English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
One must uphold ones dignity. احترام هر کسی دست خودش است
Other Matches
be your own worst enemy <idiom> از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
he pays his own money نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
herself خودش
himself خودش
itself خودش
in his own similitude بصورت خودش
it tells its own tale از خودش پیداست
on/upon one's head <idiom> برای خودش
to his own profit بفایده خودش
herself خود ان زن خودش را
in his own similitude مانند خودش
number one <idiom> برای دل خودش
in his own name به اسم خودش
in his own hand writing بخط خودش
in his own name بخاطر خودش
It is her all right. خود خودش است
vicarious saccifice خودش به جای دیگران
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
He shot himself. او به خودش شلیک کرد.
his hat cover his fanily خودش است و کلاهش
There he is in the flesh. there he is as large as life. خودش حی وحاضر است
he pays his own money پولش را خودش میدهد
He is behind it . He is at the bottom of it. زیر سر خودش است
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . خودش را گه کرده است
his own car [car of his own] خودروی خودش [مرد]
Hear it in his own words. از زبان خودش بشنوید
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. خودش را عقل کل می داند
It is the work of her enemies . کار دست خودش داد
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
He fouled his reputation . گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
He lowered himself in the esteem of his friends. خودش را از چشم دوستانش انداخت
The letter is in his own handwriting . نامه بخط خودش است
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
He fabcies himself as a writer (author). به خیال خودش نویسنده است
She only thinks of her self . she is self – centered. فقط بفکر خودش است
all his g.are swans غازهای خودش همه غوهستند
It is a gain . اینهم خودش غنیمت است
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
He was quite a fellow in his day. زمانی برای خودش آدمی بود
it pulls its weight نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
autoinoculation تلقیح کسی با مایه بدن خودش
She fabricates them. she makes them up . اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
honor احترام
curtseying احترام
curtsey احترام
curtsied احترام
ennoblement احترام
worshipless بی احترام
reverentially با احترام
reverently با احترام
tribute احترام
tributes احترام
curtsying احترام
respectfulness احترام
disrespectable بی احترام
honourableness احترام
curtsy احترام
reveres احترام
respectability احترام
regarded احترام
regards احترام
greetings احترام
revere احترام
revered احترام
curtsies احترام
regard احترام
reverence احترام
obeisances احترام
greeting احترام
obeisance احترام
revering احترام
He went underground to avoid arrest. او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
get what's coming to one <idiom> هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
fricandeau گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
self feeder ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
He forced his way thru the crowd . بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
He did away with himself . کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
breezes تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He's back to his usual self. او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
breezed تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
prime عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primed عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
breezing تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breeze تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
autogamous مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
primes عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
respects مراجعه احترام
greeting احترام کننده
respects احترام گذاشتن به
worshipful شایسته احترام
venerator احترام کننده
venerableness احترام ارجمندی
greetings احترام کننده
to the color شیپور احترام
to look up احترام گذرادن
to hold in respect احترام گزاردن به
to hold in respect احترام کردن
deference تمکین احترام
venerability احترام ارجمندی
respect احترام گذاشتن به
respect مراجعه احترام
honours احترام کردن به
veneration احترام نیایش
deferential از روی احترام
look up to <idiom> احترام گذاشتن به
reverence احترام گذاردن
irrespective احترام نگذار
respectful پر احترام ابرومند
honored احترام کردن به
honoring احترام کردن به
honors احترام کردن به
respectable قابل احترام
honour احترام کردن به
honoured احترام کردن به
As a mark of respect ( esteem) . بعلامت احترام
honouring احترام کردن به
guard of honor گارد احترام
salutes احترام گذاشتن
salute احترام نظامی
salute احترام گذاشتن
hand salute احترام با دست
hold in respect احترام گذاشتن به
saluting احترام گذاشتن
saluting احترام نظامی
saluted احترام نظامی
saluted احترام گذاشتن
in deference to به پاس احترام
honor احترام کردن به
self respect احترام بخود
irreverence عدم احترام
self esteem احترام بنفس
salutes احترام نظامی
piping the side احترام با سوت
homage ادای احترام
automatic آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
multiplication عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
antigens مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
automatics آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
antigen مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
twicer حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
respect [for somebody or something] احترام [به کسی یا چیزی]
revere احترام گذارندن حرمت
interment flag پرچم احترام شهدا
venerating ستایش و احترام کردن
venerable قابل احترام ارجمند
reveres احترام گذارندن حرمت
revered احترام گذارندن حرمت
revering احترام گذارندن حرمت
honorable لایق احترام شرافتمندانه
respect احترام محترم شمردن
to do make or pay obeisance to بکسی احترام گزاردن
respectfulness رعایت احترام وادب
In deference to public opinion. به احترام افکار عمومی
esteemed فرد مورد احترام
national salute احترام به پرچم ملی
pipe the side تجمع گارد احترام
to the color شیپور احترام پرچم
respects احترام محترم شمردن
estimably بطور قابل احترام
officer of the guard افسر گارد احترام
to do homage ادای احترام کردن
to pay homage ادای احترام کردن
violated هتک احترام کردن
violates هتک احترام کردن
venerate ستایش و احترام کردن
venerated ستایش و احترام کردن
to render homage ادای احترام کردن
venerates ستایش و احترام کردن
violate هتک احترام کردن
braking length طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
I dare you to say it to his face. خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
to bring somebody into line زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
to pay homage to somebody به کسی ادای احترام کردن
to do homage to somebody به کسی ادای احترام کردن
a person of high standing آدمی بالا مقام [پر احترام]
to render homage to somebody به کسی ادای احترام کردن
deferring تسلیم شدن احترام گذاردن
defers تسلیم شدن احترام گذاردن
defer تسلیم شدن احترام گذاردن
stand in awe of <idiom> احترام قائل شدن برای
pipe the side فرمان تجمع گارد احترام
side boy گارد احترام میز پاس
irreverend ناشایسته برای احترام گذاری
time honored مورد احترام بعلت قدمت
side honors مراسم ادای احترام در میزپاس
answers سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
striking off the roll اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
answering سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answer سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answered سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
privacy حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
to hold somebody in esteem برای کسی احترام قائل شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com