English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 118 (6 milliseconds)
English Persian
mush احساسات بیش ازحد
Other Matches
to cap the climax ازحد گدشتن
amply بطور بیش ازحد
superfluity فراوانی بیش ازحد
ornate بیش ازحد اراسته
over irrigation ابیاری بیش ازحد
red tape <idiom> بیش ازحد فرمالیته
hyperemployment اشتغال بیش ازحد
overstepping ازحد خود تجاوز کردن
overstep ازحد خود تجاوز کردن
overstepped ازحد خود تجاوز کردن
oversteps ازحد خود تجاوز کردن
overdress بیش ازحد لباس فاخرپوشیدن
overstuff بیش ازحد لزوم انباشتن
sticks خطای بلندکردن چوب بیش ازحد نشانه
overtrading بیش ازحد معامله کردن افراط در داد و ستد
heartbeats احساسات
heartbeat احساسات
emotions احساسات
emotion احساسات
sentiments احساسات
soulful پر از احساسات
rhapsodically از روی احساسات
folkway احساسات عمومی
schwarmerei احساسات شدید
heartstrings احساسات عمیق
affects احساسات برخورد
affect احساسات برخورد
emotive وابسته به احساسات
nationallism احساسات ملی
d. of feeling نازکی احساسات
to gall a person's kibes احساسات کسی را
emotionless عاری از احساسات
schwarmerei احساسات افراطی
rhapsodical ناشی از احساسات
sentimentalize با احساسات امیختن
acold بدون احساسات
enthusing احساسات رابرانگیختن
enthused احساسات رابرانگیختن
enthuse احساسات رابرانگیختن
enthuses احساسات رابرانگیختن
braced تحریک احساسات
affecting محرک احساسات
brace تحریک احساسات
impressive برانگیزنده احساسات
seentimentally از روی احساسات یا عاطفه
religious sentiments احساسات وعقاید مذهبی
sentimentalization ایجاد احساسات وعواطف
fanatic دارای احساسات شدید
fanatics دارای احساسات شدید
unfeeling بیحس فاقد احساسات
pathetic دارای احساسات شدید
internationalism احساسات بین المللی
heartstring عمیق ترین احساسات دل
sentimentalism گرایش بسوی احساسات
sensate با احساسات درک کردن
sentient حساس دستخوش احساسات
neighbourly feelings احساسات همسایگی همدردی
sentimentality گرایش بسوی احساسات
self composed مستولی بر احساسات خود
soft spot for someone/something <idiom> احساسات تندوتیز داشتن
sentimental مبنی بر احساسات یا عقیده
sentimentally از روی احساسات یاعاطفه
fanatical دارای احساسات شدید
heart goes out to someone <idiom> ابراز احساسات کردن
white-hot دارای احساسات برانگیخته
white hot دارای احساسات برانگیخته
sweep off one's feet <idiom> بر احساسات فائق آمدن
shake up احساسات راتحریک کردن
shake-up احساسات راتحریک کردن
shake-ups احساسات راتحریک کردن
sexier دارای احساسات شهوانی
sexy دارای احساسات شهوانی
sexiest دارای احساسات شهوانی
your words offended her سخنان شما به احساسات اوبرخورد
wear one's heart on one's sleeve <idiom> نشان دادن تمام احساسات
get a grip of oneself <idiom> کنترل کردن احساسات شخصی
sectarianize با احساسات و تعصبات مسلکی امیختن
To play (trifle) with someones feeling. با احساسات کسی بازی کردن
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
pathognomic وابسته به تشخیص ناخوشی یا احساسات
high mind با مناعت دارای احساسات بلند
philanthropic feelings احساسات بشر دوستانه و نوع پرستانه
wounded feelings رنجش برخوردگی احساسات جریحه دار
pornography نقاشی یا عکس محرک احساسات جنسی
heart strings عمیق ترین احساسات دل رشته هایاریسمانهای دل
tough minded دارای فکر خشن وبدون احساسات
soul-searching بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
soul searching بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
passion اشتیاق وعلاقه شدید احساسات تند وشدید
homosexuals دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
homosexual دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
debunks احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunking احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunked احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
soap opera نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
soap operas نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
debunk احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
She has emotional entanglements (involvement ) . گرفتاریهای احساسی دارد ( عشق ؟ احساسات وغیره )
slobbers دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbered دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbering دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
eroticism تحریک احساسات شهوانی بوسیله تخیل ویابوسایل هنری
slobber دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
oedipus complex احساسات محبت امیزبچه نسبت به والدین جنس مخالف خود
fiend دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
parabiosis برگشت ووقفه فعالیت حیاتی موجود فرونشستگی احساسات یافعالیت
his words injured my feelings سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
overcapitalization سرمایه گذاری بیش ازحد سرمایه گذاری افراطی
oedipal وابسته به احساسات و علائق کودکان 3 تا 6 ساله نسبت بوالدین جنس مخالف خود
demagogisme استفاده نامشروع از احساسات حاد و تعصبات عوام و مردم کوچه و بازار به منظور وصول به اهداف سیاسی
erogenous ارضاکننده تحریکات شهوانی و جنسی محرک احساسات جنسی
exhibitionism نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند عریان گرائی
sex احساسات جنسی روابط جنسی
sexes احساسات جنسی روابط جنسی
approval by acclamation تصویب به وسیله کف زدن وابراز احساسات این گونه تصویب زمانی مصداق پیدامیکند که مخالف جدی وجودنداشته باشد و طبعا" مسئله شمردن صاحبان اصوات تحسین امیز منتفی است
feelings indigenous to man احساسات طبیعی انسان احساساتی که در انسان بومی یا طبیعی هستند
voluntary manslaughter قتل غیر عمد با سوء نیت نسبی عبارت از حالتی است که قاتل در اثر غلبه هیجان و غلیان احساسات مرتکب قتلی شودکه در ان رکن عمد به طورکامل موجود نیست و در عین حال قتل غیر عمد هم محسوب نمیشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com