English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
siege mentality احساس مورد حمله و خصومت بودن
Other Matches
make for مورد حمله قراردادن
inveigh مورد حمله قرار دادن
inveighed مورد حمله قرار دادن
inveighs مورد حمله قرار دادن
shell off با نارنجک مورد حمله قراردادن
inveighing مورد حمله قرار دادن
go for مورد حمله قرار دادن
unreality feeling احساس ناواقعی بودن
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
under fire <idiom> درمرکز حمله بودن
draw fire <idiom> مورد هدف بودن
to admit of d مورد بحث بودن
steal the show <idiom> دراجرا مورد توجه بودن
accrediting مورد اطمینان بودن یا شدن
to be in great request مورد احتیاج زیاد بودن
accredits مورد اطمینان بودن یا شدن
accredit مورد اطمینان بودن یا شدن
carpet moth بید فرش که خصوصا در جاهای تاریک و کم نور الیاف پشم فرش را مورد حمله قرار می دهد
dislike بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
disliked بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
dislikes بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
disliking بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
extrasensory ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
antagonism خصومت
adverseness خصومت
hostility خصومت
enmity خصومت
virulence خصومت
ill will خصومت
hostilities خصومت
bad blood خصومت
enemity خصومت
synesthesia احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
rancour خصومت دیرین
hysterics حمله خنده غیر قابل کنترل حمله گریه
velimirovic attack حمله ولیمیروویچ در حمله سوزین از دفاع سیسیلی شطرنج
counter riposte حمله شمشیرباز پس از دفع حمله متقابل حریف
cobelligerent شریک درتجاوز یا خصومت
hostile خصومت امیز متخاصم
rancor بدخواهی خصومت دیرین
inimically بطور خصومت امیز
hostile متعلق به دشمن خصومت امیز
rencounter با خصومت روبرو شدن مقابله کردن
rencontre با خصومت روبرو شدن مقابله کردن
battle royal نزاع سخت کشمکش خصومت امیز
vortex breakdown/brust جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
rio treaty اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
hysteroid حمله تشنجی شبیه حمله
hysterogenic حمله تشنجی شبیه حمله
ond shot بیک حمله دریک حمله
usages استعمال استفاده مورد استفاده بودن استعمال کردن
usage استعمال استفاده مورد استفاده بودن استعمال کردن
cleanest کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
front line خط حمله خط حمله یادفاع
target date زمان حمله به هدف یا تاریخ حمله به هدف
antagonistic خصومت امیز رقابت امیز
apperception احساس
esthesis احساس
feelings احساس
sensed حس احساس
sense line خط احساس
feeling احساس
appriciation احساس
sensations احساس
sensation احساس
apathetic بی احساس
sentiment احساس
senses احساس
impressions احساس
impression احساس
sense حس احساس
sensed احساس
sense احساس
percipience احساس
senses حس احساس
aesthesiogenic احساس زا
sensing احساس
aesthsis احساس
thick skinned بی احساس
gusto احساس
feeling of inadequacy احساس نابسندگی
feeling of inadequacy احساس بی کفایتی
sensation of hunger احساس گرسنگی
pang احساس بد وناگهانی
senses احساس کردن
antipathy احساس مخالف
aggro احساس پرخاشگری
handles احساس بادست
humiliation احساس حقارت
handle احساس بادست
nostalgia احساس غربت
dual sensation احساس دوگانه
esthesiometer احساس سنج
feeler احساس کننده
euthymia احساس سرحالی
feelers احساس کننده
perception دریافت احساس
heavy heart <idiom> احساس ناراحتی
sense wire سیم احساس
stolidly فاقد احساس
stolid فاقد احساس
supersensory مافوق احساس
malease احساس مرض
subjective sensation احساس غیرعینی
appreciate احساس کردن
appreciated احساس کردن
appreciates احساس کردن
appreciating احساس کردن
sense organ عامل احساس
sense switch گزینهء احساس
dreaded <adj.> پر از احساس هراس
itchiness احساس خارش
guilt feeling احساس گناه
chilled to the bones <idiom> احساس یخ زدگی
perceptions دریافت احساس
malaise احساس مرض
sensibilities احساس ودرک هش
impassible فاقد احساس
sensibility احساس ودرک هش
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> احساس یخ زدگی
tail between one's legs <idiom> احساس شرمندگی
limen استانه احساس
feels احساس کردن
feel احساس کردن
sensorium مرکز احساس
sensed احساس کردن
sense احساس کردن
carebaria احساس فشار در سر
really احساس میکنم
amenability احساس مسئولیت
aesthesia قوه احساس
to be humbled احساس فروتنی کردن
a pang of hunger احساس ناگهانی گرسنگی
to freeze احساس سردی کردن
too big for one's breeches/boots <idiom> احساس بزرگی کردن
feel a bit under the weather <idiom> [یک کم احساس مریضی کردن]
apperceptive وابسته به درک و احساس
to feel cold احساس سردی کردن
anhedonia فقدان احساس لذت
ahedonia فقدان احساس لذت
to feel humbled احساس فروتنی کردن
palpability قابل احساس و لمس
To feel lonely (lonesme). احساس تنهائی کردن
hate one's guts <idiom> احساس انزجار از کسی
scunner احساس نفرت کردن
impercipient بی احساس ادم بی بصیرت
wamble احساس تهوع کردن
referred sensation احساس جابه جا شده
traction sensation احساس کشیدگی پوست
feel like a million dollars <idiom> احساس خوبی داشتن
forefeel ازپیش احساس کردن
sense winding سیم پیچ احساس
inapprehensible نامفهوم غیرقابل احساس
give voice to <idiom> احساس ونظرت رابیان کن
ill at ease <idiom> احساس عصبانیت وناراحتی
warm one's blood/heart <idiom> احساس راحتی کردن
area of operational interest منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
to feel a pang of jealousy ناگهانی احساس حسادت کردن
to feel humbled احساس شکسته نفسی کردن
hunches فن احساس وقوع امری در اینده
dysphoria بیقراری احساس ملالت وکسالت
hunch فن احساس وقوع امری در اینده
prenotion احساس قبلی نسبت بچیزی
Do you feel hungry? شما احساس گرسنگی می کنید؟
hunching فن احساس وقوع امری در اینده
I've got the munchies. یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
hunched فن احساس وقوع امری در اینده
a pang of love احساس رنج آور عشق
to be humbled احساس شکسته نفسی کردن
sensate اماده پذیرش حس احساس کردن
amoral بدون احساس مسئولیت اخلاقی
to feel fear احساس ترس کردن [داشتن]
intangibly چنانکه نتوان احساس کرد
to t. on any one's corn احساس کسی راجریحه دارکردن
sensory وابسته به مرکز احساس حساس
abklingen محو شدن تدریجی احساس
I feel faint with hunger. از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
esthesia فرفیت احساس و ادراک حساسیت
impassibly بی نشان دادن احساس درد
conscience-stricken دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
I'm not a bit hungry. یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
see one's way clear to do something <idiom> احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
(the) creeps <idiom> احساس تنفر ویا ترس شدید
prickling احساس سوزن سوزنی یا تیغ تیغی
pins and needles احساس مورمور در اثر خواب رفتگی
impassively بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
valetudinarianism احساس ضعف و سستی وسواس سلامتی
to be touched [hit] by a pang of regret ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
membrane keyboard احساس کننده فشار را فعال میکند
nurse a grudge <idiom> احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com