English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (41 milliseconds)
English Persian
to feel humbled احساس شکسته نفسی کردن
to be humbled احساس شکسته نفسی کردن
Other Matches
humblest شکسته نفسی کردن
humble شکسته نفسی کردن
to humble oneself شکسته نفسی کردن
modesty شکسته نفسی
litotes کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
extrasensory ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
telescopic دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
angst احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
halituous نفسی
deject دل شکسته کردن
long wind دراز نفسی
cardiac dyspnea تنگ نفسی قلبی
there was not a soul ذی نفسی انجا نبود
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
feels احساس کردن
appreciating احساس کردن
sense احساس کردن
appreciated احساس کردن
appreciate احساس کردن
feel احساس کردن
appreciates احساس کردن
sensed احساس کردن
senses احساس کردن
prolixly ازروی دراز نفسی یا پرگویی با اطناب
slide سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
slides سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
to weigh down سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
scunner احساس نفرت کردن
to feel humbled احساس فروتنی کردن
to be humbled احساس فروتنی کردن
forefeel ازپیش احساس کردن
wamble احساس تهوع کردن
To feel lonely (lonesme). احساس تنهائی کردن
feel a bit under the weather <idiom> [یک کم احساس مریضی کردن]
to freeze احساس سردی کردن
to feel cold احساس سردی کردن
too big for one's breeches/boots <idiom> احساس بزرگی کردن
warm one's blood/heart <idiom> احساس راحتی کردن
synesthesia احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
to feel a pang of jealousy ناگهانی احساس حسادت کردن
to feel fear احساس ترس کردن [داشتن]
sensate اماده پذیرش حس احساس کردن
to be touched [hit] by a pang of regret ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
consternate احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
to feel like something احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
missed از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
miss از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to feel any one's pulse حس کردن احساس کردن دریافتن
autos توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
fracted شکسته
broken شکسته
heartsick دل شکسته
heart broken دل شکسته
in pieces شکسته
running hand خط شکسته
fragmentary شکسته
disrupted شکسته
broken-hearted <adj.> دل شکسته
heartbroken دل شکسته
zigzags شکسته
zigzagging شکسته
shaky شکسته
zigzagged شکسته
downhearted دل شکسته
wrecked شکسته
zigzag شکسته
fragmental شکسته
cursive خط شکسته
shakiest شکسته
shakier شکسته
haken kreuz صلیب شکسته
split-screen صفحه شکسته
chevron پرانتز شکسته
pointed bracket پرانتز شکسته
orthopaedics شکسته بندی
broken stone سنگ شکسته
punctures شکسته شدن
bone setter شکسته بند
angle bracket پرانتز شکسته
flinders قطعات شکسته
ballast مصالح شکسته
puncturing شکسته شدن
shard کوزه شکسته
to run upon the rocks شکسته شدن
bone setting شکسته بندی
osteopathist شکسته بند
orthopedics شکسته بندی
fracture سطح شکسته
split screen صفحه شکسته
fractured سطح شکسته
fracturing سطح شکسته
hot short شکسته گرم
broken شکسته شده
shards کوزه شکسته
bonesetter شکسته بند
shatter قطعات شکسته
a broken arm بازوی شکسته
broken <adj.> شکسته [دستگاهی]
wrech کشتی شکسته
german giant swing افتاب شکسته
cauliflower ear گوش شکسته
crushed stone سنگ شکسته
doddered شکسته سست
cold short شکسته سرد
wrecked کشتی شکسته
fyloft صلیب شکسته
framentary شکسته ناقص
fractures سطح شکسته
puncture شکسته شدن
distort شکسته شدن
red short شکسته سرخ
raddled شکسته شده
castway کشتی شکسته
sherd کوزه شکسته
giant circle افتاب شکسته
distorts شکسته شدن
shatters قطعات شکسته
taxis شکسته بندی
punctured شکسته شدن
jargon سخن دست و پا شکسته
splint وسایل شکسته بندی
refracting شکسته شدن نور
potsherd تکه سفال شکسته
splint چوب شکسته بندی
shipwrecked کشتی شکسته شدن
pulled شکسته شده افتاده
shipwreck کشتی شکسته شدن
refract شکسته شدن نور
shipwrecks کشتی شکسته شدن
infirmly بطور علیل یا شکسته
refracted شکسته شدن نور
agmatology علم شکسته بندی
ballast شن ریزی مصالح شکسته
refracts شکسته شدن نور
bowed down by grief شکسته شده ازغم
broken hardening سخت گردانی شکسته
broken english انگلیسی دست و پا شکسته
stone ballast مصالح شکسته سنگی
brokenly بطور شکسته یا بریده
zircon سخن دست و پا شکسته
brick ballast مصالح شکسته اجری
fragmentarily بطور شکسته یا ناقص
cast away کشتی شکسته مطرود
chippings سنگ شکسته ریز
touches وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
wrech شکسته یا خراب شدن کشتی
wrecked باقی مانده ازکشتی شکسته
The socket is broken. پریز برق شکسته است.
swastika صلیب شکسته المان نازی
whitewater قسمت اشفته موج شکسته
In my broken English . با انگلیسی دست وپا شکسته ام
plaster casts گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster cast گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster of Paris گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری
A creaking gate hang long. <proverb> یک دروازه شکسته مدتها سرپا می ایستد.
feelings احساس
impression احساس
impressions احساس
sensation احساس
apathetic بی احساس
thick skinned بی احساس
sense line خط احساس
gusto احساس
feeling احساس
sensations احساس
aesthesiogenic احساس زا
esthesis احساس
sensing احساس
sensed احساس
sensed حس احساس
apperception احساس
sense حس احساس
sense احساس
senses احساس
appriciation احساس
aesthsis احساس
senses حس احساس
sentiment احساس
percipience احساس
soup موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
soups موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
ten yard خط شکسته در طرفین خط نیمه به فاصله 01 یارد ازان
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting . <proverb> از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
malaise احساس مرض
sense wire سیم احساس
sense switch گزینهء احساس
handle احساس بادست
handles احساس بادست
esthesiometer احساس سنج
sensibility احساس ودرک هش
sense organ عامل احساس
stolid فاقد احساس
heavy heart <idiom> احساس ناراحتی
dual sensation احساس دوگانه
feelers احساس کننده
malease احساس مرض
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com