Dictiornary-Farsi | احساس یخ زدگی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (9 milliseconds)

English	Persian
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.>	احساس یخ زدگی
chilled to the bones <idiom>	احساس یخ زدگی


Search result with all words

chilled to the bones <idiom>	نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان [احساس یخ زدگی]
Other Matches

blighting	باد زدگی یا زنگ زدگی
blights	باد زدگی یا زنگ زدگی
blight	باد زدگی یا زنگ زدگی
extrasensory	ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst	احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
synesthesia	احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
frostiness	یخ زدگی
jetlag	جت زدگی
glaciation	یخ زدگی
rime	یخ زدگی
freezes	یخ زدگی
freeze	یخ زدگی
possession	جن زدگی
cacodemonomania	جن زدگی
demonomania	جن زدگی
hospitalism	بیمارستان زدگی
corrosion	زنگ زدگی
hallucinosis	توهم زدگی
mouldiness	کپک زدگی
hurriedness	شتاب زدگی
stains	زنگ زدگی
staining	زنگ زدگی
heliosis	افتاب زدگی
moldy	کپک زدگی
hyperthymia	هیجان زدگی
hypersomnia	خواب زدگی
stain	زنگ زدگی
stained	زنگ زدگی
seasickness	دریا زدگی
fouling	زنگ زدگی
acariasis	کنه زدگی
acariasis	کرم زدگی
cataplexy	خشک زدگی
corrsion	زنگ زدگی
dewiness	شبنم زدگی
efflorescence	شوره زدگی
evanescence	غیب زدگی
dismays	وحشت زدگی
dismaying	وحشت زدگی
dismayed	وحشت زدگی
dismay	وحشت زدگی
fustiness	کفک زدگی
sunburn	افتاب زدگی
sunstroke	افتاب زدگی
afflictedness	محنت زدگی
rustiness	زنگ زدگی
tonic immobility	خشک زدگی
precipitateness	شتاب زدگی
previousness	شتاب زدگی
scientism	علم زدگی
ageing	زنگ زدگی
sun burn	افتاب زدگی
thunderstroke	صاعقه زدگی
transfixion	حیرت زدگی
worriment	ناراحتی غم زدگی
paraphrenia	هذیان زدگی
rust oxide iron	زنگ زدگی
ageing	زنگ زدگی
acute hallucinosis	توهم زدگی حاد
startle	پرش وحشت زدگی
startled	پرش وحشت زدگی
alcoholic hallucinosis	توهم زدگی الکلی
melancholy	سودا زدگی غمگین
forwardness	اشتیاق شتاب زدگی
corrosion	رفتگی زنگ زدگی
age hardenable	ثبات در برابرزنگ زدگی
Rust <adj.> <noun>	رنگ زنگ زدگی
outcrops	بیرون زدگی روامدگی
pecking	نوک زدگی سوراخ
hurry scurry	دستپاچگی شتاب زدگی
pecked	نوک زدگی سوراخ
peck	نوک زدگی سوراخ
precipitately	از روی شتاب زدگی
hurry skurry	دستپاچگی شتاب زدگی
startles	پرش وحشت زدگی
outcrop	بیرون زدگی روامدگی
pecks	نوک زدگی سوراخ
mustiness	پوسیدگی یا کپک زدگی
corrosion fatigue	استهلاک در اثر زنگ زدگی
hastiness	دست پاچگی شتاب زدگی
resistance to corrosion	مقاوم در برابر زنگ زدگی
rust protection	حفافت در برابر زنگ زدگی
foxiness	بدرنگی ترشیدگی کفک زدگی
corrosion resistant	مقاومت در برابر خوردگی وزنگ زدگی
frostbite	یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما
sunscreens	کرم پوست برای جلوگیری از آفتاب زدگی
manic-depressives	دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
manic-depressive	دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
sunscreen	کرم پوست برای جلوگیری از آفتاب زدگی
manic depressive	دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
apperception	احساس
appriciation	احساس
percipience	احساس
sense line	خط احساس
thick skinned	بی احساس
esthesis	احساس
impression	احساس
sensation	احساس
gusto	احساس
sensations	احساس
feeling	احساس
feelings	احساس
sensing	احساس
sense	احساس
sensed	حس احساس
sensed	احساس
apathetic	بی احساس
sentiment	احساس
senses	حس احساس
aesthsis	احساس
sense	حس احساس
senses	احساس
impressions	احساس
aesthesiogenic	احساس زا
appreciating	احساس کردن
feel	احساس کردن
appreciates	احساس کردن
sense switch	گزینهء احساس
sense wire	سیم احساس
sense organ	عامل احساس
feeler	احساس کننده
appreciated	احساس کردن
appreciate	احساس کردن
malaise	احساس مرض
perceptions	دریافت احساس
perception	دریافت احساس
feelers	احساس کننده
sensibilities	احساس ودرک هش
sensorium	مرکز احساس
pang	احساس بد وناگهانی
tail between one's legs <idiom>	احساس شرمندگی
stolidly	فاقد احساس
stolid	فاقد احساس
sensation of hunger	احساس گرسنگی
heavy heart <idiom>	احساس ناراحتی
sensibility	احساس ودرک هش
subjective sensation	احساس غیرعینی
humiliation	احساس حقارت
supersensory	مافوق احساس
dreaded <adj.>	پر از احساس هراس
aggro	احساس پرخاشگری
nostalgia	احساس غربت
handles	احساس بادست
antipathy	احساس مخالف
sensed	احساس کردن
aesthesia	قوه احساس
guilt feeling	احساس گناه
sense	احساس کردن
dual sensation	احساس دوگانه
carebaria	احساس فشار در سر
esthesiometer	احساس سنج
feeling of inadequacy	احساس بی کفایتی
feeling of inadequacy	احساس نابسندگی
impassible	فاقد احساس
handle	احساس بادست
malease	احساس مرض
senses	احساس کردن
limen	استانه احساس
really	احساس میکنم
itchiness	احساس خارش
feels	احساس کردن
amenability	احساس مسئولیت
euthymia	احساس سرحالی
too big for one's breeches/boots <idiom>	احساس بزرگی کردن
To feel lonely (lonesme).	احساس تنهائی کردن
warm one's blood/heart <idiom>	احساس راحتی کردن
hate one's guts <idiom>	احساس انزجار از کسی
give voice to <idiom>	احساس ونظرت رابیان کن
feel like a million dollars <idiom>	احساس خوبی داشتن
to be humbled	احساس فروتنی کردن
ahedonia	فقدان احساس لذت
a pang of hunger	احساس ناگهانی گرسنگی
apperceptive	وابسته به درک و احساس
to feel humbled	احساس فروتنی کردن
to freeze	احساس سردی کردن
anhedonia	فقدان احساس لذت
forefeel	ازپیش احساس کردن
scunner	احساس نفرت کردن
impercipient	بی احساس ادم بی بصیرت
inapprehensible	نامفهوم غیرقابل احساس
feel a bit under the weather <idiom>	[یک کم احساس مریضی کردن]
referred sensation	احساس جابه جا شده
traction sensation	احساس کشیدگی پوست
palpability	قابل احساس و لمس
wamble	احساس تهوع کردن
sense winding	سیم پیچ احساس
to feel cold	احساس سردی کردن
unreality feeling	احساس ناواقعی بودن
ill at ease <idiom>	احساس عصبانیت وناراحتی
intangibly	چنانکه نتوان احساس کرد
sensate	اماده پذیرش حس احساس کردن
I feel faint with hunger.	از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
to feel a pang of jealousy	ناگهانی احساس حسادت کردن
Do you feel hungry?	شما احساس گرسنگی می کنید؟
prenotion	احساس قبلی نسبت بچیزی
I've got the munchies.	یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
a pang of love	احساس رنج آور عشق
impassibly	بی نشان دادن احساس درد
esthesia	فرفیت احساس و ادراک حساسیت
to be humbled	احساس شکسته نفسی کردن