Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (8 milliseconds)
English
Persian
klatch
اجتماع خودمانی
klatsch
اجتماع خودمانی
Other Matches
throwaway
خودمانی
familiar
خودمانی
intimate
خودمانی
homey
خودمانی
intimating
خودمانی
intimated
خودمانی
hail fellow
خودمانی
unihibit
خودمانی
intimates
خودمانی
pally
خودمانی
hobnobs
دوستانه خودمانی
hobnobbing
دوستانه خودمانی
hobnobbed
دوستانه خودمانی
hypocoristic
تصغیری و خودمانی
nicknack
نام خودمانی
homely
خودمانی وصمیمانه
natter
حرف خودمانی
familiarised
خودمانی کردن
familiarises
خودمانی کردن
nicknamed
نام خودمانی
nicknames
نام خودمانی
coze
صحبت خودمانی
folksy
دوستانه خودمانی
taming
بیمزه خودمانی
tamest
بیمزه خودمانی
tames
بیمزه خودمانی
tamed
بیمزه خودمانی
tame
بیمزه خودمانی
familiarizing
خودمانی کردن
familiarizes
خودمانی کردن
familiarized
خودمانی کردن
familiarize
خودمانی کردن
familiarising
خودمانی کردن
nattered
حرف خودمانی
hobnob
دوستانه خودمانی
natters
حرف خودمانی
pillow talk
صحبت خودمانی
insiders
خودی خودمانی
sportswear
لباس خودمانی
nicknaming
نام خودمانی
nickname
نام خودمانی
tamer
بیمزه خودمانی
insider
خودی خودمانی
nattering
حرف خودمانی
familial
خویشاوندی خودمانی
dishabille
حالت خودمانی و بی رودربایستی
His manners are free and easy.
خیلی خودمانی است
hypocorism
لقب خودمانی وبشروخی
unihibited
بی قید وبند خودمانی
hypocorism
اصطلاح یا کلمه خودمانی وتصغیری
communities
اجتماع
consensus
اجتماع
conjunctions
اجتماع
conjunction
اجتماع
assemblages
اجتماع
assemblage
اجتماع
milieus
اجتماع
meetings
اجتماع
muster
اجتماع
milieux
اجتماع
meeting
اجتماع
societies
اجتماع
society
اجتماع
community
اجتماع
milieu
اجتماع
mustered
اجتماع
mustering
اجتماع
gathering
اجتماع
reunions
اجتماع
reunion
اجتماع
socio-
اجتماع
associations
اجتماع
association
اجتماع
union
اجتماع
hurricanes
اجتماع
hurricane
اجتماع
gatherings
اجتماع
procession
اجتماع
processions
اجتماع
musters
اجتماع
public meeting
اجتماع
unions
اجتماع
commonweal
اجتماع
concourses
محل اجتماع
concourse
محل اجتماع
aggregation
اجتماع توده
flocculate
اجتماع کردن
official meeting
اجتماع رسمی
therapeutic community
اجتماع درمانی
turn out
اجتماع ازدحام
overloaded
اجتماع مهاجمان
society
جامعه اجتماع
overloads
اجتماع مهاجمان
overload
اجتماع مهاجمان
collections
اجتماع مجموعه
assembly
اجتماع انجمن
congregating
اجتماع کردن
parades
اجتماع مردم
crowd
شلوغی اجتماع
commune
اجتماع تعاونی
paraded
اجتماع مردم
parade
اجتماع مردم
communed
اجتماع تعاونی
communes
اجتماع تعاونی
societal
وابسته به اجتماع
collection
اجتماع مجموعه
congregates
اجتماع کردن
congregated
اجتماع کردن
societies
جامعه اجتماع
rallies
اجتماع مجدد
crowds
شلوغی اجتماع
parading
اجتماع مردم
meetings
ملاقات اجتماع
meeting
ملاقات اجتماع
rally
اجتماع مجدد
congregate
اجتماع کردن
rallied
اجتماع مجدد
communing
اجتماع تعاونی
trigon
اجتماع سه ستاره باهم
scurf
شوره سر وازده اجتماع
riotous assembly
اجتماع و مواضعه اشوبگرانه
riots
اجتماع و بلوا کردن
union
[set theory]
اجتماع
[مجموعه]
[ریاضی]
subclass
سطح پایین
[اجتماع]
lower class
سطح پایین
[اجتماع]
underclass
طبقه سوم
[اجتماع]
subclass
طبقه سوم
[اجتماع]
lower class
طبقه سوم
[اجتماع]
rioting
اجتماع و بلوا کردن
underclass
سطح پایین
[اجتماع]
The various strata of society.
طبقات مختلف اجتماع
grass roots
اجتماع محلی منشاء
riot
اجتماع و بلوا کردن
rioted
اجتماع و بلوا کردن
franklin
طبقه متوسط اجتماع
guildhall
محل اجتماع اصناف
community psychology
روانشناسی اجتماع نگر
guildhalls
محل اجتماع اصناف
accru
اجتماع فراهم شدگی
scum
طبقه وازده اجتماع
pentapolis
اجتماع پنج شهر
the rabble
طبقات پایین اجتماع
ratag
طبقات پایین اجتماع
huddles
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
underclass
طبقه پست وپایین اجتماع
subclass
طبقه پست وپایین اجتماع
huddled
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddle
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
guild
اتحادیه محل اجتماع اصناف
forum
بازار محل اجتماع عموم
forums
بازار محل اجتماع عموم
haunts
محل اجتماع تبه کاران
unsociable
گریزان از اجتماع غیر اجتماعی
haunt
محل اجتماع تبه کاران
guilds
اتحادیه محل اجتماع اصناف
huddling
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
upper class
وابسته به طبقات بالای اجتماع
foyer
مرکز اجتماع راهرو بزرگ
communitarian
عضو انجمن یا اجتماع کمونیستی
upper classes
وابسته به طبقات بالای اجتماع
vespiary
اجتماع زنبوران دستهای زنبور
antisocial
مخل اجتماع دشمن جامعه
upperclassman
عضو صنوف ممتازه اجتماع
lower class
طبقه پست وپایین اجتماع
forgather
گرد امدن اجتماع کردن
redezvous
وعده ملاقات اجتماع مجدد
foyers
مرکز اجتماع راهرو بزرگ
integration
یکپارچگی اتحاد عناصر مختلف اجتماع
routs
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
routed
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
rout
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
camporee
اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
outside art
[هنری که خارج از چهارچوب رسمی و فرهنگی اجتماع باشد]
assembly
بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
casework
مطالعه بسیط اجتماع و محیط فرد یا خانواده برای تشخیص مرض ودرمان
lower class
طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
lower classes
طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
antisocial
مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
social disease
بیماریهای مقاربتی بیماریهای شایع در اجتماع
totalitarianism
سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com