Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
affect
احساسات برخورد
affects
احساسات برخورد
Search result with all words
his words injured my feelings
سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
Other Matches
channeling
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
head crash
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
emotions
احساسات
emotion
احساسات
heartbeats
احساسات
heartbeat
احساسات
soulful
پر از احساسات
sentiments
احساسات
collision
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
to gall a person's kibes
احساسات کسی را
heartstrings
احساسات عمیق
impressive
برانگیزنده احساسات
brace
تحریک احساسات
acold
بدون احساسات
enthuse
احساسات رابرانگیختن
emotive
وابسته به احساسات
d. of feeling
نازکی احساسات
emotionless
عاری از احساسات
folkway
احساسات عمومی
nationallism
احساسات ملی
rhapsodical
ناشی از احساسات
rhapsodically
از روی احساسات
schwarmerei
احساسات شدید
schwarmerei
احساسات افراطی
sentimentalize
با احساسات امیختن
enthusing
احساسات رابرانگیختن
enthuses
احساسات رابرانگیختن
enthused
احساسات رابرانگیختن
affecting
محرک احساسات
braced
تحریک احساسات
sentient
حساس دستخوش احساسات
sexy
دارای احساسات شهوانی
sentimentalization
ایجاد احساسات وعواطف
sentimentalism
گرایش بسوی احساسات
sexiest
دارای احساسات شهوانی
sexier
دارای احساسات شهوانی
heart goes out to someone
<idiom>
ابراز احساسات کردن
mush
احساسات بیش ازحد
fanatical
دارای احساسات شدید
soft spot for someone/something
<idiom>
احساسات تندوتیز داشتن
white hot
دارای احساسات برانگیخته
white-hot
دارای احساسات برانگیخته
shake-up
احساسات راتحریک کردن
sweep off one's feet
<idiom>
بر احساسات فائق آمدن
internationalism
احساسات بین المللی
shake-ups
احساسات راتحریک کردن
religious sentiments
احساسات وعقاید مذهبی
shake up
احساسات راتحریک کردن
pathetic
دارای احساسات شدید
heartstring
عمیق ترین احساسات دل
sentimentality
گرایش بسوی احساسات
fanatic
دارای احساسات شدید
neighbourly feelings
احساسات همسایگی همدردی
sentimentally
از روی احساسات یاعاطفه
fanatics
دارای احساسات شدید
unfeeling
بیحس فاقد احساسات
seentimentally
از روی احساسات یا عاطفه
self composed
مستولی بر احساسات خود
sensate
با احساسات درک کردن
sentimental
مبنی بر احساسات یا عقیده
To play (trifle) with someones feeling.
با احساسات کسی بازی کردن
get a grip of oneself
<idiom>
کنترل کردن احساسات شخصی
close to home
<idiom>
به احساسات شخصی نزدیک شدن
wear one's heart on one's sleeve
<idiom>
نشان دادن تمام احساسات
sectarianize
با احساسات و تعصبات مسلکی امیختن
high mind
با مناعت دارای احساسات بلند
your words offended her
سخنان شما به احساسات اوبرخورد
pathognomic
وابسته به تشخیص ناخوشی یا احساسات
soul searching
بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
philanthropic feelings
احساسات بشر دوستانه و نوع پرستانه
soul-searching
بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
heart strings
عمیق ترین احساسات دل رشته هایاریسمانهای دل
wounded feelings
رنجش برخوردگی احساسات جریحه دار
tough minded
دارای فکر خشن وبدون احساسات
pornography
نقاشی یا عکس محرک احساسات جنسی
debunks
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
homosexual
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
passion
اشتیاق وعلاقه شدید احساسات تند وشدید
debunk
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunked
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunking
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
homosexuals
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
soap opera
نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
She has emotional entanglements (involvement ) .
گرفتاریهای احساسی دارد ( عشق ؟ احساسات وغیره )
soap operas
نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
slobber
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbers
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbering
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbered
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
eroticism
تحریک احساسات شهوانی بوسیله تخیل ویابوسایل هنری
oedipus complex
احساسات محبت امیزبچه نسبت به والدین جنس مخالف خود
fiend
دارای احساسات شدید
[دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
parabiosis
برگشت ووقفه فعالیت حیاتی موجود فرونشستگی احساسات یافعالیت
oedipal
وابسته به احساسات و علائق کودکان 3 تا 6 ساله نسبت بوالدین جنس مخالف خود
demagogisme
استفاده نامشروع از احساسات حاد و تعصبات عوام و مردم کوچه و بازار به منظور وصول به اهداف سیاسی
intersect
برخورد
confliction
برخورد
osculation
برخورد
clash
برخورد
strike
برخورد
ill favored
بد برخورد
strikes
برخورد
appulse
برخورد
collisions
برخورد
intersects
برخورد
intersected
برخورد
clashes
برخورد
clashed
برخورد
collision
برخورد
conflicts
برخورد
criss-crossing
برخورد
criss-crosses
برخورد
criss-crossed
برخورد
criss-cross
برخورد
receptions
برخورد
strikingly
برخورد
striking
برخورد
conflicted
برخورد
impact
برخورد
incidence
برخورد
impacts
برخورد
conflict
برخورد
reception
برخورد
approach
برخورد
stops
برخورد
approached
برخورد
stopping
برخورد
contact
برخورد
approaches
برخورد
contacted
برخورد
stopped
برخورد
stop
برخورد
contacts
برخورد
attitude
برخورد
attitudes
برخورد
tangency
برخورد
contacting
برخورد
collision rate
میزان برخورد
collision frequency
فراوانی برخورد
collision rate
سرعت برخورد
collision energy
انرژی برخورد
elastic collision
برخورد کشسان
probability of collision
احتمال برخورد
elastic collision
برخورد الاستیک
contiguity
برخورد تماس
conflux
همریزگاه برخورد
conflict of interest
برخورد منافع
collision rate
نرخ برخورد
effective collision
برخورد موثر
impact force
نیروی برخورد
impact hardness
سختی برخورد
impact parameter
پارامتر برخورد
impact sound
صدای برخورد
impact strength
استحکام برخورد
impact test
ازمون برخورد
intersection point
محل برخورد
take the blade
برخورد شمشیرها
meeter
برخورد کننده
impact factor
ضریب برخورد
fall on
<idiom>
برخورد (بامشکلات)
My pride was wounded ( hurt) .
به غیرتم برخورد
jct
محل برخورد
electron impact
برخورد الکترونها
head on collision
برخورد رودررو
head oncollision
برخورد رویاروی
zone of contact
محل برخورد
impact effect
اثر برخورد
unsporting conduct
برخورد ناجوانمردانه
touche
اعلام برخورد
osculate
برخورد کردن
crossing point
محل برخورد دو خط
accessible
خوش برخورد
tolerate
برخورد هموارکردن
crossing points
محل برخورد دو خط
tolerated
برخورد هموارکردن
tolerates
برخورد هموارکردن
tolerating
برخورد هموارکردن
coincidences
تطبیق برخورد
knock-up
برخورد کردن
affable
خوش برخورد
knock-ups
برخورد کردن
meets
برخورد کردن
impact
برخورد کردن
impacts
برخورد کردن
tilts
منازعه برخورد
tilted
منازعه برخورد
coincidence
تطبیق برخورد
tilt
منازعه برخورد
chatter
برخورد کردن
chattered
برخورد کردن
knock up
برخورد کردن
chattering
برخورد کردن
meet
برخورد کردن
inelastic collision
برخورد ناکشسان
greet
درود برخورد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com