Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
specificity
اختصاصی بودن
Other Matches
several fishery
محل صید اختصاصی ماهی صیدگاه اختصاصی
specified command
فرماندهی اختصاصی فرماندهی نیروی اختصاصی
technical
اختصاصی
allocation
اختصاصی
occupation crossing
پل اختصاصی
appropriative
اختصاصی
proprietary
اختصاصی
individuals
اختصاصی
individual
اختصاصی
dedicated
اختصاصی
allocations
اختصاصی
dedicated device
دستگاه اختصاصی
privates
اختصاصی خصوصی
dedicated lines
خطوط اختصاصی
dedicated system
سیستم اختصاصی
a dedicated line
یک خط
[سیم]
اختصاصی
distinguishing
مشخص اختصاصی
appropriation
ذخیره اختصاصی
private
اختصاصی خصوصی
dedicated computer
کامپیوتر اختصاصی
landmark
نشان اختصاصی
aedis
زیارتگاه اختصاصی
aedes
زیارتگاه اختصاصی
patent medicine
داروی اختصاصی
patent medicines
داروی اختصاصی
specialities
رشته اختصاصی
speciality
رشته اختصاصی
trait
نشان اختصاصی
traits
نشان اختصاصی
landmarks
نشان اختصاصی
additional outlet
انشعاب اختصاصی
characters
صفت اختصاصی
character
صفت اختصاصی
appropriated surplus
ذخیره اختصاصی
specialises
اختصاصی کردن
proprietary goods
کالاهای اختصاصی
specializes
اختصاصی کردن
localized amnesia
یادزدودگی اختصاصی
parts peculiar
قطعات اختصاصی
allotments
منابع اختصاصی
separates
علیحده اختصاصی
specializing
اختصاصی کردن
local theory
نظریه اختصاصی
separated
علیحده اختصاصی
driveways
راه اختصاصی
separate
علیحده اختصاصی
allotment
منابع اختصاصی
native compiler
کامپایلر اختصاصی
native language
زبان اختصاصی
specific variance
پراکنش اختصاصی
proprietary program
برنامه اختصاصی
specialize
اختصاصی کردن
special ability
توانایی اختصاصی
lacunar amnesia
یادزدودگی اختصاصی
specialising
اختصاصی کردن
specialty
رشته اختصاصی
special tribunal
دادگاه اختصاصی
specified command
نیروی اختصاصی
suigeneris
اختصاصی منحصر بفرد
reservation
قطعه زمین اختصاصی
privy
محرم اسرار اختصاصی
specific search
تجسس اختصاصی منطقه
the peculiarities of mammals
نشانهای اختصاصی پستانداران
proprietary file format
قالب فایل اختصاصی
reservations
قطعه زمین اختصاصی
harmonic selective ringing
تلفن اختصاصی همساز
dedicated word processor
کلمه پرداز اختصاصی
dedicated file server
خدمتگذار فایل اختصاصی
a dedicated wiring circuit
یک مدار الکتریکی اختصاصی
a dedicated server
[رایانه]
خدمتگذار اختصاصی
characterization
توصیف صفات اختصاصی
non specific factors of production
عوامل غیر اختصاصی تولید
individuals
اختصاصی فردی یک نفر سرباز
post exchange
فروشگاه اختصاصی پادگان ارتش
individual
اختصاصی فردی یک نفر سرباز
custom built
سفارشی تهیه شده اختصاصی
distinctively
بطورمشخص یا اختصاصی بروجه تمیز
netware
سیستم عامل شبکه اختصاصی ساخت Novell
narrative statement
عبارتی که متغیرها را تنظیم میکند و فضای ذخیره سازی در شروع برنامه اختصاصی میدهد
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
characteristic
صفت اختصاصی یا ممیز نشان ویژه علامت مشخصه مشخصه
characteristically
صفت اختصاصی یا ممیز نشان ویژه علامت مشخصه مشخصه
service peculiar
امور اختصاصی یک قسمت یایک نیرو مخصوص یک نیرو
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
speciality
کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
specialities
کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
specialty
کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
calloc
در برنامه نویسی C دستور اختصاصی حافظه به برنامه
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
earmarked stock
موجودی تخصیص یافته موجودی اختصاصی
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
depends
مربوط بودن منوط بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
agree
متفق بودن همرای بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
having
مالک بودن ناگزیر بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
depend
مربوط بودن منوط بودن
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
have
مالک بودن ناگزیر بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
abuts
مماس بودن مجاور بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager .
کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
stand
بودن واقع بودن
profiteer
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend
بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
profiteers
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
consecutiveness
پی در پی بودن
wobble
لق بودن
sufficed
بس بودن
ween
بودن
concentricity
بودن
incompactness
ول بودن
put one's cards on the table
<idiom>
رک بودن
wobbled
لق بودن
to be
بودن
suffice
بس بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com