English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
to prove an a اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
Other Matches
then انگاه دران هنگام
therewith دران هنگام بدانوسیله
alibis غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
alibi غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
fallout خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
ostensory فرف سیمین یا زرینی که هنگام عشا ربانی نان دران گذاشته نمایش میدهند
run duration خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
smoke test بررسی تصادفی برای اینکه ماشین باید در صورتی که هنگام روشن کردن دود ایجاد نشود کار کند
affirmatory کلمه اثبات عبارت اثبات
psilanthropy عقیده باینکه مسیح جز انسان نبوده
psilanthropism عقیده باینکه مسیح جز انسان نبوده
Not that I remember . تا آنجا که من یاددارم خیر ( اینطور نبوده )
theory of epigensis فرض اینکه نطفه بوجودمیایدنه اینکه ازپیش بوده وپس ازمواقعه
We've never had it so good. <idiom> وضع [مالی] ما تا حالا اینقدر خوب نبوده است.
chance medley ادم کشی اتفاقی که باسوء قصدنبوده وغیرعمدی هم نبوده است
necessaries در CLمنحصر به مایحتاج اولیه زندگی نبوده بلکه به وضع زن و اطفال بستگی دارد
deferred exit انتقال کنترل به یک زیربرنامه در زمانی که قابل پیش بینی نبوده و حادثهای غیر مترقبه ان را مشخص میکند
provided he goes at once بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
piezoelectric ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
clear one's ears متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
occurence وقوع
occurance وقوع
occurrences وقوع
occurrence وقوع
outbreak وقوع
outbreaks وقوع
incidence وقوع
far between کم وقوع
corn-effect ذرتی شدن فرش که در اثر پرداخت یا قیچی کردن نامناسب بوجود می آید و پرزهای فرش همگی دارای یک ارتفاع نبوده و ظاهر پرز فرش بلند و کوتاه می شود
therein دران
scene جای وقوع
chronological بترتیب وقوع
interjacency وقوع در میان
bring to pass به وقوع رساندن
done وقوع یافته
infrequency ندرت وقوع
scenes جای وقوع
externality وقوع درخارج
localities محل وقوع
presence وقوع وتکرار
locality محل وقوع
contingencies احتمال وقوع
under way درشرف وقوع
frequentness کثرت وقوع
imminence قرابت وقوع
incidence تصادف وقوع
centricity وقوع درمرکز
come off وقوع یافتن
recurrenge وقوع مکرر
frequency کثرت وقوع
come through وقوع یافتن
frequencies کثرت وقوع
contingency احتمال وقوع
rede وقوع مصلحت
the scene is laid in paris جای وقوع
therabout دران حدود
offing دران نزدیکی ها
slideway راهی که دران سر
thereabout دران حدود
prejudgment قضاوت قبل از وقوع
imminence وقوع خطر نزدیک
allopatric بتنهایی وقوع یافته
imminency وقوع خطر نزدیک
alpha radiation وقوع طبیعی پرتو
accident proof علت وقوع حادثه
carrying نشانه وقوع وام
trichromatism وقوع درسه حالت
failure logcing ثبت وقوع خرابی
chronological ترتیب زمانی وقوع
red handed حین وقوع جنایت
carry نشانه وقوع وام
carries نشانه وقوع وام
carried نشانه وقوع وام
nautch که دران رقاص میرقصند
it is not subject to review دران روا نیست
rhyme scheme ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
hunched فن احساس وقوع امری در اینده
hunch فن احساس وقوع امری در اینده
venues محل وقوع جرم یا دعوی
venue محل وقوع جرم یا دعوی
latest event time دیرترین زمان وقوع یک واقعه
mark time <idiom> منتظر وقوع چیزی بودن
hunches فن احساس وقوع امری در اینده
hunching فن احساس وقوع امری در اینده
early event time زودترین زمان وقوع یک واقعه
bring about سبب وقوع امری شدن
false selvage شیرازه تقلبی [هر نوع نخ اضافی که جزء پودهای اصلی نبوده و بدلیل تزئین و یا پوشاندن پارگی ها در محل شیرازه بدور تار پیچیده شود از این دسته محسوب شده و کاهش اصالت فرش را به همراه دارد.]
demonstrations اثبات
assertion اثبات
proofs اثبات
proof اثبات
ascertainment اثبات
demonstration اثبات
verification اثبات
positiveness اثبات
agument اثبات
subantiation اثبات
vindication اثبات
positivity اثبات
substantiation اثبات
show اثبات
showed اثبات
shows اثبات
proving اثبات
errors slipped in اشتباهاتی دران راه یافت
thumbhole حفرهای که شست دران جابگیرد
thereis not a p of truth init ذرهای راستی دران نیست
polytonality ایجاد چندلحن دران واحد
polytony ایجادچند لحن دران واحد
i had no voice in that matter من دران قضیه رایی نداشتم
pot liquor اب ته دیگ پس از پختن سبزیجات دران
swimming bath تن شو یاحوضی که دران شناتوان کرد
scrinium لوله یاصندوقی که دران طوماربگذارند
precluding مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
preclude مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
pigs might fly وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
straw in the wind <idiom> نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
impend اویزان کردن در شرف وقوع بودن
mainstream مسیر جویباری که دران اب جریان دارد
flashpoint درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
cellaret گنجهای که شیشههای باده دران میگذارند
flashingpoint درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
flashpoints درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
impressibly بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
crate صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
crates صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
dish wash ابی که دران فرف شسته باشند
actinology دانشی که دران از خواص نورگفتگو میکند
gill net دامی که چون ماهی دران بیافتد
dripping pan فرفی که چکیده کباب دران میریزد
dish water ابی که دران فرف شسته باشند
oast کورهای که رازک را دران خشک می کنند
deadfall دامی که جانوران بزرگ دران زیراوارمیمانند
a stitch in time saves nine <proverb> علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
the bird is p of that event مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
loop ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
conditional مین کننده وقوع چندین کار مشخص
looped ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
anticipation سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
affirmations تصدیق اثبات
affirm اثبات کردن
proven اثبات شده
in order to prove برای اثبات
substantiating اثبات کردن
onus probandi بار اثبات
proof اثبات [ریاضی]
demonstrators اثبات کننده
demonstrator اثبات کننده
predication اثبات موعظه
in proof of برای اثبات
theorem proving اثبات نظریه
program proving اثبات برنامه
corroborated اثبات کردن
corroborate اثبات کردن
asserts اثبات کردن
asserting اثبات کردن
asserted اثبات کردن
assert اثبات کردن
prover اثبات کردن
demonstratively ازراه اثبات
corroborates اثبات کردن
corroborating اثبات کردن
proves اثبات کردن
proved اثبات کردن
prove اثبات کردن
verifiability اثبات پذیری
substantiates اثبات کردن
substantiated اثبات کردن
affirmation تصدیق اثبات
substantiate اثبات کردن
deraign اثبات کردن
positivist اثبات گرا
demonstrative اثبات کننده
justificatory اثبات کننده
demonstrations اثبات تجربی
demonstration اثبات تجربی
demonstrate اثبات کردن
demonstrating اثبات کردن
demonstrates اثبات کردن
burden of proof وفیفه اثبات
ontology probandi بار اثبات
ascertainable اثبات پذیر
burden of proof بار اثبات
positivism اثبات گرایی
provable قابل اثبات
hold up <idiom> اثبات حقیقت
proving اثبات کردن
demonstrated اثبات کردن
onus of proof بار اثبات
documentation اثبات بامدرک
self-evident بی نیاز از اثبات
indemonstrable اثبات نا پذیر
manifestative اثبات کننده
supporting اثبات کردن
provability قابلیت اثبات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com