English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English Persian
squad car اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
squad cars اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
Other Matches
tower wagon اتومبیل مجهز به جرثقیل یانردبان
patrol wagon اتومبیل پلیس
paddywagon اتومبیل پلیس
black Maria اتومبیل گشتی پلیس
black Marias اتومبیل گشتی پلیس
well founded کاملا مجهز مجهز بوسایل کامل
well found کاملا مجهز مجهز بوسایل کامل
precinct [American E] ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
policing district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
staff با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
staffed با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
staffs با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
signalling 1-روش فرستنده برای هشدار به گیرنده برای ارسال یک پیام . 2-ارتباط با فرستنده درباره وضعیت گیرنده
slingshots مانور اتومبیل عقبتر برای عبور از اتومبیل جلو با استفاده از کاهش فشار هوا
slingshot مانور اتومبیل عقبتر برای عبور از اتومبیل جلو با استفاده از کاهش فشار هوا
hot rod اتومبیل شکاری وسریع السیر اتومبیل مسابقهای
stock-cars اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
stock-car اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
stock car اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
windscreens پنجره اتومبیل شیشه جلو اتومبیل
windscreen پنجره اتومبیل شیشه جلو اتومبیل
automobile اتومبیل راندن اتومبیل سوار شدن
automobiles اتومبیل راندن اتومبیل سوار شدن
accoutred مجهز
armed مجهز
barbed مجهز
in full fig مجهز
equipped مجهز
barded مجهز
accoutered مجهز
acoutre مجهز
weaponed مجهز
imps مجهز کردن
equips مجهز کردن
equipping مجهز کردن
tool مجهز کردن
equip مجهز کردن
supportive مجهز کننده
busks مجهز کردن
panoplied مجهز و اراسته
full sail تبار مجهز
busking مجهز کردن
busked مجهز کردن
jet-propelled مجهز به موتور جت
habilitate مجهز کردن
jet propelled مجهز به موتور جت
imp مجهز کردن
busk مجهز کردن
reflectorize مجهز به بازتابنده کردن
reflecterize مجهز به بازتابنده کردن
on a war footing مجهز واماده جنگ
weaponed مجهز به جنگ افزار
turboprop jet engine موتور جت مجهز به موتورتوربین
bugged مجهز به میکروفن مخفی
under arms مجهز باسلحه سبک و انفرادی
recoil operated مجهز به دستگاه عقب نشینی
masts دیرک بادکل مجهز کردن
preparing مهیا ساختن مجهز کردن
prepares مهیا ساختن مجهز کردن
prepare مهیا ساختن مجهز کردن
fuse cut out switch کلید قطع مجهز به فیوز
augmented turbofan توربوفن مجهز به سیستم پس سوز
mast دیرک بادکل مجهز کردن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
dieselize با موتور دیزل مجهز شدن یاکردن
combined circuit مین مجهز به مدار عامل مرکب
grid بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
grids بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
furnishing تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnishes تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnish تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
shipper فرستنده
wireless station فرستنده
transmitting set فرستنده
sending set فرستنده
agent فرستنده
forwarder فرستنده
sender فرستنده
transmitter فرستنده
transmitters فرستنده
agents فرستنده
dispatcher فرستنده
senders فرستنده
chooser فرستنده
consignor فرستنده
compound helicopter هلی کوپتری که مجهز به سیستم جلو برنده کمکی است
police پلیس
gendarme پلیس
polices پلیس
policed پلیس
police dog سگ پلیس
gendarmes پلیس
guard dog سگ پلیس
K9 [canine] سگ پلیس
cops پلیس
german shepherd سگ پلیس
cop پلیس
bobbies پلیس
bobby پلیس
constables پلیس
constable پلیس
transmitter دستگاه فرستنده
service area برد فرستنده
broadcast station ایستگاه فرستنده
television broadcasting station فرستنده تلویزیون
forwarding country کشور فرستنده
pulse transmitter فرستنده پالس
amateur transmitter فرستنده اماتور
amateur station فرستنده تفننی
sending state کشور فرستنده
intermediate transmitter فرستنده واسطه
mobile station فرستنده متحرک
transmitter فرستنده رادیویی
transmitters دستگاه فرستنده
noise transmitter فرستنده پارازیت
jamming transmitter فرستنده پارازیت
transmitters فرستنده رادیویی
consignor فرستنده کالا
intermediate transmitter فرستنده میانی
sender فرستنده پیام
senders فرستنده پیام
transreceiver فرستنده و گیرنده
emergency transmitter فرستنده اضطراری
transmitting antenna انتن فرستنده
transceiver فرستنده و گیرنده
titans نوعی موشک دو طبقه قاره پیمای بالیستیکی مجهز به کلاهک اتمی
titan نوعی موشک دو طبقه قاره پیمای بالیستیکی مجهز به کلاهک اتمی
bench check کارگاه مجهز به دستگاههای ازمایشی علامت نقطه بازرسی نقشه برداری
policemen مامور پلیس
border guard پلیس مرزبانی
police stations مرکز پلیس
police stations ایستگاه پلیس
plainclothesman پلیس مخفی
police force نیروی پلیس
police officers مامور پلیس
local building inspector پلیس ساختمان
frontier police پلیس مرزبانی
battle lights چراغ پلیس
police station مرکز پلیس
police station ایستگاه پلیس
border police پلیس مرزبانی
policeman مامور پلیس
police office پاسگاه پلیس
police officer افسر پلیس
road guard پلیس راه
Interpol پلیس بینالمللی
patrolmen پلیس گشتی
patrolman پلیس گشتی
runner افسر پلیس
runners افسر پلیس
shore patrol پلیس ساحلی
flatfoot پلیس گشتی
vice squads جوخه پلیس
police officer مامور پلیس
police officers افسر پلیس
police force دادگاه پلیس
police forces نیروی پلیس
police forces دادگاه پلیس
police power نیروی پلیس
police power دادگاه پلیس
police reporter مخبر پلیس
police calls استمداد پلیس
vice squad جوخه پلیس
impluse sender فرستنده ضربه جریان
directive sending فرستنده جهت دار
directional transmitter فرستنده جهت دار
handie talkie فرستنده دستی کوچک
broadcasting station ایستگاه رادیویی فرستنده
transceiver دستگاه گیرنده فرستنده
transmissive انتقال دهنده فرستنده
shipper فرستنده کالا با کشتی
radio telephone transmitter فرستنده تلفن بیسیم
handsets دستگاه فرستنده وگیرنده
amateur bands باندهای فرستنده تفننی
amateur station call letters علامت فرستنده تفننی
reverse داده ازگیرنده به فرستنده
long wave transmitter فرستنده موج بلند
handset دستگاه فرستنده وگیرنده
reversing داده ازگیرنده به فرستنده
reverses داده ازگیرنده به فرستنده
reversed داده ازگیرنده به فرستنده
police raid ورود ناگهانی پلیس
bust [colloquial] حمله ناگهانی پلیس
round-up حمله ناگهانی پلیس
police raid حمله ناگهانی پلیس
bust [colloquial] ورود ناگهانی پلیس
constableship وفیفه یا رتبه پلیس
round-up ورود ناگهانی پلیس
cop پلیس [اصطلاح روزمره]
The police held the crowd back. پلیس جمعیت را عقب زد
peelers اسباب پوست کن پلیس
raided ورود ناگهانی پلیس
peeler اسباب پوست کن پلیس
mountie پلیس سوار کانادا
give in charge تحویل پلیس دادن
posse comitatus دسته افراد پلیس
rozzer [British E] پلیس [اصطلاح روزمره]
filth [British E] پلیس [اصطلاح روزمره]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com