English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
grass roots اجتماع محلی منشاء
Other Matches
root of title منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
blit در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
bitblt در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
local procurement تدارک محلی فراورده محلی
localism ایین محلی علاقه محلی
fountain منشاء
origin منشاء
paternity منشاء
origins منشاء
parent منشاء
fountains منشاء
source منشاء
provenance منشاء
data origination سر منشاء داده ها
root of title منشاء مالکیت
parent والدین منشاء
germ ریشه منشاء
message source منشاء پیام
source منبع منشاء
cause of claim منشاء دعوی
fatherhood منشاء اصل
germs ریشه منشاء
phytogenic دارای منشاء گیاهی
gastrogenic دارای منشاء معدی
gastrogenous دارای منشاء معدی
local posts پستهای استراق سمع محلی پستهای دیده ور محلی
logos اصل یا منشاء عقل عالم وجود
diachrony تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
cunclude تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
erastianism سیستم فکری که وجود هرنوع منشاء الهی و اسمانی رابرای سلطنت و کلیسا نفی میکند
owenism اصول عقاید رابرت اون کارخانه دار انگلیس در قرن 91 که شاید بتوان منشاء سوسیالیزم نوینش دانست
hurricane اجتماع
procession اجتماع
gatherings اجتماع
musters اجتماع
gathering اجتماع
hurricanes اجتماع
mustering اجتماع
mustered اجتماع
muster اجتماع
assemblages اجتماع
reunions اجتماع
reunion اجتماع
association اجتماع
associations اجتماع
conjunctions اجتماع
societies اجتماع
conjunction اجتماع
processions اجتماع
commonweal اجتماع
unions اجتماع
public meeting اجتماع
milieux اجتماع
meetings اجتماع
milieu اجتماع
community اجتماع
union اجتماع
communities اجتماع
society اجتماع
milieus اجتماع
assemblage اجتماع
meeting اجتماع
consensus اجتماع
socio- اجتماع
official meeting اجتماع رسمی
assembly اجتماع انجمن
society جامعه اجتماع
klatsch اجتماع خودمانی
concourse محل اجتماع
klatch اجتماع خودمانی
societal وابسته به اجتماع
collections اجتماع مجموعه
meetings ملاقات اجتماع
meeting ملاقات اجتماع
overloads اجتماع مهاجمان
overloaded اجتماع مهاجمان
overload اجتماع مهاجمان
collection اجتماع مجموعه
congregate اجتماع کردن
congregated اجتماع کردن
congregates اجتماع کردن
congregating اجتماع کردن
communing اجتماع تعاونی
communes اجتماع تعاونی
commune اجتماع تعاونی
flocculate اجتماع کردن
crowd شلوغی اجتماع
societies جامعه اجتماع
aggregation اجتماع توده
turn out اجتماع ازدحام
communed اجتماع تعاونی
crowds شلوغی اجتماع
concourses محل اجتماع
parade اجتماع مردم
paraded اجتماع مردم
parades اجتماع مردم
parading اجتماع مردم
rallied اجتماع مجدد
rallies اجتماع مجدد
rally اجتماع مجدد
therapeutic community اجتماع درمانی
scum طبقه وازده اجتماع
riots اجتماع و بلوا کردن
rioting اجتماع و بلوا کردن
rioted اجتماع و بلوا کردن
guildhalls محل اجتماع اصناف
accru اجتماع فراهم شدگی
franklin طبقه متوسط اجتماع
underclass سطح پایین [اجتماع]
lower class سطح پایین [اجتماع]
lower class طبقه سوم [اجتماع]
subclass طبقه سوم [اجتماع]
underclass طبقه سوم [اجتماع]
guildhall محل اجتماع اصناف
community psychology روانشناسی اجتماع نگر
The various strata of society. طبقات مختلف اجتماع
riot اجتماع و بلوا کردن
union [set theory] اجتماع [مجموعه] [ریاضی]
subclass سطح پایین [اجتماع]
pentapolis اجتماع پنج شهر
ratag طبقات پایین اجتماع
the rabble طبقات پایین اجتماع
trigon اجتماع سه ستاره باهم
riotous assembly اجتماع و مواضعه اشوبگرانه
scurf شوره سر وازده اجتماع
underclass طبقه پست وپایین اجتماع
subclass طبقه پست وپایین اجتماع
lower class طبقه پست وپایین اجتماع
haunts محل اجتماع تبه کاران
haunt محل اجتماع تبه کاران
forum بازار محل اجتماع عموم
guilds اتحادیه محل اجتماع اصناف
guild اتحادیه محل اجتماع اصناف
communitarian عضو انجمن یا اجتماع کمونیستی
huddle ازدحام اجتماع افراد یک تیم
upper class وابسته به طبقات بالای اجتماع
upper classes وابسته به طبقات بالای اجتماع
redezvous وعده ملاقات اجتماع مجدد
vespiary اجتماع زنبوران دستهای زنبور
foyers مرکز اجتماع راهرو بزرگ
foyer مرکز اجتماع راهرو بزرگ
forums بازار محل اجتماع عموم
upperclassman عضو صنوف ممتازه اجتماع
huddling ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddled ازدحام اجتماع افراد یک تیم
unsociable گریزان از اجتماع غیر اجتماعی
forgather گرد امدن اجتماع کردن
antisocial مخل اجتماع دشمن جامعه
huddles ازدحام اجتماع افراد یک تیم
routed اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
rout اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
routs اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
integration یکپارچگی اتحاد عناصر مختلف اجتماع
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
outside art [هنری که خارج از چهارچوب رسمی و فرهنگی اجتماع باشد]
camporee اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
invisible hand منشاء این اصطلاح کتاب "ثروت ملل "ادام اسمیت است . بر اساس این کتاب
casework مطالعه بسیط اجتماع و محیط فرد یا خانواده برای تشخیص مرض ودرمان
irredentism نهضت استرداد منظور جنبشی است که هدف ان پیوستن قسمتی از اراضی مجاور یک کشورکه اهالی ان به زبان اهالی کشور منشاء نهضت صحبت می کنند به این مملکت باشد
domestic محلی
autochthon محلی
autochthonous محلی
regional محلی
topical محلی
parochial محلی
regionally محلی
sympatry هم محلی
locals محلی
natives محلی
vernaculars محلی
occupation crossing پل محلی
local محلی
vernacular محلی
native محلی
local <adj.> محلی
regional <adj.> محلی
local line خط محلی
residential محلی
local vertical قائم محلی
provincial road جاده محلی
parish council شورای محلی
regional purchase خرید محلی
localism اصطلاح محلی
kangoroo court دادگاه محلی
territorial محلی منطقهای
provincial ولایتی محلی
legman خبرنگار محلی
local time زمان محلی
local time وقت محلی
costume لباس محلی
costumes لباس محلی
local area network شبکه محلی
sepoy پاسبان محلی
off از محلی بخارج
patters لهجه محلی
domestic economy اقتصاد محلی
localized محلی - محصوربهیکمحل
homebred بازیگر محلی
placing در محلی گذاردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com