Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
nurse a grudge
<idiom>
احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
Other Matches
(the) creeps
<idiom>
احساس تنفر ویا ترس شدید
the public
[popular]
odium
تنفر مردم عمومی
abominating
تنفر داشتن
abhorring
تنفر داشتن از
abhor
تنفر داشتن از
abhorred
تنفر داشتن از
mislike
تنفر داشتن از
abominates
تنفر داشتن
abominated
تنفر داشتن
abhors
تنفر داشتن از
abominate
تنفر داشتن
detests
تنفر داشتن از بیزار بودن از
detest
تنفر داشتن از بیزار بودن از
detesting
تنفر داشتن از بیزار بودن از
feel like a million dollars
<idiom>
احساس خوبی داشتن
to feel fear
احساس ترس کردن
[داشتن]
see one's way clear to do something
<idiom>
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
to be on a guilt trip
<idiom>
احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند
[اصطلاح روزمره]
to have connections
رابطه داشتن
[با مردم برای هدفی]
extrasensory
ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst
احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
democracy
مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
democracies
مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
plebiscite
مردم خواست رای قاطبه مردم
popular
مردم پسند و مناسب حال مردم
plebiscites
مردم خواست رای قاطبه مردم
to never let yourself get to thinking like them
<idiom>
نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند
[اصطلاح روزمره]
synesthesia
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
home rule
حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
population
تعداد مردم مردم
populations
تعداد مردم مردم
resentment
تنفر
disrelish
تنفر
indignantly
با تنفر
abhorrently
با تنفر
disgust
تنفر
teen
تنفر
repellence
تنفر
disgusts
تنفر
misogyny
تنفر از زن
abhorrence
تنفر
distaste
تنفر
loathing
تنفر
hatred
تنفر
execration
تنفر
detestation
تنفر
cretain
بعضی
divers
بعضی
some
بعضی
several
بعضی
dislikable
قابل تنفر
dislikeable
قابل تنفر
hate
نفرت تنفر
hating
نفرت تنفر
hates
نفرت تنفر
hated
نفرت تنفر
Finifugal
<adj.>
تنفر از پایان
revulsion
تنفر شدید
abhorrer
تنفر کننده
revulsive
تنفر اور
frequently
[quite often]
<adv.>
بعضی ازاوقات
alleged
بنابگفتهء بعضی
once in a while
<adv.>
بعضی ازاوقات
allegedly
بنابگفتهء بعضی
occasionally
<adv.>
بعضی ازاوقات
sometimes
بعضی مواقع
sometimes
بعضی اوقات
thumb one's nose
<idiom>
با تنفر نگاه کردن
piezoelectric
ارتباط در بعضی موادکریستالی
leave a bad taste in one's mouth
<idiom>
حس تنفر وانزجار ایجاد کردن
prejudice agaiast a person
بیزاری و تنفر بی جهت از کسی
bell-conopy
[سقف بعضی از ناقوسها با سنتوری]
cutin
پوشش خارجی بعضی گیاهان
Some children are afraid of the dark.
بعضی بچه ها از تاریکی می ترسند.
we abhor a traitor
از شخص خائن تنفر و بیم داریم
megaspore
هاگدان بزرگ وغیرجنسی بعضی سرخسها
hookup
تجمع بعضی چیزها برای منظورخاصی
proconsul
افسر دارای بعضی اختیارات کنسولی
chitin
جسم استخوانی درپوشش بعضی جانوران
disliking
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
boh
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boo
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
booed
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
disliked
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
dislike
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
booing
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boos
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
dislikes
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
awn
الت مذکر بعضی از جانوران خزنده و کرمها
stenosis
تنگ شدن یا انقباض بعضی از مجراهای بدن
bote
حق مستاجر به برداشتن چوب برای بعضی مصارف
goat antelope
نوعی بز که از بعضی جهات شبیه بز کوهی است
vanished
بخش ضعیف ونهایی بعضی از حرفهای صدادار
draft mode
چاپ با کیفیت پایین روی بعضی چاپگرها
vanish
بخش ضعیف ونهایی بعضی از حرفهای صدادار
index number
مقایسه حجم در بعضی مواقع با عدد شاخص
hyposensitize
کم شدن حساسیت نسبت به بعضی مواد موجدحساسیت
vanishes
بخش ضعیف ونهایی بعضی از حرفهای صدادار
zonate
واقع بروی یک خط مانند بعضی ازهاگهای چندتایی
vanishing
بخش ضعیف ونهایی بعضی از حرفهای صدادار
not give someone the time of day
<idiom>
تنفر به اندازهای که از دیدن آنها چشم پوشی کنید
myelin sheath
ماده سفید چربی که غلاف بعضی اعصاب رامیپوشاند
... however sometimes it just can't be helped.
... اما بعضی وقتها واقعا کاریش نمی شه کرد.
satiety of life
بیزاری یا سیری از عمر
[چندانکه بیزار کند یا تنفر آورد.]
filter
چیزیکه بعضی پرتوها از ان میگذرندولی حائل پرتوهای دیگر است
filters
چیزیکه بعضی پرتوها از ان میگذرندولی حائل پرتوهای دیگر است
neural net
مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
occasional
وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
zone ride
کنار رفتن بعضی از بازیگران حریف برای دفاع از یک منطقه
tuning pipe
نای مخصوص کوک ومیزان کردن بعضی الات موسیقی
cabin blower
در بعضی هواپیماهاکوپروسوری برای حفظ فشارکابین بالاتر از فشار محیط
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
White Papers
کتابی که حکومت یک کشور جهت تشریح یااعلام بعضی مسائل منتشرمیکند
autoharp
سنتوری که در ان بعضی ازسیمها را خفه میکنند تاسیمهای ازاد صدا کنند
White Paper
کتابی که حکومت یک کشور جهت تشریح یااعلام بعضی مسائل منتشرمیکند
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
dieresis
دو نقطهای که بر روی بعضی ازحروف میگذارند تا تلفظ ان حرف راازحرف مجاورش جداسازد
diaeresis
دو نقطهای که بر روی بعضی ازحروف میگذارند تا تلفظ ان حرف راازحرف مجاورش جداسازد
crown colony
بعضی از کلنیهای ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر انها نظارت دارد
microspacing
خصوصیت بعضی چاپگرها که به انها امکان میدهد تا درفاصلههای بسیار کوچکی حرکت کنند
rule of reason
تفسیر کردن قانون به طورغیر عادلانه به منظور حفظ بعضی انحصارات غیر قانونی
antibiotic
مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
antibiotics
مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
percipience
احساس
sensation
احساس
apperception
احساس
esthesis
احساس
apathetic
بی احساس
sensations
احساس
sentiment
احساس
sensing
احساس
aesthsis
احساس
aesthesiogenic
احساس زا
appriciation
احساس
feeling
احساس
impressions
احساس
impression
احساس
feelings
احساس
sense
حس احساس
senses
احساس
sensed
احساس
sense
احساس
sensed
حس احساس
gusto
احساس
senses
حس احساس
sense line
خط احساس
thick skinned
بی احساس
silver thread
نخ های زربفت یا نقره ای
[این نوع نخ در بعضی قالیچه ها جهت تزئین در بافت فرش بکار می رود.]
field alterable control element
یک تراشه که در بعضی سیستمها بکار می رود و به استفاده کننده اجازه میدهدتا ریز برنامه نویسی کند
dreaded
<adj.>
پر از احساس هراس
sensorium
مرکز احساس
heavy heart
<idiom>
احساس ناراحتی
tail between one's legs
<idiom>
احساس شرمندگی
aesthesia
قوه احساس
supersensory
مافوق احساس
stolidly
فاقد احساس
subjective sensation
احساس غیرعینی
malease
احساس مرض
stolid
فاقد احساس
feelers
احساس کننده
pang
احساس بد وناگهانی
itchiness
احساس خارش
chilled to the bones
<idiom>
احساس یخ زدگی
sensation of hunger
احساس گرسنگی
impassible
فاقد احساس
humiliation
احساس حقارت
perished
[British]
[colloquial]
[feeling extremely cold]
<adj.>
احساس یخ زدگی
guilt feeling
احساس گناه
limen
استانه احساس
antipathy
احساس مخالف
feeler
احساس کننده
sense wire
سیم احساس
sense
احساس کردن
aggro
احساس پرخاشگری
feel
احساس کردن
handles
احساس بادست
handle
احساس بادست
perception
دریافت احساس
feels
احساس کردن
amenability
احساس مسئولیت
malaise
احساس مرض
carebaria
احساس فشار در سر
perceptions
دریافت احساس
nostalgia
احساس غربت
sensibility
احساس ودرک هش
sensibilities
احساس ودرک هش
really
احساس میکنم
feeling of inadequacy
احساس بی کفایتی
feeling of inadequacy
احساس نابسندگی
senses
احساس کردن
sense switch
گزینهء احساس
sense organ
عامل احساس
euthymia
احساس سرحالی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com