English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 216 (22 milliseconds)
English Persian
fix on اختیار کردن
to make one's option اختیار کردن
Search result with all words
empower صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowered صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowering صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowers صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
authorises اختیار دادن تصویب کردن
authorising اختیار دادن تصویب کردن
authorize اختیار دادن تصویب کردن
authorizes اختیار دادن تصویب کردن
authorizing اختیار دادن تصویب کردن
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
run the show اختیار داری کردن
to rule the roast اختیار داری کردن
to run the show در کاری اختیار داری کردن
to delegate one's powers to somebody اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن [اصطلاح رسمی]
Other Matches
weapons free جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
veto حق و اختیار
wills اختیار
clearance اختیار
incoercible بی اختیار
vetoed حق و اختیار
test اختیار
tested اختیار
tests اختیار
involuntary بی اختیار
will اختیار
willed اختیار
authorisations اختیار
authorization اختیار
vetoing حق و اختیار
vetoes حق و اختیار
option اختیار
unconscious بی اختیار
spontaneous بی اختیار
freedom of the will اختیار
spontaneous generation بی اختیار
authority اختیار
at the d. of به اختیار
attribution اختیار
options اختیار
unconsciously بی اختیار
involuntarily بی اختیار
mandated اختیار
mandate اختیار
voluntariness اختیار
warrants اختیار
warranting اختیار
warranted اختیار
warrant اختیار
free will اختیار
control اختیار
controlling اختیار
controls اختیار
liberties اختیار
liberty اختیار
mandates اختیار
credential اختیار
mandating اختیار
certificate of authority اختیار نامه
commander's call در اختیار فرماندهی
empowers اختیار دادن
at the mercy of در اختیار دستخوش
will adjust اتش به اختیار
empower اختیار دادن
cartle blanche اختیار نامحدود
power of attorney اختیار نامه
letter of attorney اختیار نامه
full power of attorney اختیار نامه
empowering اختیار دادن
empowered اختیار دادن
power of authority اختیار نامه
the optio to accept or reject اختیار قبول یا رد
adopter اختیار کننده
warrant of attorney اختیار نامه
adopted اختیار شده
as you wish به اختیار شماست
jurisdiction اختیار قانونی
fire at will اتش به اختیار
cart blanche اختیار نامحدود
power of procuration اختیار نامه
absolute authortity اختیار مطلق
governments عقل اختیار
body english چرخش بی اختیار
seller's option اختیار فروشنده
authorizations اختیار اجازه
jurisdication اختیار قانونی
enabling اختیار دادن
powering اقتدار و اختیار
enables اختیار دادن
powered اقتدار و اختیار
power اقتدار و اختیار
to be a master of در اختیار خودداشتن
enable اختیار دادن
enabled اختیار دادن
invested with power دارای اختیار
powers اقتدار و اختیار
government عقل اختیار
carte blanche اختیار نامحدود
authorise اختیار دادن
Delegation of Authority تفویض اختیار
options اختیار معامله
carte blanche اختیار تام
adoption اختیار اتخاذ
option اختیار معامله
to follow a profession پیشهای را اختیار
in the saddle صاحب اختیار
he wept involuntarily بی اختیار گریه کرد
plenipotent دارای اختیار مطلق
To authorize someone. به کسی اختیار دادن
invested with power اختیار داده شده
discretionally مطابق میل و اختیار
catching در اختیار گرفتن توپ
lock option اختیار کاربرد قفل
ship will adjust ناو اتش به اختیار
to have the run of a house اختیار خانهای را داشتن
take over in charge تحت اختیار دراوردن
plenipotentiary دارای اختیار تام
plenipotentiaries دارای اختیار تام
tutelar authority اختیار ناشی از قیومت
commander's call ساعات در اختیار فرماندهی
options اختیار خریدیا فروش
option اختیار خریدیا فروش
magisterial مطلق دارای اختیار
fire at will اتش به اختیار خود
spontaneously به طیب خاطر بی اختیار
local option اختیار تعیین چیزی درمحل
It is beyond my authority(control). اینکار از اختیار من خارج است
local option اختیار تعیین محل معینی
Dont mention it . You are welcome. اختیار دارید (درمقام تعارف )
visitatorial وابسته به یادارای اختیار بازرسی
vicarious authority اختیار از طرف دیگری نمایندگی
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
bureau ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
bureaus ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
accrediting معتبر ساختن اختیار دادن
accredits معتبر ساختن اختیار دادن
accredit معتبر ساختن اختیار دادن
to delegate one's authority to somebody به کسی اختیار تام دادن [حقوق]
to empower somebody to do something اختیار دادن به کسی برای کاری
I'll be happy to help [assist] you. من با کمال میل در اختیار شما هستم.
plenipotentiaries تام الاختیار دارای اختیار مطلق
suzerain اختیار دار کشور حکومت مطلقه
to put something at somebody's disposal چیزی را در دسترس [اختیار] کسی گذاشتن
plenipotentiary تام الاختیار دارای اختیار مطلق
as your please هر طور میل شما است اختیار با شماست
fiefdom هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
fiefdoms هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
unprompted ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
ultra vires بیش از حد مجاز قانونی متجاوز از حدود اختیار
When drink enters, wisdom departs. <proverb> آنگه که شراب از در درآمد ,هوش و عقل و اختیار از کف برفت .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
polyandry اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
investors کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
investor کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
seller's market بازاری که در ان اختیار معامله وتصمیم گیری در دست فروشنده است
DD/D نرم افزاری که لیستی از نوع و حالت دادههای پایگاه داده در اختیار قرار میدهد
adjunct register ثبات بیت که در آن بیتهای ابتدایی اطلاعات کنترلی و سایر بیتها در اختیار برنامه است
totaliarian state دولتی که دران یک نفر یا یک هیات حاکمه اختیار و تصدی همه امور رادر دست دارند
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
letters of administration حکم انتصاب امین ترکه سندی است که به موجب ان سمت مدیر یامدیره ترکه بلاوارث احراز میشود و به وی اختیار قیام به امور راجع به اداره ترکه را میدهد
authorized در اختیار قرار داده شده مجاز به اجازه استفاده داده شده
to opt between alternatives یکی از دو شق را برگزیدن برای برگزیدن یکی از دو شق اختیار داشتن
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com