
incidental
<adj.>
اتفاقی
stochastic
<adj.>
اتفاقی
accidentalism
اتفاقی
accidental
<adj.>
اتفاقی
flukey
اتفاقی
adventitious
<adj.>
اتفاقی
stochastical
<adj.>
اتفاقی
random
<adj.>
اتفاقی
contingent
[accidental]
<adj.>
اتفاقی
coincidental
<adj.>
اتفاقی
accidents
اتفاقی
casual
[not planned]
<adj.>
اتفاقی
pick up
<idiom>
اتفاقی
accident
اتفاقی
haphazardly
اتفاقی
haphazard
<adj.>
اتفاقی
incidental works
کارهای اتفاقی
incidentals time
زمان اتفاقی
by chance
<adv.>
بطور اتفاقی
fortuitously
<adv.>
بطور اتفاقی
incidentally
<adv.>
بطور اتفاقی
adventitiously
بطور اتفاقی
fortuitcus distortion
اعوجاج اتفاقی
accidentalness
حالت اتفاقی
randomly
اتفاقی الکی
by a coincidence
<adv.>
بطور اتفاقی
by accident
<adv.>
بطور اتفاقی
incidental memory
حافظه اتفاقی
casual labour
کارگر اتفاقی
contingent profit
سود اتفاقی
by hazard
<adv.>
بطور اتفاقی
contingent liability
بدهی اتفاقی
happenstance
وقایع اتفاقی
coincidentally
<adv.>
بطور اتفاقی
incidental errors
خطاهای اتفاقی
incidental expenses
مخارج اتفاقی
circumstantial evidence
اماره اتفاقی
chromatic
تصادفی اتفاقی
by happenstance
<adv.>
بطور اتفاقی
fortuitcus fault
نقص اتفاقی
incidental learning
یادگیری اتفاقی
random
اتفاقی الکی
accidental reinforcement
تقویت اتفاقی
as it happens
<adv.>
بطور اتفاقی
stretch a point
<idiom>
اتفاقی پذیرفتن
accidental error
خطای اتفاقی
windfall profits
سود اتفاقی
come across
<idiom>
اتفاقی دیدن
crop up
<idiom>
اتفاقی پدیدارشدن
at random
<adv.>
بطور اتفاقی
stochastic process
فرایند اتفاقی
stochatic procedures
رویههای اتفاقی
accidently
<adv.>
بطور اتفاقی
windfall loss
زیان اتفاقی
accidental war
جنگ اتفاقی
windfall gains
منافع اتفاقی
accidentally
<adv.>
بطور اتفاقی
accidental sepcies
گونه های اتفاقی
hazardous
معاملات قماری اتفاقی
chars
کار روزمزد و اتفاقی
chare
کار روزمزد و اتفاقی
charring
کار روزمزد و اتفاقی
jitter
حرکت نامنظم اتفاقی
by accident or d.
بطور اتفاقی یا عمدی
char
کار روزمزد و اتفاقی
accidental fall
ضربه فنی اتفاقی
randomize
بصورت اتفاقی یا تصادفی در اوردن
to happen to somebody
برای کسی اتفاقی
[بد]
افتادن
accident damage to property
خسارت اتفاقی وارده بردارایی
sideshows
موضوع فرعی انحراف اتفاقی
sideshow
موضوع فرعی انحراف اتفاقی
It was a mere accident that we met.
ملاقات ما کاملا تصادفی ( اتفاقی ) بود
come hell or high water
<idiom>
هیچ فرقی نمیکنه چه اتفاقی بیافته
random
بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
randomly
بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
drop a hint
<idiom>
فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
fortuitism
اعتقادباینکه انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده
His coming here was quite accidental.
آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
reportable incident
اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
wait up for
<idiom>
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
I'm dying to know what happened.
خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
fortuist
کسیکه معتقداست که انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده است
chance medley
ادم کشی اتفاقی که باسوء قصدنبوده وغیرعمدی هم نبوده است
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
dead
دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
fumbled
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumble
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbles
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
have
مالک بودن ناگزیر بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
abler
لایق بودن مناسب بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
agree
متفق بودن همرای بودن
depend
مربوط بودن منوط بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com