Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (20 milliseconds)
English
Persian
extort
اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorted
اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorting
اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorts
اخاذی کردن زیاد ستاندن
Other Matches
surcharges
زیاد ستاندن
surcharge
زیاد ستاندن
extort
اخاذی کردن
extorted
اخاذی کردن
extorts
اخاذی کردن
bleeds
اخاذی کردن
bleed
اخاذی کردن
extorting
اخاذی کردن
cadges
اخاذی کردن دوره گردی کردن
cadge
اخاذی کردن دوره گردی کردن
cadged
اخاذی کردن دوره گردی کردن
cadging
اخاذی کردن دوره گردی کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
take
ستاندن
takes
ستاندن
to kill somebody
جان کسی را ستاندن
to claim somebody's life
جان کسی را ستاندن
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
gouges
با اسکنه کندن بزور ستاندن
gouge
با اسکنه کندن بزور ستاندن
gouged
با اسکنه کندن بزور ستاندن
gouging
با اسکنه کندن بزور ستاندن
blackmail
اخاذی
exaction
اخاذی
extortion
اخاذی
extorsion
اخاذی
blackmails
اخاذی
blackmailing
اخاذی
blackmailed
اخاذی
racketeering
اخاذی به تهدید
extortion
اخاذی اجحاف
work over
<idiom>
کتک زدن برای اخاذی
load call
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
frequent
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
overspend
زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
heightens
زیاد کردن
overloads
زیاد پر کردن
propagates
زیاد کردن
heightening
زیاد کردن
overloaded
زیاد پر کردن
increased
زیاد کردن
propagated
زیاد کردن
increase
زیاد کردن
propagating
زیاد کردن
propagate
زیاد کردن
overload
زیاد پر کردن
heightened
زیاد کردن
intensification
زیاد کردن
add
زیاد کردن
to run rup
زیاد کردن
heighten
زیاد کردن
increases
زیاد کردن
overstock
زیاد پر کردن
grnish
زیاد کردن
to overexert
تقلای زیاد کردن
expanded , capacity
زیاد کردن گنجایش
overheats
زیاد گرم کردن
add
زیاد کردن برد
overpress
زیاد پافشاری کردن در
overrating
زیاد براورد کردن
ransacking
زیاد کاوش کردن
make much of
استفاده زیاد کردن از
to overstrain oneself
تقلای زیاد کردن
ransack
زیاد کاوش کردن
ransacked
زیاد کاوش کردن
overheat
زیاد گرم کردن
overheated
زیاد گرم کردن
overfreight
زیاد بار کردن
ransacks
زیاد کاوش کردن
over excite
زیاد تحریک کردن
elevation of security
زیاد کردن تامین
to overwork oneself
زیاد کار کردن
overrate
زیاد براورد کردن
overrated
زیاد براورد کردن
overrates
زیاد براورد کردن
over refine
زیاد موشکافی کردن
adding
زیاد کردن برد
oversimplification
زیاد ساده کردن
overestimating
زیاد براورد کردن
overestimates
زیاد براورد کردن
overworking
کار زیاد کردن
overworks
کار زیاد کردن
overcharge
زیاد حساب کردن
overestimate
زیاد براورد کردن
propagate
زیاد کردن پروردن
overcharged
زیاد حساب کردن
overcharges
زیاد حساب کردن
overcharging
زیاد حساب کردن
superheat
گرم کردن زیاد
overwork
کار زیاد کردن
overworked
کار زیاد کردن
raises
پروراندن زیاد کردن
oversimplified
زیاد ساده کردن
overloads
زیاد بار کردن
overloaded
زیاد بار کردن
overload
زیاد بار کردن
propagating
زیاد کردن پروردن
propagates
زیاد کردن پروردن
propagated
زیاد کردن پروردن
strain
کوشش زیاد کردن
adds
زیاد کردن برد
raise
پروراندن زیاد کردن
oversimplifies
زیاد ساده کردن
oversimplify
زیاد ساده کردن
overestimated
زیاد براورد کردن
oversimplifying
زیاد ساده کردن
strains
کوشش زیاد کردن
to bolt
با سرعت زیاد حرکت کردن
To live a long life .
عمر طولانی (زیاد ) کردن
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
gap
اختلاف زیاد شکافدار کردن
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
ingurgitate
فرا گرفتن زیاد پر کردن
gaps
اختلاف زیاد شکافدار کردن
overpress
زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
give or take
<idiom>
از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
enlarging
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarges
توسعه دادن زیاد بحث کردن
haunts
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
enlarged
توسعه دادن زیاد بحث کردن
slashes
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
enlarge
توسعه دادن زیاد بحث کردن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
overbear
مغلوب کردن زیاد میوه دادن
slash
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
to overeach oneself
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
overset
زینت دادن زیاد بار کردن
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
haunt
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
to hold somebody in great respect
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
overwind
بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
to dwell on
زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
to occupy much space
فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
pick and choose
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
inflate
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflates
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflating
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
overstock
زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
lionize
مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
overrates
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimating
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrated
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimates
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimated
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrate
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimate
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrating
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
multiple
حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
shim
واشر نازکی از جنس فلز بادقت زیاد جهت پر کردن فاصله بین دو قطعه
keypad
مجموعه ده کلید با طرح . شامل شده در بیشتر صفحه کلیدها به صورت کلیدهای جداگانه برای وارد کردن حجم زیاد داده عددی
high speed
با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
overloaded
زیاد بار کردن اضافه بار
overloads
زیاد بار کردن اضافه بار
overload
زیاد بار کردن اضافه بار
very
زیاد
thickest
زیاد
late
زیاد
effusively
زیاد
intense
زیاد
profusely
زیاد
widest
زیاد
thicker
زیاد
extensive
زیاد
intensely
زیاد
thick
زیاد
extortionate
زیاد
supererogatory
زیاد
profoundly
زیاد
populous
زیاد
highs
زیاد
hugely
زیاد
tremendously
زیاد
immoderate
زیاد
intensively
زیاد
highest
زیاد
overly
زیاد
plethoric
زیاد
numerous
زیاد
heavily
زیاد
plaguily
زیاد
to a large extent
زیاد
superabundant
زیاد
many
زیاد
mortally
زیاد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com