Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
The car is on fire.
اتومبیل آتش گرفته (دارد می سوزد )
Other Matches
galbanum
نوعی صمغ زرد رنگ که از گیاهی شبیه انقوزه گرفته میشود و مصرف طبی دارد
he has a rushing business
کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
banjo axle
پوسته اکسل عقب اتومبیل که پوسته دیفرانسیل ان در وسط قرار دارد
Wet and dry burn togrther .
<proverb>
تر و خشک با هم مى سوزد .
my heart bleeds for him
دلم برایش می سوزد
The wound burns and throbs.
زخم جایش می سوزد
I feel pity (sorry) for her.
دلم بحالش می سوزد
I feel sorry for her.
دلم برای دخترک می سوزد
My heart goes out to you.
<idiom>
دلم برایت می سوزد.
[اصطلاح روزمره ]
Joshegan
جوشقان
[این منطقه در مرکز ایران از قرن دوازدهم هجری قالیبافی با طرح بندی لوزی معروف بوده است. لوزی ها از انواع گل ها بهره گرفته و گاه حالت یک ترنج بزرگ دارد.]
slingshots
مانور اتومبیل عقبتر برای عبور از اتومبیل جلو با استفاده از کاهش فشار هوا
slingshot
مانور اتومبیل عقبتر برای عبور از اتومبیل جلو با استفاده از کاهش فشار هوا
hot rod
اتومبیل شکاری وسریع السیر اتومبیل مسابقهای
stock car
اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
stock-car
اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
stock-cars
اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
lightwood
درخت کاج گرجستانی که چوبش خشک ودارای قیراست وخوب می سوزد
automobile
اتومبیل راندن اتومبیل سوار شدن
windscreen
پنجره اتومبیل شیشه جلو اتومبیل
windscreens
پنجره اتومبیل شیشه جلو اتومبیل
automobiles
اتومبیل راندن اتومبیل سوار شدن
scalar
متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
patinated
جرم گرفته کبره گرفته
effluvium
پخش بخارج هوای گرفته و خفه استشمام هوای خفه و گرفته
. The car is gathering momentum.
اتوموبیل دارد دور بر می دارد
Walls have ears
<idiom>
دیوار موش دارد و موش گوش دارد
[اصطلاح]
labor theory of value
براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
zero insertion force socket
[قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
enclave economices
اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
walls here ears
دیوار موش دارد موش گوش دارد
duller
گرفته
dullest
گرفته
adopted
گرفته
dulled
گرفته
dulling
گرفته
uptight
گرفته
fustier
بو گرفته
muzzy
گرفته
darksome
گرفته
brumous
مه گرفته
chock full
گرفته
fogbound
مه گرفته
comate
مه گرفته
fustiest
بو گرفته
fusty
بو گرفته
choky
گرفته
low spirited
گرفته
air less
گرفته
low-spirited
گرفته
dull
گرفته
dulls
گرفته
mistful
مه گرفته
hoarsest
گرفته
thicker
گرفته
sombrous
گرفته
pokey
گرفته
thickest
گرفته
accustomed
خو گرفته
muggy
گرفته
addicted
خو گرفته
gruff
گرفته
clouded
گرفته
hoarser
گرفته
hoarse
گرفته
bunged up
قی گرفته
thick
گرفته
heartsore
دل گرفته
folded in mist
مه گرفته
rancid
بو گرفته
smoky
دود گرفته
Are you kidding ? Are you being funny?
شوخیت گرفته ؟
triste
گرفته محزون
tristful
گرفته محزون
blear eyes
چشمان قی گرفته
blear
گرفته وتاریک
aeruginous
زنگ گرفته
verminous
شپش گرفته
filmy
غبار گرفته
filmiest
غبار گرفته
filmier
غبار گرفته
medalled
مدال گرفته
mity
کزم گرفته
to d. itself
گرفته شدن
airless
گرفته یا دم کرده
maggoty
کرم گرفته
drippy
هوای گرفته
solemn
گرفته موقرانه
i have a secure grasp of it
انرا گرفته ام
in mourning
چرک گرفته
addicts
: خو گرفته معتاد
addict
خو گرفته معتاد
measly
کرم گرفته
cerated
موم گرفته
wont
خو گرفته عادت
mistful
میغ گرفته
rheumatic
رماتیسم گرفته
poky
گرفته دلگیر
hoarsely
بطور گرفته
pokiest
گرفته دلگیر
pokier
گرفته دلگیر
dull
کندشدن گرفته
dulled
کندشدن گرفته
duller
کندشدن گرفته
dullest
کندشدن گرفته
dulling
کندشدن گرفته
began
دست گرفته
dulls
کندشدن گرفته
patinous
کبره گرفته
divorcees
زن طلاق گرفته
leaded
سرب گرفته
on the panel
جزوصورت گرفته
eerie
ترساننده گرفته
fondest
انس گرفته
resolved that ......
تصمیم گرفته شد که
reposing upon
قرار گرفته بر
fonder
انس گرفته
caught
گرفته شده
patinated
زنگار گرفته
fond
انس گرفته
rainy
تر رگبار گرفته
divorcee
زن طلاق گرفته
derivatives
گرفته شده
derivative
گرفته شده
pony car
اتومبیل دو در
jack
جک اتومبیل
cars
اتومبیل
hobby car
اتومبیل دو در
car
اتومبیل
jacks
جک اتومبیل
automobiles
اتومبیل
automobile
اتومبیل
motor coach jack
جک اتومبیل
sqark plug
در اتومبیل
autocar
اتومبیل
horseless carriage
اتومبیل
speedway
اتومبیل رو
car jack
جک اتومبیل
included
دور گرفته شده
followed by
<adj.>
دنباله گرفته شده با
He was choking .
گلویش گرفته بود
She was depressed.
دلش گرفته بود
underlying
در زیر قرار گرفته
assumed
بخود گرفته عاریتی
funky
بوی ناه گرفته
skimmed milk
شیرخامه گرفته ورقیق
My left leg is in plaster .
پای چپ؟ را گچ گرفته اند
skimmed
شیر خامه گرفته
lowers
هوای گرفته وابری
skims
شیر خامه گرفته
skim
شیر خامه گرفته
lower
هوای گرفته وابری
low key
دارای صدای گرفته
lowered
هوای گرفته وابری
foul house
چشمی گرفته لنگر
lowering
هوای گرفته وابری
low-key
دارای صدای گرفته
i had been caught
گرفته شده بودم
cut nails
ناخنهای گرفته یا چیده
in contemplation
درنظر گرفته شده
game
شکار گرفته شده
skim milk
شیرخامه گرفته ورقیق
malty
خو گرفته به ابجو خوری
my time is occupied
وقتم گرفته است
mossy
خزه گرفته باتلاقی
lour
هوای گرفته وابریwerewolf
nidicolous
در اشیانه قرار گرفته
patinous
زنگارگرفته جرم گرفته
lour
گرفته شدن عبوس
to be tuned in to a channel
کانالی را گرفته باشند
putrid flesh
گوشت گندیده یا بو گرفته
mucid
بوزک زده بو گرفته
sultrily
بطور دم گرفته یا گرم
AC
گرفته شده است
fanning
پروانه اتومبیل
greasing
روغن اتومبیل
fans
پروانه اتومبیل
automobile battery
باتری اتومبیل
automobile engine
موتور اتومبیل
tankers
اتومبیل نفش کش
tanker
اتومبیل نفش کش
motor
اتومبیل راندن
auto radio
گیرنده اتومبیل
fan
پروانه اتومبیل
fanned
پروانه اتومبیل
auto body
اطاق اتومبیل
grease
روغن اتومبیل
auto body sheet
بدنه اتومبیل
automobile body sheet
بدنه اتومبیل
greased
روغن اتومبیل
auto radio
رادیوی اتومبیل
automobile body
اطاق اتومبیل
automotive engine
موتور اتومبیل
accident
تصادف اتومبیل
car owner
مالک اتومبیل
carbody
اطاق اتومبیل
motor vehicle tax
فرمان اتومبیل
accidents
تصادف اتومبیل
motorcar engine
موتور اتومبیل
automobile fuse
فیوز اتومبیل
automobile gear transmission
گیربکس اتومبیل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com