English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 196 (12 milliseconds)
English Persian
adoption اختیار اتخاذ
Other Matches
weapons free جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
adoptable اتخاذ کردنی
adopt اتخاذ کردن
adopt اتخاذ کردن
embracement قبول اتخاذ
assumption اتخاذ قصد
adopter اتخاذ کننده
determining اتخاذ تصمیم کردن
determine اتخاذ تصمیم کردن
determines اتخاذ تصمیم کردن
to a dapt a policy رویهای اتخاذ کردن
take a decision اتخاذ تصمیم کردن
orrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
take a dicision اتخاذ تصمیم کردن
take note اتخاذ سند کردن
arrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
arbitrament قدرت اتخاذ تصمیم
cite اتخاذ سند کردن گفتن
he took a different view نظریه دیگری اتخاذ کرد
policy implication کاربردسیاست اتخاذ شده در عمل
citing اتخاذ سند کردن گفتن
cites اتخاذ سند کردن گفتن
cited اتخاذ سند کردن گفتن
to take a course رویه ایی را اتخاذ کردن
counter revolution عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
willed اختیار
wills اختیار
authorisations اختیار
liberties اختیار
voluntariness اختیار
authorization اختیار
at the d. of به اختیار
will اختیار
warrants اختیار
liberty اختیار
involuntarily بی اختیار
freedom of the will اختیار
credential اختیار
incoercible بی اختیار
involuntary بی اختیار
spontaneous generation بی اختیار
warrant اختیار
warranted اختیار
warranting اختیار
options اختیار
authority اختیار
mandated اختیار
tests اختیار
clearance اختیار
mandate اختیار
controls اختیار
control اختیار
spontaneous بی اختیار
attribution اختیار
mandates اختیار
mandating اختیار
unconscious بی اختیار
vetoed حق و اختیار
vetoes حق و اختیار
vetoing حق و اختیار
test اختیار
controlling اختیار
option اختیار
veto حق و اختیار
unconsciously بی اختیار
free will اختیار
tested اختیار
adopts اتخاذ کردن اقتباس کردن
adopting اتخاذ کردن اقتباس کردن
adopting قبول کردن اتخاذ کردن
adopts قبول کردن اتخاذ کردن
power of procuration اختیار نامه
power of authority اختیار نامه
enable اختیار دادن
power of attorney اختیار نامه
authorise اختیار دادن
cartle blanche اختیار نامحدود
cart blanche اختیار نامحدود
warrant of attorney اختیار نامه
at the mercy of در اختیار دستخوش
body english چرخش بی اختیار
letter of attorney اختیار نامه
full power of attorney اختیار نامه
to follow a profession پیشهای را اختیار
the optio to accept or reject اختیار قبول یا رد
to be a master of در اختیار خودداشتن
to make one's option اختیار کردن
will adjust اتش به اختیار
seller's option اختیار فروشنده
jurisdication اختیار قانونی
commander's call در اختیار فرماندهی
certificate of authority اختیار نامه
fire at will اتش به اختیار
fix on اختیار کردن
in the saddle صاحب اختیار
invested with power دارای اختیار
Delegation of Authority تفویض اختیار
options اختیار معامله
empowers اختیار دادن
government عقل اختیار
governments عقل اختیار
empowering اختیار دادن
jurisdiction اختیار قانونی
carte blanche اختیار تام
empowered اختیار دادن
carte blanche اختیار نامحدود
option اختیار معامله
empower اختیار دادن
powers اقتدار و اختیار
enables اختیار دادن
adopter اختیار کننده
as you wish به اختیار شماست
absolute authortity اختیار مطلق
authorizations اختیار اجازه
enabled اختیار دادن
adopted اختیار شده
enabling اختیار دادن
powering اقتدار و اختیار
power اقتدار و اختیار
powered اقتدار و اختیار
to rule the roast اختیار داری کردن
ship will adjust ناو اتش به اختیار
take over in charge تحت اختیار دراوردن
tutelar authority اختیار ناشی از قیومت
plenipotentiaries دارای اختیار تام
To authorize someone. به کسی اختیار دادن
to have the run of a house اختیار خانهای را داشتن
plenipotentiary دارای اختیار تام
spontaneously به طیب خاطر بی اختیار
run the show اختیار داری کردن
lock option اختیار کاربرد قفل
fire at will اتش به اختیار خود
catching در اختیار گرفتن توپ
he wept involuntarily بی اختیار گریه کرد
commander's call ساعات در اختیار فرماندهی
discretionally مطابق میل و اختیار
invested with power اختیار داده شده
magisterial مطلق دارای اختیار
option اختیار خریدیا فروش
plenipotent دارای اختیار مطلق
options اختیار خریدیا فروش
authorises اختیار دادن تصویب کردن
bureaus ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
Dont mention it . You are welcome. اختیار دارید (درمقام تعارف )
It is beyond my authority(control). اینکار از اختیار من خارج است
bureau ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
visitatorial وابسته به یادارای اختیار بازرسی
vicarious authority اختیار از طرف دیگری نمایندگی
authorizing اختیار دادن تصویب کردن
authorising اختیار دادن تصویب کردن
authorizes اختیار دادن تصویب کردن
accrediting معتبر ساختن اختیار دادن
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
accredit معتبر ساختن اختیار دادن
authorize اختیار دادن تصویب کردن
to run the show در کاری اختیار داری کردن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
accredits معتبر ساختن اختیار دادن
local option اختیار تعیین محل معینی
local option اختیار تعیین چیزی درمحل
to delegate one's authority to somebody به کسی اختیار تام دادن [حقوق]
suzerain اختیار دار کشور حکومت مطلقه
I'll be happy to help [assist] you. من با کمال میل در اختیار شما هستم.
plenipotentiaries تام الاختیار دارای اختیار مطلق
to put something at somebody's disposal چیزی را در دسترس [اختیار] کسی گذاشتن
plenipotentiary تام الاختیار دارای اختیار مطلق
to empower somebody to do something اختیار دادن به کسی برای کاری
fiefdoms هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
fiefdom هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
ultra vires بیش از حد مجاز قانونی متجاوز از حدود اختیار
as your please هر طور میل شما است اختیار با شماست
unprompted ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
polyandry اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
When drink enters, wisdom departs. <proverb> آنگه که شراب از در درآمد ,هوش و عقل و اختیار از کف برفت .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
investor کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
investors کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
seller's market بازاری که در ان اختیار معامله وتصمیم گیری در دست فروشنده است
to delegate one's powers to somebody اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن [اصطلاح رسمی]
adjunct register ثبات بیت که در آن بیتهای ابتدایی اطلاعات کنترلی و سایر بیتها در اختیار برنامه است
DD/D نرم افزاری که لیستی از نوع و حالت دادههای پایگاه داده در اختیار قرار میدهد
totaliarian state دولتی که دران یک نفر یا یک هیات حاکمه اختیار و تصدی همه امور رادر دست دارند
empower صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowering صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowers صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowered صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
letters of administration حکم انتصاب امین ترکه سندی است که به موجب ان سمت مدیر یامدیره ترکه بلاوارث احراز میشود و به وی اختیار قیام به امور راجع به اداره ترکه را میدهد
authorized در اختیار قرار داده شده مجاز به اجازه استفاده داده شده
to opt between alternatives یکی از دو شق را برگزیدن برای برگزیدن یکی از دو شق اختیار داشتن
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com