English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 195 (9 milliseconds)
English Persian
turn out اجتماع ازدحام
Search result with all words
huddle ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddled ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddles ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddling ازدحام اجتماع افراد یک تیم
Other Matches
swarmed ازدحام
swarm ازدحام
rabblement ازدحام
congestion ازدحام
hoi polloi ازدحام
throng ازدحام
droves ازدحام
swarms ازدحام
drove ازدحام
to do ازدحام
to-do ازدحام
crowding ازدحام
host ازدحام
hosted ازدحام
hosting ازدحام
hosts ازدحام
thronged ازدحام
press ازدحام
crowd ازدحام
hurtle ازدحام
hurtled ازدحام
hurtles ازدحام
hurtling ازدحام
thronging ازدحام
presses ازدحام
throngs ازدحام
crowds ازدحام
rushed ازدحام مردم
rushing ازدحام مردم
swarmed ازدحام کردن
rush ازدحام مردم
swarms ازدحام کردن
swarm ازدحام کردن
sserry ازدحام کردن
congestion ازدحام انبوهی
scrouge ازدحام کردن
flocks ازدحام کردن
flocking ازدحام کردن
flocked ازدحام کردن
flock ازدحام کردن
overcrowd ازدحام کردن
ochlophobia ازدحام هراسی
knotted ازدحام کرده
throngs هجوم ازدحام کردن
thronged هجوم ازدحام کردن
throng هجوم ازدحام کردن
press ازدحام کردن اتوزدن
crowds ازدحام کردن چپیدن
crowd ازدحام کردن چپیدن
mobbing غوغا ازدحام کردن
thronging هجوم ازدحام کردن
mobs غوغا ازدحام کردن
mobbed غوغا ازدحام کردن
presses ازدحام کردن اتوزدن
mob غوغا ازدحام کردن
rabble توده طبقات پست ازدحام
to mob somebody [something] بر سر کسی [چیزی] ازدحام کردن
huddles ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddling ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddled ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddle ناقص انجام دادن ازدحام کردن
inrush حمله بدرون ازدحام سوی درون
commonweal اجتماع
milieus اجتماع
consensus اجتماع
community اجتماع
assemblages اجتماع
assemblage اجتماع
milieu اجتماع
meetings اجتماع
communities اجتماع
conjunction اجتماع
milieux اجتماع
mustering اجتماع
mustered اجتماع
societies اجتماع
society اجتماع
public meeting اجتماع
socio- اجتماع
musters اجتماع
muster اجتماع
conjunctions اجتماع
meeting اجتماع
hurricanes اجتماع
gatherings اجتماع
procession اجتماع
reunions اجتماع
reunion اجتماع
processions اجتماع
union اجتماع
hurricane اجتماع
unions اجتماع
gathering اجتماع
association اجتماع
associations اجتماع
paraded اجتماع مردم
meetings ملاقات اجتماع
parading اجتماع مردم
rallied اجتماع مجدد
parade اجتماع مردم
parades اجتماع مردم
therapeutic community اجتماع درمانی
societal وابسته به اجتماع
klatch اجتماع خودمانی
official meeting اجتماع رسمی
klatsch اجتماع خودمانی
flocculate اجتماع کردن
aggregation اجتماع توده
concourses محل اجتماع
concourse محل اجتماع
society جامعه اجتماع
crowds شلوغی اجتماع
communed اجتماع تعاونی
communes اجتماع تعاونی
assembly اجتماع انجمن
overloaded اجتماع مهاجمان
communing اجتماع تعاونی
crowd شلوغی اجتماع
overload اجتماع مهاجمان
collection اجتماع مجموعه
overloads اجتماع مهاجمان
commune اجتماع تعاونی
congregating اجتماع کردن
societies جامعه اجتماع
rally اجتماع مجدد
collections اجتماع مجموعه
congregate اجتماع کردن
congregated اجتماع کردن
meeting ملاقات اجتماع
congregates اجتماع کردن
rallies اجتماع مجدد
pentapolis اجتماع پنج شهر
rioted اجتماع و بلوا کردن
riot اجتماع و بلوا کردن
union [set theory] اجتماع [مجموعه] [ریاضی]
the rabble طبقات پایین اجتماع
grass roots اجتماع محلی منشاء
scurf شوره سر وازده اجتماع
riotous assembly اجتماع و مواضعه اشوبگرانه
ratag طبقات پایین اجتماع
trigon اجتماع سه ستاره باهم
The various strata of society. طبقات مختلف اجتماع
rioting اجتماع و بلوا کردن
franklin طبقه متوسط اجتماع
underclass سطح پایین [اجتماع]
underclass طبقه سوم [اجتماع]
guildhalls محل اجتماع اصناف
guildhall محل اجتماع اصناف
scum طبقه وازده اجتماع
lower class سطح پایین [اجتماع]
subclass سطح پایین [اجتماع]
accru اجتماع فراهم شدگی
lower class طبقه سوم [اجتماع]
riots اجتماع و بلوا کردن
subclass طبقه سوم [اجتماع]
community psychology روانشناسی اجتماع نگر
haunt محل اجتماع تبه کاران
subclass طبقه پست وپایین اجتماع
lower class طبقه پست وپایین اجتماع
underclass طبقه پست وپایین اجتماع
vespiary اجتماع زنبوران دستهای زنبور
forum بازار محل اجتماع عموم
haunts محل اجتماع تبه کاران
upper classes وابسته به طبقات بالای اجتماع
upper class وابسته به طبقات بالای اجتماع
unsociable گریزان از اجتماع غیر اجتماعی
foyers مرکز اجتماع راهرو بزرگ
foyer مرکز اجتماع راهرو بزرگ
antisocial مخل اجتماع دشمن جامعه
forums بازار محل اجتماع عموم
upperclassman عضو صنوف ممتازه اجتماع
guild اتحادیه محل اجتماع اصناف
guilds اتحادیه محل اجتماع اصناف
forgather گرد امدن اجتماع کردن
redezvous وعده ملاقات اجتماع مجدد
communitarian عضو انجمن یا اجتماع کمونیستی
integration یکپارچگی اتحاد عناصر مختلف اجتماع
rout اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
routed اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
routs اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
outside art [هنری که خارج از چهارچوب رسمی و فرهنگی اجتماع باشد]
camporee اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
casework مطالعه بسیط اجتماع و محیط فرد یا خانواده برای تشخیص مرض ودرمان
lower classes طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
lower class طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
social disease بیماریهای مقاربتی بیماریهای شایع در اجتماع
antisocial مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
totalitarianism سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com