Dictiornary-Farsi | اثبات حقیقت | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (5 milliseconds)

English	Persian
hold up <idiom>	اثبات حقیقت


Search result with all words

veritable	قابل اثبات حقیقت
Other Matches

affirmatory	کلمه اثبات عبارت اثبات
pragmatism	مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
act	حقیقت
fact	حقیقت
facts	حقیقت
realities	حقیقت
reality	حقیقت
actually	در حقیقت
acted	حقیقت
truth	حقیقت
truths	حقیقت
in sooth	در حقیقت
yea	در حقیقت
in reality	در حقیقت
in truth	در حقیقت
indeed [admittedly] <adv.>	در حقیقت
admittedly <adv.>	در حقیقت
to be sure <adv.>	در حقیقت
shoe is on the other foot <idiom>	برخلاف حقیقت
factually	حقیقت امری
factual	حقیقت امری
verism	حقیقت گرایی
truthful <adj.>	راست [با حقیقت]
matter of fact	حقیقت امر
understatement	کتمان حقیقت
To speak the truth.	حقیقت را گفتن
axioms	حقیقت اشکار
understatements	کتمان حقیقت
matter-of-fact	حقیقت امر
axiom	حقیقت اشکار
truthless	عاری از حقیقت
tell the truth	حقیقت را گفتن
verities	صحت حقیقت
verity	صحت حقیقت
oversoul	حقیقت مطلق
erroneousness	عدم حقیقت
reserve	کتمان حقیقت
half truth	حقیقت ناقص
thing in itself	حقیقت غایی
untruthful	خلاف حقیقت
the face remains	حقیقت همانست
the f.of the matter	حقیقت امر
reserving	کتمان حقیقت
reserves	کتمان حقیقت
tao	حقیقت طریقت
unreality	عدم حقیقت
approving truth	حقیقت مسلم
suppressio veri	کتمان حقیقت
understates	حقیقت را افهار نکردن
disabuses	از حقیقت اگاه کردن
understating	حقیقت را افهار نکردن
disabuse	از حقیقت اگاه کردن
That's not so!	این حقیقت ندارد!
in the wrong <idiom>	اشتباه ،درستی حقیقت
that is about the size of it	حقیقت امراین است
understated	حقیقت را افهار نکردن
understate	حقیقت را افهار نکردن
veridical	از روی حقیقت گویی
principle	حقیقت مبادی واصول
truth drug	داروی کشف حقیقت
Nothing hurts like the truth.	حقیقت تلخ است
untruths	خلاف حقیقت کذب
untruth	خلاف حقیقت کذب
falsi crimen	مخفی کردن حقیقت
in point of fact	حقیقت امر اینست که
The fact of the matter is. . . . . . .	حقیقت امر اینست که ...
disabused	از حقیقت اگاه کردن
lowdown <idiom>	لپ مطلب ،حقیقت موضوع
disabusing	از حقیقت اگاه کردن
apodictic	شامل یا مستلزم بیان حقیقت
apodeictic	شامل یا مستلزم بیان حقیقت
I know it for a fact.	این یک حقیقت مسلم است
smoke out <idiom>	درمورد چیزی به حقیقت رسیدن
low dwon	حقایق امر اصل حقیقت
action	در حقیقت آن منو انتخاب میشود
mincingly	با احتیاط با فرو گذاری حقیقت
axiom	قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
axioms	قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
actions	در حقیقت آن منو انتخاب میشود
realism	مشرب اصالت واقعیت یا حقیقت
He tried to conceal the facts.	سعی داشت حقیقت را پنهان کند
to raise a dust	اب راگل الودکردن حقیقت راپنهان کردن
substantiation	اثبات
proofs	اثبات
positivity	اثبات
proof	اثبات
subantiation	اثبات
demonstration	اثبات
demonstrations	اثبات
assertion	اثبات
agument	اثبات
showed	اثبات
shows	اثبات
proving	اثبات
verification	اثبات
positiveness	اثبات
ascertainment	اثبات
vindication	اثبات
show	اثبات
to thrash out the truth	حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
like hell <idiom>	با تاثیر وانرژی بیشتر ،مغایر با حقیقت ،نه زیاد
as a matter of fact	حقیقت امر اینست که خوب بخواهید بدانید
The truth was known to no one other than himself.	هیچ کس به غیر از خود او [مرد] حقیقت را نمی دانست.
proves	اثبات کردن
provable	قابل اثبات
indemonstrable	اثبات نا پذیر
theorem proving	اثبات نظریه
proved	اثبات کردن
in proof of	برای اثبات
deraign	اثبات کردن
asserting	اثبات کردن
in order to prove	برای اثبات
proving	اثبات کردن
asserts	اثبات کردن
demonstratively	ازراه اثبات
prove	اثبات کردن
program proving	اثبات برنامه
corroborates	اثبات کردن
substantiate	اثبات کردن
predication	اثبات موعظه
corroborated	اثبات کردن
substantiated	اثبات کردن
corroborate	اثبات کردن
proof	اثبات [ریاضی]
documentation	اثبات بامدرک
substantiates	اثبات کردن
onus probandi	بار اثبات
onus of proof	بار اثبات
ontology probandi	بار اثبات
substantiating	اثبات کردن
justificatory	اثبات کننده
manifestative	اثبات کننده
prover	اثبات کردن
asserted	اثبات کردن
supporting	اثبات کردن
affirmation	تصدیق اثبات
verifiability	اثبات پذیری
demonstrations	اثبات تجربی
positivist	اثبات گرا
demonstration	اثبات تجربی
demonstrators	اثبات کننده
demonstrator	اثبات کننده
proven	اثبات شده
demonstrating	اثبات کردن
demonstrates	اثبات کردن
demonstrated	اثبات کردن
corroborating	اثبات کردن
demonstrate	اثبات کردن
burden of proof	وفیفه اثبات
burden of proof	بار اثبات
affirmations	تصدیق اثبات
ascertainable	اثبات پذیر
assert	اثبات کردن
demonstrative	اثبات کننده
positivism	اثبات گرایی
self-evident	بی نیاز از اثبات
provability	قابلیت اثبات
affirm	اثبات کردن
proving a will	اثبات صحت وصیتنامه
self evidence	بی نیازی از اثبات بدیهیت
mend one's ways <idiom>	اثبات عادت شخصی
to demonstrate a proposition	قضیهای را اثبات کردن
come in handy <idiom>	اثبات مفید بودن
provably	بطور اثبات پذیر
burden of proof	مسئوولیت اثبات ادعا
evidance in substanttiation of claims	ادله اثبات دعوی
logical positivism	اثبات گرایی منطقی
vindicating	اثبات بیگناهی کردن
vindicates	اثبات بیگناهی کردن
vindicated	اثبات بیگناهی کردن
vindicate	اثبات بیگناهی کردن
bear record to	تصدیق یا اثبات کردن
probative	دال بر اثبات مشروط
demonstrably	قابل شرح یا اثبات
vindication	اثبات بیگناهی توجیه
demonstrable	قابل شرح یا اثبات
probatory	دال بر اثبات مشروط
systematic theology	بخشی از علوم الهی که مذاهب مختلفه را جزئی ازیک حقیقت کل میداند
refuting	اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiate	با دلیل ومدرک اثبات کردن
proved	استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiated	با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates	با دلیل ومدرک اثبات کردن
premised	قضیه ثابت یا اثبات شده
prove	استدلال کردن به اثبات رسانیدن
make out <idiom>	باعث اعتماد،اثبات شخص
premise	قضیه ثابت یا اثبات شده
refutes	اشتباه کسی را اثبات کردن
premisses	قضیه ثابت یا اثبات شده
substantiating	با دلیل ومدرک اثبات کردن
evincibly	بطوریکه بتوان اثبات کردن
proves	استدلال کردن به اثبات رسانیدن
disprove	اثبات کذب چیزی راکردن
disproved	اثبات کذب چیزی راکردن
disproves	اثبات کذب چیزی راکردن
disproving	اثبات کذب چیزی راکردن
refute	اشتباه کسی را اثبات کردن
in proof of his statement	برای اثبات گفته خود
in p of my statement	برای اثبات گفته خودم
refuted	اشتباه کسی را اثبات کردن