Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
apply a correct holt
اجرای فن صحیح کشتی
Other Matches
chaining
اجرای یک برنامه خیلی بزرگ که با اجرای بخشهای کوچکتر در یک زمان
real time
اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
Sound Recorder
امکانی در ویندوز ماکروسافت که به کاربر امکان اجرای فایلهای صورت ای دیجیتالی یا ضبط صوت روی دیسک و اجرای ویرایش ابتدایی میدهد
Hear hear!
صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
run duration
خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
pipeline
اجرای پردازش دستور دوم در حالی که هنوز پردازش اولی تمام نشده است برای سرعت اجرای برنامه
pipelines
اجرای پردازش دستور دوم در حالی که هنوز پردازش اولی تمام نشده است برای سرعت اجرای برنامه
topgallant
سکوب بالای دکل کشتی بالاترین شکوب دکل کشتی وسایل بی مصرف کشتی
application of fire
اجرای اتش روی هدفهای مورد نظر اجرای اتش
feasibility study
مطالعه قابلیت اجرای کار بررسی امکان اجرای کار
rational number
عدد صحیح و یا خارج قسمت دو عدد صحیح
possession money
حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
scuppered
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scupper
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppering
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppers
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
time resolution
جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
ship's manifest
صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
load line
خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
respondentia
وامی که به صاحب کشتی داده و کشتی او به رهن گرفته میشود
carry ship
کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
hawse
سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است طنابهای نگاه دارنده کشتی درحوضچه
keel
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
keels
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
lazar housek
عمارت یا کشتی برای قرنطینه 8 انبار عقب کشتی
supercargo
نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود
waterline
خط بار گیری کشتی خط میزان و تراز کشتی باسطح اب
embarkation
بارگیری کشتی یا خودرو سوار شدن در کشتی یاخودرو
gunroom
مخزن مهمات کشتی سفره خانه افسران کشتی
dan runner
کشتی رهاکننده علایم شناور در اب کشتی تعیین مسیر
bill of health
گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
usura maritima
دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
the vessel was put a bout
جهت کشتی را تغییر دادند کشتی را برگردانند
rollover
صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
windjammer
یکی از کارکنان کشتی کشتی بادبانی
performance standard
معیارهای عملکرد معیارهای اجرای کار یاعملکرد یکان یا دستگاه معیارهای اجرای کار
quarterdeck
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
quarterdecks
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
yawed
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
yaw
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
overboard
از کشتی بدریا روی کشتی
sailboat
کشتی بادبانی کشتی بادی
sailboats
کشتی بادبانی کشتی بادی
piracy
هرعملی که کارگران یا سرنشینان کشتی علیه کشتی خود انجام دهند استفاده غیر قانونی از تالیف دیگری برای تالیف کتاب یارساله و غیره
cartel ship
کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی
free on boand
تحویل روی کشتی قیمت کالای تحویلی روی کشتی
post attack
بعد از اجرای حمله یا تک وقایع بعد از اجرای حمله
orthodromy
کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
orthodromics
کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
semi naufragium
نیمه غرق شده گی کشتی نیمه کشتی شکستگی
corrects
صحیح
right
صحیح
correcting
صحیح
exacts
صحیح
integer
صحیح
judiciously
صحیح
righted
صحیح
fea
صحیح
authentic
صحیح
proper
صحیح
i see
ها! صحیح !
integers
صحیح
simon pure
صحیح
integral
صحیح
exact
صحیح
Quite
[so]
!
صحیح!
exacted
صحیح
all right
صحیح
real
<adj.>
صحیح
good
صحیح
in order
صحیح
accurate
صحیح
indecorous
نا صحیح
proper
<adj.>
صحیح
valid
صحیح
correct
<adj.>
صحیح
exact
<adj.>
صحیح
true
<adj.>
صحیح
well advised
صحیح
righting
صحیح
accurate
[correct]
<adj.>
صحیح
correct
صحیح
authentical
صحیح
exact
صحیح عین
safe and sound
صحیح وتندرست
rightfully
<adv.>
بصورت صحیح
right you are
صحیح است
properly
<adv.>
بصورت صحیح
that is right
صحیح است
truest
خالصانه صحیح
integer
عدد صحیح
truer
خالصانه صحیح
authentic document
سند صحیح
true
خالصانه صحیح
drills
روش صحیح
genuine tradition
حدیث صحیح
integers
عدد صحیح
justly
<adv.>
بصورت صحیح
duly
<adv.>
بصورت صحیح
correctly
<adv.>
بصورت صحیح
aright
<adv.>
بطور صحیح
correctly
<adv.>
بطور صحیح
duly
<adv.>
بطور صحیح
whole number
عدد صحیح
whole numbers
عدد صحیح
rightly
بطور صحیح
drill
روش صحیح
drilled
روش صحیح
right
درست صحیح
justly
<adv.>
بطور صحیح
properly
<adv.>
بطور صحیح
righting
به طور صحیح حق
righted
درست صحیح
righting
درست صحیح
rightfully
<adv.>
بطور صحیح
rightly
<adv.>
بطور صحیح
incorrupt
صحیح و بی عیب
aright
<adv.>
بصورت صحیح
proper fraction
کسر صحیح
A correct answer.
جواب صحیح
up front
<idiom>
روراست ،صحیح
the ticket
کار صحیح
integral number
عدد صحیح
homozygote
صحیح النسب
integer variable
متغیر صحیح
indue order
به ترتیب صحیح
righted
به طور صحیح حق
right
به طور صحیح حق
orderly
<adv.>
بصورت صحیح
tidily
<adv.>
بصورت صحیح
neatly
<adv.>
بصورت صحیح
exacted
صحیح عین
exacts
صحیح عین
orderly
<adv.>
بطور صحیح
neatly
<adv.>
بطور صحیح
considered
با اندیشه صحیح
eugenic
صحیح النسب
tidily
<adv.>
بطور صحیح
okay
صحیح است
integer number
عدد صحیح
valid transaction
معامله صحیح
valid contract
عقد صحیح
round
عدد صحیح
roundest
عدد صحیح
true complement
مکمل صحیح
rightly
<adv.>
بصورت صحیح
spot-on
دقیقا صحیح
to be proper for
صحیح بودن
ok
صحیح است
affirmative
صحیح است
prows
کشتی عرشه کشتی
prow
کشتی عرشه کشتی
counting numbers
اعدد صحیح
[ریاضی]
integer programming
برنامه سازی صحیح
common sense
قضاوت صحیح حس عام
wrongs
پیام صحیح نیست
positive integer
عدد صحیح مثبت
wronging
پیام صحیح نیست
right oh!
صحیح است بچشم
wrong
پیام صحیح نیست
correctly
بطور درست و صحیح
whole number
عدد صحیح
[ریاضی]
whole numbers
اعدد صحیح
[ریاضی]
safest
صحیح اطمینان بخش
rightly
<adv.>
بطور درست و صحیح
safe
صحیح اطمینان بخش
hit the nail on the head
<idiom>
یافتن انتخاب صحیح
systemoless
فاقد سیستم صحیح
In perfect condition (shape).
کاملا" صحیح وسالم
out in left field
<idiom>
از جواب صحیح دورشدن
to do right
کار صحیح کردن
aright
<adv.>
بطور درست و صحیح
correctly
<adv.>
بطور درست و صحیح
duly
<adv.>
بطور درست و صحیح
justly
<adv.>
بطور درست و صحیح
safer
صحیح اطمینان بخش
properly
<adv.>
بطور درست و صحیح
rightfully
<adv.>
بطور درست و صحیح
safes
صحیح اطمینان بخش
levelheaded
دارای قضاوت صحیح
integer
عدد صحیح
[ریاضی]
soundly
بطور صحیح و سالم
compos mentis
دارای مشاعر صحیح
rounded
بصورت عدد صحیح
due process of the law
تشریفات صحیح قانونی
authority
منبع صحیح و موثق
character
عدد صحیح خصوصیت
characters
عدد صحیح خصوصیت
off
بیموقع غیر صحیح
impolitic
مخالف رویه صحیح
azimuth fine adjustment
تنظیم قوس صحیح
cardinals
عدد صحیح مثبت
half integer number
عدد نیم صحیح
cardinal
عدد صحیح مثبت
positive integer
عدد صحیح مثبت
[ریاضی]
grammars
قوانین استفاده صحیح از زمان
misinformed
اطلاع غیر صحیح دادن
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
grammar
قوانین استفاده صحیح از زمان
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com