English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
local option اختیار تعیین چیزی درمحل
Other Matches
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
substituted قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituting قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substitute قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
local option اختیار تعیین محل معینی
to put something at somebody's disposal چیزی را در دسترس [اختیار] کسی گذاشتن
fiefdom هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
fiefdoms هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
quantitate چندی چیزی را تعیین کردن
sexualize جنس برای چیزی تعیین کردن
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
weapons free جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
in the d. درمحل
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
emergency burial دفن درمحل
mixing in place اغشتگی درمحل
In a secure ( safe ) place. درمحل محکم وامنی
ecesis قراردادن حیوان یا گیاهی درمحل دیگری
nests درمحل محفوفی جای گرفتن پیچیدن
transplantable قابل برداشتن وکاشتن درمحل دیگری
field upgradable سخت افزار قابل توسعه درمحل
nest درمحل محفوفی جای گرفتن پیچیدن
It was filmed on location. صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
misfile بطور غلط یا درمحل غیرمناسب بایگانی کردن
sleep in درمحل کار خود جای خواب داشتن
authentication تعیین نشانی تعیین معرف کردن
keloid برامدگی ایکه درمحل التیام زخم پدید می اید
quantize با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
illuviate در اثر نقل مکان از محلی درمحل دیگری رسوب شدن
fpla Array ProgrammingLogic Field ارایه منطقی برنامه پذیر درمحل
junction well چاهها یا گودالهایی که درمحل تلاقی تغییر شیب زهکشهای زیرزمینی ایجادمیگردند
defaulting مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
replication 1-قطعه یدکی درسیستم درصورت بروزخطا یا خرابی . 2-کپی کردن دکورد یا داده درمحل دیگری
dosimetry تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
air priorities committee کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
convoy routing تعیین مسیر کاروان دریایی تعیین مسیر حرکت ستون دریایی
radar locating تعیین محل نقاط یا هدفها به وسیله رادار تعیین محل توپهای دشمن به وسیله رادار
tested اختیار
will اختیار
voluntariness اختیار
wills اختیار
tests اختیار
incoercible بی اختیار
willed اختیار
warranting اختیار
warrants اختیار
option اختیار
clearance اختیار
test اختیار
warrant اختیار
options اختیار
spontaneous generation بی اختیار
warranted اختیار
credential اختیار
attribution اختیار
authority اختیار
mandate اختیار
freedom of the will اختیار
mandated اختیار
mandates اختیار
mandating اختیار
liberties اختیار
spontaneous بی اختیار
authorization اختیار
control اختیار
authorisations اختیار
controlling اختیار
involuntarily بی اختیار
controls اختیار
liberty اختیار
at the d. of به اختیار
unconsciously بی اختیار
veto حق و اختیار
vetoing حق و اختیار
involuntary بی اختیار
vetoes حق و اختیار
vetoed حق و اختیار
free will اختیار
unconscious بی اختیار
jurisdiction اختیار قانونی
powered اقتدار و اختیار
authorizations اختیار اجازه
cartle blanche اختیار نامحدود
adopter اختیار کننده
commander's call در اختیار فرماندهی
invested with power دارای اختیار
absolute authortity اختیار مطلق
at the mercy of در اختیار دستخوش
power اقتدار و اختیار
cart blanche اختیار نامحدود
Delegation of Authority تفویض اختیار
authorise اختیار دادن
governments عقل اختیار
will adjust اتش به اختیار
government عقل اختیار
powers اقتدار و اختیار
body english چرخش بی اختیار
certificate of authority اختیار نامه
empower اختیار دادن
to make one's option اختیار کردن
empowered اختیار دادن
empowering اختیار دادن
enable اختیار دادن
empowers اختیار دادن
enabled اختیار دادن
enables اختیار دادن
enabling اختیار دادن
carte blanche اختیار تام
warrant of attorney اختیار نامه
power of procuration اختیار نامه
as you wish به اختیار شماست
the optio to accept or reject اختیار قبول یا رد
full power of attorney اختیار نامه
letter of attorney اختیار نامه
adoption اختیار اتخاذ
to follow a profession پیشهای را اختیار
power of attorney اختیار نامه
fix on اختیار کردن
powering اقتدار و اختیار
fire at will اتش به اختیار
power of authority اختیار نامه
carte blanche اختیار نامحدود
adopted اختیار شده
to be a master of در اختیار خودداشتن
option اختیار معامله
options اختیار معامله
seller's option اختیار فروشنده
in the saddle صاحب اختیار
jurisdication اختیار قانونی
running fix کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
run the show اختیار داری کردن
commander's call ساعات در اختیار فرماندهی
plenipotent دارای اختیار مطلق
to have the run of a house اختیار خانهای را داشتن
tutelar authority اختیار ناشی از قیومت
fire at will اتش به اختیار خود
take over in charge تحت اختیار دراوردن
lock option اختیار کاربرد قفل
magisterial مطلق دارای اختیار
To authorize someone. به کسی اختیار دادن
invested with power اختیار داده شده
spontaneously به طیب خاطر بی اختیار
options اختیار خریدیا فروش
ship will adjust ناو اتش به اختیار
plenipotentiaries دارای اختیار تام
plenipotentiary دارای اختیار تام
to rule the roast اختیار داری کردن
he wept involuntarily بی اختیار گریه کرد
discretionally مطابق میل و اختیار
catching در اختیار گرفتن توپ
option اختیار خریدیا فروش
bureaus ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
Dont mention it . You are welcome. اختیار دارید (درمقام تعارف )
bureau ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
vicarious authority اختیار از طرف دیگری نمایندگی
authorises اختیار دادن تصویب کردن
authorising اختیار دادن تصویب کردن
It is beyond my authority(control). اینکار از اختیار من خارج است
authorize اختیار دادن تصویب کردن
authorizes اختیار دادن تصویب کردن
to run the show در کاری اختیار داری کردن
accredit معتبر ساختن اختیار دادن
visitatorial وابسته به یادارای اختیار بازرسی
authorizing اختیار دادن تصویب کردن
accrediting معتبر ساختن اختیار دادن
accredits معتبر ساختن اختیار دادن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to delegate one's authority to somebody به کسی اختیار تام دادن [حقوق]
plenipotentiaries تام الاختیار دارای اختیار مطلق
suzerain اختیار دار کشور حکومت مطلقه
to empower somebody to do something اختیار دادن به کسی برای کاری
plenipotentiary تام الاختیار دارای اختیار مطلق
I'll be happy to help [assist] you. من با کمال میل در اختیار شما هستم.
as your please هر طور میل شما است اختیار با شماست
unprompted ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
ultra vires بیش از حد مجاز قانونی متجاوز از حدود اختیار
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
polyandry اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
When drink enters, wisdom departs. <proverb> آنگه که شراب از در درآمد ,هوش و عقل و اختیار از کف برفت .
investor کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
to delegate one's powers to somebody اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن [اصطلاح رسمی]
investors کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
seller's market بازاری که در ان اختیار معامله وتصمیم گیری در دست فروشنده است
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com