Total search result: 204 (15 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
disprove |
اثبات کذب چیزی راکردن |
disproved |
اثبات کذب چیزی راکردن |
disproves |
اثبات کذب چیزی راکردن |
disproving |
اثبات کذب چیزی راکردن |
|
|
Other Matches |
|
to wish for something |
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن |
conceptualize |
تصور یا اندیشه چیزی راکردن |
disparaged |
انکار فضیلت چیزی راکردن |
disparages |
انکار فضیلت چیزی راکردن |
disparage |
انکار فضیلت چیزی راکردن |
misses |
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن |
missed |
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن |
miss |
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن |
establishing |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
establishes |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
establish |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
I'll take a leap of faith. |
من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات] |
affirmatory |
کلمه اثبات عبارت اثبات |
to break fresh ground |
کارنکردهای راکردن |
to go it blind |
بی پرواکاری راکردن |
To do something perfunctorily. |
سر سری کاری راکردن |
to go bail for any one |
ضمانت کسی راکردن |
To do something surreptitiously. |
زیر زیرکی کاری راکردن |
to play the game |
رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن |
renege |
ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن |
dabbled |
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن |
reneged |
ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن |
reneges |
ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن |
reneging |
ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن |
to be wary of saying something |
در گفتن سخن ملاحظه اطراف کار راکردن |
dabbling |
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن |
dabble |
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن |
dabbles |
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن |
agument |
اثبات |
subantiation |
اثبات |
proof |
اثبات |
proofs |
اثبات |
showed |
اثبات |
substantiation |
اثبات |
verification |
اثبات |
positivity |
اثبات |
ascertainment |
اثبات |
vindication |
اثبات |
assertion |
اثبات |
demonstrations |
اثبات |
demonstration |
اثبات |
proving |
اثبات |
positiveness |
اثبات |
shows |
اثبات |
show |
اثبات |
documentation |
اثبات بامدرک |
substantiated |
اثبات کردن |
corroborated |
اثبات کردن |
burden of proof |
بار اثبات |
substantiates |
اثبات کردن |
burden of proof |
وفیفه اثبات |
verifiability |
اثبات پذیری |
ascertainable |
اثبات پذیر |
demonstrated |
اثبات کردن |
demonstrates |
اثبات کردن |
demonstrate |
اثبات کردن |
substantiate |
اثبات کردن |
demonstrating |
اثبات کردن |
demonstrative |
اثبات کننده |
corroborates |
اثبات کردن |
substantiating |
اثبات کردن |
demonstration |
اثبات تجربی |
affirmation |
تصدیق اثبات |
affirmations |
تصدیق اثبات |
proving |
اثبات کردن |
provable |
قابل اثبات |
supporting |
اثبات کردن |
provability |
قابلیت اثبات |
hold up <idiom> |
اثبات حقیقت |
affirm |
اثبات کردن |
positivist |
اثبات گرا |
prove |
اثبات کردن |
proved |
اثبات کردن |
proven |
اثبات شده |
proves |
اثبات کردن |
positivism |
اثبات گرایی |
demonstrations |
اثبات تجربی |
self-evident |
بی نیاز از اثبات |
corroborating |
اثبات کردن |
deraign |
اثبات کردن |
program proving |
اثبات برنامه |
asserted |
اثبات کردن |
demonstrator |
اثبات کننده |
in order to prove |
برای اثبات |
justificatory |
اثبات کننده |
proof |
اثبات [ریاضی] |
in proof of |
برای اثبات |
asserts |
اثبات کردن |
prover |
اثبات کردن |
demonstrators |
اثبات کننده |
indemonstrable |
اثبات نا پذیر |
assert |
اثبات کردن |
demonstratively |
ازراه اثبات |
asserting |
اثبات کردن |
onus of proof |
بار اثبات |
manifestative |
اثبات کننده |
theorem proving |
اثبات نظریه |
onus probandi |
بار اثبات |
ontology probandi |
بار اثبات |
predication |
اثبات موعظه |
corroborate |
اثبات کردن |
vindicate |
اثبات بیگناهی کردن |
veritable |
قابل اثبات حقیقت |
vindicated |
اثبات بیگناهی کردن |
vindication |
اثبات بیگناهی توجیه |
provably |
بطور اثبات پذیر |
proving a will |
اثبات صحت وصیتنامه |
probatory |
دال بر اثبات مشروط |
vindicates |
اثبات بیگناهی کردن |
come in handy <idiom> |
اثبات مفید بودن |
demonstrably |
قابل شرح یا اثبات |
demonstrable |
قابل شرح یا اثبات |
mend one's ways <idiom> |
اثبات عادت شخصی |
probative |
دال بر اثبات مشروط |
vindicating |
اثبات بیگناهی کردن |
self evidence |
بی نیازی از اثبات بدیهیت |
burden of proof |
مسئوولیت اثبات ادعا |
evidance in substanttiation of claims |
ادله اثبات دعوی |
to demonstrate a proposition |
قضیهای را اثبات کردن |
logical positivism |
اثبات گرایی منطقی |
bear record to |
تصدیق یا اثبات کردن |
substantiating |
با دلیل ومدرک اثبات کردن |
prove |
استدلال کردن به اثبات رسانیدن |
substantiate |
با دلیل ومدرک اثبات کردن |
substantiated |
با دلیل ومدرک اثبات کردن |
refuted |
اشتباه کسی را اثبات کردن |
premise |
قضیه ثابت یا اثبات شده |
substantiates |
با دلیل ومدرک اثبات کردن |
premised |
قضیه ثابت یا اثبات شده |
premisses |
قضیه ثابت یا اثبات شده |
refute |
اشتباه کسی را اثبات کردن |
make out <idiom> |
باعث اعتماد،اثبات شخص |
proved |
استدلال کردن به اثبات رسانیدن |
refuting |
اشتباه کسی را اثبات کردن |
in proof of his statement |
برای اثبات گفته خود |
in p of my statement |
برای اثبات گفته خودم |
refutes |
اشتباه کسی را اثبات کردن |
proves |
استدلال کردن به اثبات رسانیدن |
evincibly |
بطوریکه بتوان اثبات کردن |
to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
the burden of proof rests with |
اثبات ادعا بر عهده مدعی است |
realia |
وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی |
hold down |
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن |
the burden of proof rests of claimant |
بار اثبات بر عهده شاکی است |
refutation |
اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال |
where there is a valid reason |
در موارد طبق مقررات اثبات شده |
ordeals |
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای |
in duly substantiated cases |
در موارد طبق مقررات اثبات شده |
substantiative |
بادلیل اثبات شده تجسم یافته |
ordeal |
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای |
where justified |
در موارد طبق مقررات اثبات شده |
single combat |
اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager |
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
program verification |
عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده |
probative |
حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود |
reductive ad absurdum |
روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان |
induced |
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات |
induce |
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات |
inducing |
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات |
induces |
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات |
to prove an a |
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده |
metagnosticism |
عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
tendering |
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند |
tender |
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند |
tendered |
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند |
tenderest |
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند |
relevance |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
querying |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
query |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
replacing |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
pushes |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
queries |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
replace |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replaced |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
queried |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
replaces |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
pushed |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
push |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
to esteem somebody or something [for something] |
قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ] |
control |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
controlling |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
to hang over anything |
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن |
covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
to pass by any thing |
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن |
correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
controls |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
appreciate |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciated |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |