English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
see one's way clear to do something <idiom> احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
Other Matches
hold the fort <idiom> از عهده کاری شاق برآمدن
afford از عهده برآمدن
acquit از عهده برآمدن
to be up to the task [to be equal to something] <idiom> از پس کاری برآمدن
take the chair ریاست انجمنی را بر عهده داشتن
carry the ball <idiom> قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
(in) charge of something <idiom> مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
feel like a million dollars <idiom> احساس خوبی داشتن
to feel fear احساس ترس کردن [داشتن]
nurse a grudge <idiom> احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
to be on a guilt trip <idiom> احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند [اصطلاح روزمره]
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
to p in doing a thing در کاری پشت کار داشتن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
extrasensory ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
angst احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
get away with murder <idiom> انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
undertaken عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertake عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertakes عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
synesthesia احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
responsibility عهده
undertaking عهده
on عهده
responsibilities عهده
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
incumbency عهده داری
entrusted عهده دار
affords از عهده برامدن
undertaking به عهده گرفتن
charged عهده دار
charges عهده داری
take out از عهده برامدن
take over به عهده گرفتن
responsible عهده دار
charges عهده دارکردن
charge عهده داری
to be incapable از عهده بر نیامدن
afforded از عهده برامدن
cope از عهده برامدن
coped از عهده برامدن
charge عهده دارکردن
copes از عهده برامدن
copings از عهده برامدن
affording از عهده برامدن
at owner's risks ریسک به عهده مالک
assumes عهده دار شدن
charge some one with به عهده کسی گذاشتن
draw کشیده شدن عهده
assume عهده دار شدن
draws کشیده شدن عهده
be up to به عهده کسی بودن
guarantees عهده دار شدن
sponsorship عهده گیری اعانت
drawen on the national bank عهده بانک ملی
guaranteed عهده دار شدن
guarantee عهده دار شدن
I am not up to it . It is beyond my control. I cannot cope . از عهده من خارج است
stand عهده دارشدن موقعیت
drawn on کشیده شدن عهده
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
answer جواب دادن از عهده برامدن
duties on buyer's account حقوق گمرکی به عهده خریداراست
caveat subscriptor مسئولیت به عهده عضو میباشد
answers جواب دادن از عهده برامدن
answered جواب دادن از عهده برامدن
draw on عهده کسی برات کشیدن
answering جواب دادن از عهده برامدن
carrige forward کرایه به عهده گیرنده کالا
carrier's risk خطرات به عهده حمل کننده
emprise تقریر عهده دار شدن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
cashier's check چکی که بانک عهده خود بکشد
to bear any customs duties هر گونه عوارض گمرکی را به عهده گرفتن
He wI'll give a good account of himself. خوب از عهده اینکار برخواهد آمد
carrier's risk ریسک به عهده شرکت حمل ونقل
acquits از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
acquitting از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
the burden of proof rests of claimant بار اثبات بر عهده شاکی است
monopolylogue نمایشی که در ان یک تن عهده دارچند بخش است
owner's risk خطر یاخطرات به عهده صاحب کالا
the burden of proof rests with اثبات ادعا بر عهده مدعی است
To assume office . عهده دار مقامی ( سمتی ) شدن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
I shall personally undertake tht you make a profit. من شخصا" به عهده می گیرم که شما سود ببرید
to bear all customs duties and taxes تمام عوارض گمرکی و مالیات را به عهده گرفتن
bisque امتیاز تعادلی که زمان استفاده از ان به عهده بازیگراست
primary کانالی که ارسسال داده را بین دو وسیله بر عهده دارد
He undertook the primiership at the age of eighty. درهشتاد سالگی عهده دار سمت نخست وزیری شد
tenantable repair تعمیراتی که بر عهده مستاجراست تعمیرات جزیی عین مستاجره
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
tackles از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackling از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
parlementaire کسی که بین طرفین متحاربین مبادله پیام را به عهده دارد
tackled از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackle از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
hanging committee انجمنی که عهده دارچسباندن یا اویختن عکس هایی درنمایش باشند
sense line خط احساس
sensation احساس
sentiment احساس
aesthesiogenic احساس زا
gusto احساس
apperception احساس
appriciation احساس
percipience احساس
sensing احساس
senses احساس
feelings احساس
impression احساس
impressions احساس
feeling احساس
thick skinned بی احساس
apathetic بی احساس
sensations احساس
sense احساس
esthesis احساس
sensed احساس
senses حس احساس
sensed حس احساس
aesthsis احساس
sense حس احساس
devices برنامه یا تابعی که مدیریت وسیله ورودی / خروجی یا جانبی را بر عهده دارد
at owner's risk معامله با قید این که هر گونه خسارت به عهده صاحب جنس باشد
profit centre قسمتی از سازمان که مسئولیت محاسبه هزینه هاو درامدها را به عهده دارد
device برنامه یا تابعی که مدیریت وسیله ورودی / خروجی یا جانبی را بر عهده دارد
tail between one's legs <idiom> احساس شرمندگی
malaise احساس مرض
appreciating احساس کردن
guilt feeling احساس گناه
appreciates احساس کردن
appreciated احساس کردن
appreciate احساس کردن
sense organ عامل احساس
euthymia احساس سرحالی
sense switch گزینهء احساس
aesthesia قوه احساس
humiliation احساس حقارت
handles احساس بادست
malease احساس مرض
feel احساس کردن
feels احساس کردن
chilled to the bones <idiom> احساس یخ زدگی
sensibility احساس ودرک هش
sensibilities احساس ودرک هش
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> احساس یخ زدگی
nostalgia احساس غربت
feeling of inadequacy احساس نابسندگی
feeling of inadequacy احساس بی کفایتی
sensation of hunger احساس گرسنگی
senses احساس کردن
handle احساس بادست
dual sensation احساس دوگانه
pang احساس بد وناگهانی
perception دریافت احساس
perceptions دریافت احساس
antipathy احساس مخالف
esthesiometer احساس سنج
subjective sensation احساس غیرعینی
really احساس میکنم
sense احساس کردن
itchiness احساس خارش
heavy heart <idiom> احساس ناراحتی
supersensory مافوق احساس
limen استانه احساس
carebaria احساس فشار در سر
sense wire سیم احساس
sensorium مرکز احساس
stolidly فاقد احساس
aggro احساس پرخاشگری
amenability احساس مسئولیت
sensed احساس کردن
feeler احساس کننده
feelers احساس کننده
stolid فاقد احساس
impassible فاقد احساس
dreaded <adj.> پر از احساس هراس
a pang of hunger احساس ناگهانی گرسنگی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com