English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
permit me to say اجازه دهید بگویم
Other Matches
i beg leave to say اجازه میخواهم بگویم
may i see you home? اجازه دهید شمارابخانه
May I use your name as a reference? اجازه میدهید شما را بعنوان توصیه کننده بگویم؟
Might I ask a question? اجازه می دهید یک سئوال بکنم؟
i cannot say him nay بگویم
i scarcely know what to say نمیدانم چه بگویم
iam inclined to think میخواهم بگویم
I dont wish ( want ) to malign anyone . میل ندارم بد کسی را بگویم
i wish i might speak کاش می توانستم سخن بگویم
How many times do I have to tell you that … چند بار باید به شما بگویم که ...
The exam was too easy for words . امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
You have to listen to me. شما باید به من گوش بکنید [ببینید چی می خواهم بگویم] .
destinations را قرار می دهید
destination را قرار می دهید
have patience with me بمن مهلت دهید
Please let me know. لطفا"به من اطلاع دهید
let me know بمن اطلاع دهید
give it a shake انرا تکان دهید
show your ticket to him بلیط خودراباونشان دهید
resolveme this این پرسش را پاسخ دهید
Why don't you answer? چرا جواب نمی دهید؟
go on سخن خود را ادامه دهید
Please reply as a matter of urgency. لطفا فوری پاسخ دهید.
If not , please let me know. درغیر اینصورت به من اطلاع دهید
Please show me the way out I'll show you ! لطفا " را ؟ خروج را به من نشان دهید
mouse که شما حرکت می دهید تنظیم می کنند
mouses که شما حرکت می دهید تنظیم می کنند
continue port/starboard چرخش به سمت چپ یا راست را ادامه دهید
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
flattest برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
flat برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
clearance اجازه ترخیص اجازه نامه
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
arrow pointer پیکان کوچکی است که می توانید آنرا با استفاده از mouse حرکت دهید
emulation رفتار یک چاپگر یا کامپیوتر که دقیقاگ مشابه دیگری باشد و به برنامههای مشابه اجازه اجرا و به دادههای مشابه اجازه پردازش می دهند
I work in a bank, or more precisely at Melli Bank. من در بانک کار میکنم یا دقیقتر بگویم در بانک ملی.
linking طرحی که به شما امکان درج داده از یک برنامه کاربردی به دیگری می دهید با کمک تابع OCE
prior admission اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
hard port فرمان سمت را به سمت مغناطیسی تغییر دهید درعملیات دریایی
mouses نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
ratification اجازه
by permission of با اجازه
fiats اجازه
permitting اجازه
authorisations اجازه
authorization اجازه
unauthorized بی اجازه
license اجازه
permission اجازه
licenses اجازه
licence اجازه
licences اجازه
fiat اجازه
licensing اجازه
permit اجازه
permits اجازه
liberty اجازه
liberties اجازه
ok اجازه
leave اجازه
licensure اجازه
approval اجازه
warrent اجازه
okay اجازه
authority اجازه
leaving اجازه
billeting اجازه نامه
billeted اجازه نامه
warranties تعهدنامه اجازه
billet اجازه نامه
warranty تعهدنامه اجازه
may i take it please اجازه می فرمایید
billets اجازه نامه
lincense or cence اجازه دادن
suffers اجازه دادن
suffered اجازه دادن
suffer اجازه دادن
audiences اجازه حضور
audience اجازه حضور
to beg leave اجازه رفتن
to obtain permission اجازه گرفتن
transit bill اجازه عبور
without a by your leave بی اجازه بی خداحافظی
go through <idiom> اجازه دادن
have it <idiom> اجازه دادن
take in <idiom> اجازه دادن
to ask permission اجازه خواستن
to admit of اجازه دادن
searcher warrant اجازه بازرسی
approach clearance اجازه تقرب
grants اجازه دادن
granted اجازه دادن
grant اجازه دادن
searcher warrant اجازه تفتیش
authorising اجازه دادن
by your leave با اجازه شما
lets اجازه دادن
let اجازه دادن
authorizations اختیار اجازه
to allow اجازه دادن
letting اجازه دادن
allow اجازه دادن
grant اجازه دادن
conge اجازه عبور
approach clearance اجازه فرود
acquisition authority اجازه خرید
feu اجازه همیشگی
permissive اجازه دهنده
imprimatur اجازه چاپ
authorizing اجازه دادن
inofficial بدون اجازه
authorizes اجازه دادن
authorize اجازه دادن
to permit oneself اجازه خواستن
licensable قابل اجازه
authorises اجازه دادن
if you please با اجازه شما
flight clearance اجازه پرواز
passports اجازه مسافرت
passport اجازه مسافرت
warrants اجازه قانونی
warranting اجازه قانونی
warranted اجازه قانونی
warrant اجازه قانونی
consenting رضا اجازه
permit اجازه دادن
accessing اجازه دخول
permits اجازه دادن
permitting اجازه دادن
accesses اجازه دخول
accessed اجازه دخول
access اجازه دخول
search warrant اجازه تفتیش
clearance اجازه زدودگی
search warrants اجازه تفتیش
pass اجازه عبور
passed اجازه عبور
passes اجازه عبور
certificate of authority اجازه نامه
licensing اجازه نامه
token اجازه ورود
tokens اجازه ورود
releases اجازه صدور
consented رضا اجازه
allowance اجازه دادن
allowances اجازه دادن
released اجازه صدور
forbid اجازه ندادن
forbids اجازه ندادن
consents رضا اجازه
passage اجازه عبور
release اجازه صدور
passages اجازه عبور
authority توانایی اجازه
authority اجازه اعتبار
consent رضا اجازه
connivance اجازه ضمنی
license اجازه نامه
full power of attorney اجازه نامه
power of authority اجازه نامه
power of attorney اجازه نامه
warrant of attorney اجازه نامه
letter of attorney اجازه نامه
power of procuration اجازه نامه
visa اجازه ورود به کشوربیگانه
visas اجازه ورود به کشوربیگانه
moratorium اجازه دیر کردپرداخت
moratoriums اجازه دیر کردپرداخت
He asked permission to come in. اجازه خواست بیاید تو
licensing اجازه رفتن دادن
to ask [someone] for permission [از کسی] اجازه گرفتن
license اجازه رفتن دادن
approved <adj.> <past-p.> اجازه داده شده
authorised [British] <adj.> <past-p.> اجازه داده شده
authorized <adj.> <past-p.> اجازه داده شده
passed <adj.> <past-p.> اجازه داده شده
exequatur اجازه نامه قونسول
wink at <idiom> اجازه دخالت ندادن
the law forbids قانون اجازه نمیدهد
enables اجازه رویدادن چیزی
to let in اجازه دخول دادن
released اجازه ارسال پیام
keep someone on <idiom> اجازه همکاری دادن
licences اجازه رفتن دادن
licence اجازه رفتن دادن
absent without leave نهستی بدون اجازه
releases اجازه ارسال پیام
give out <idiom> اجازه فرار دادن
authorization اختیاردادن اجازه دادن
let someone through اجازه ورود دادن
release اجازه ارسال پیام
keep the home fires burning <idiom> اجازه ادامه دادن
enabling اجازه رویدادن چیزی
authorized اجازه داده شده
keep the ball rolling <idiom> اجازه فعالیت دادن
awol غایب بدون اجازه
authorisations اختیاردادن اجازه دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com